سلام خدمت کاربرای عزیز .

طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق تعالی

بنده خانمی هستم 32 ساله که یکساله عقدم . من و همسرم هر دو کارمندیم و انشاا.. تا چند ماهه دیگه قراره بریم سر خونه و زندگی خودمون . شکر خدا همسر خوش اخلاق و مهربون و پاک و نجیب و آرومی دارم .

ولی مدتیه مشکلی برای من ایجاد شده که واقعا من رو نگران کرده از شما خوبان میخوام کمکم کنید
همسرم تا چند ماه پیش یا بهتر بگم وقتی اومد خواستگاری من مسئول حسابداری یک شرکت خیلی بزرگ و گسترده بود که خب ماهی یک میلیون و هفتصد با اضافه کاریاش حقوق میگرفت . البته کارش توی اون شرکت خیلی زیاد بود و استرس شدیدی بهش وارد میشد . اکثرا تا هفت الی هشت شب یکسره اونجا بود .

نمیگم حقوق و شرایط عالی بود ولی خب هر چی که بود راضی بودیم و خدا رو شکر میکردیم. هر دو شاد و سرحال و در کمال احترام .منم خوشبختانه دختری نبودم و نیستم که بخوام همسرمو تو خرج بندازم و خلاصه اذیتش کنم و مرتب بگم اینو میخوام اونو میخوام.

ولی متاسفانه در دیماه سال قبل به خاطر نامردی یکی از آدمای از خدا بی خبر شرکتشون که ظاهرا رئیس امور مالیشون بود  یک روز سر یه چیز بیخود با شوهرم دعوا و مرافعه راه انداخت و شوهرمم از اون شرکت اومد بیرون یعنی در حقیقت اون آقا یکسال و نیم شوهرمو اذیت کرد و اداهای مختلف سرش در آورد و ایرادهای بنی اسرائیلی از کارش گرفت ( که البته بعدا این ها رو همسرم برام تعریف کرد ) تا اینکه از شرکت بیرونش کرد.

البته من همسرم رو میشناسم آدم فوق العاده منضبط و کار درستیه و کسی نبوده که بخواد کم کارش بذاره اگرم خطایی بوده از عمد نبوده  . روزی که شوهرم از شرکتشون اومده بود بیرون رو یادم نمیره مثل یه آدم مرده بود .اون روز بار اول اشک رو توی چشماش دیدم. از اون روز کارم شد دلداری دادن به همسرم که خب البته وظیفم بوده .. .

شوهرم یه دو سه ماهی بیکار بود و البته سخت دنبال کار. خدا میدونه توی این مدت چقدر همسرم ناراحت و افسرده بود . دیگه نه خبری از محبتهای آنچنانی بود نه میخندید نه شاد بود همش افسردگی داشت میگفت :

من اون کارمو دوست داشتم چرا باید اون نامرد این بلا رو سرم بیاره؟ من تازه داشتم جون میگرفتم . روی حقوقم واسه رفتن سر خونه و زندگی برنامه ریزی کرده بودم ... من از تو خجالت میکشم که بیکارم و ... .البته من تا میتونستم دلداریش میدادم و بهش انرژی مثبت میدادم .و کلی باهاش حرف میزدم که آروم بشه .حساب کنید اولین عید نوروز یه عروس و داماد تو ناراحتی و افسردگی بگذره...

خلاصه تا اینکه گذشت و تو فروردین ماه امسال تونست تو یه شرکت یه کار پیدا کنه الان هم اون کارو داره میره . ولی در سمت یه کارمند ساده و با حقوق ماهی یک میلیون !! اولش خوشحال بود ولی الان مدتیه دوباره ناراحته و غصه میخوره .میگه من نباید تنزل میکردم...اون نامرد نباید این کارو با من میکرد ... قرار بود من توی اون شرکت سمتم بعده ها بره بالاتر ... چرا من دوباره باید از صفر شروع کنم . من توی این مدتی که بیکار بودم 5 میلیون ضرر کردم .حالا با این حقوق من چطور عروسی بگیرم؟چطور پس فردا برم سر خونه زندگیم چطور خرجی بدم؟؟مرتب از من میپرسه بنظرت من بعنوان یک مرد با این حقوق میتونم خرج زندگی در بیارم؟؟حتی گاهی فکر انتقام از اون نامرد میفته ...

به خدا قسم دیگه جمله ای واسه آروم کردن و دلداری دادن همسرم پیدا نمیکنم که جدید باشه و بهش نگفته باشم !! توی این چند ماه فوق العاده سعی کردم درکش کنم پشتش باشم .تشویقش کردم .بهش امید دادم انرژی دادم .از شرایط سخت و بد زندگی مردم براش گفتم و ازش خواستم ناشکری نکنه .

هزار مرتبه بهش گفتم خدارو شکر کن که خونه داری و قرار نیست اجاره خونه بدیم .بهش گفتم خب منم حقوق دارم زن و شوهر که من و تو ندارن هر دومون کار میکنیم خرج زندگی رو در میاریم .میگه نه خرج خونه با مرده !! میگم خب بهت قرض میدم پسم بده !! میگم خب قناعت میکنیم کم خرج میکنیم .کم میخریم و میپوشیم ...بهش میگم همه که اول زندگیشون پولدار نیستن ..هزار مرتبه بهش گفتم حتما قسمت نبوده توی اون شرکت بمونی .الانم حتما تا چند ماه دیگه حقوقت اضافه میشه !! بهش میگم ما خدا رو داریم .خدا کمکمون میکنه .حتی همیشه بهش میگم بهت حق میدم که ناراحت باشی و درکت میکنم چون شما مردها کارتون براتون خیلی مهمه. بهش گفتم بزار بریم سر خونه زندگی خودمون کمی تمرکز کنیم بلکی عصرها که وقتت آزاده بتونی یه کاری برای خودت دست و پا کنی و و و و ... حتی از ناز و نوازش و محبت هم کمش نذاشتم .چه خریدهایی که دلم میخواست ولی بهش نگفتم .

ولی همسرم با حرفام فقط دو روز شارژه و همیشه ازم تشکر میکنه میگه ممنون که منو آروم میکنی و درکم میکنی ولی دوباره بعد یه مدت کوتاه حالت نا امیدی میاد سراغش و دوباره حرفای همیشگی و تکراری و منم دوباره همون دلداری ها و حرفای همیشگی یا شایدم جدید .... الان خیلی سرد و ساکته .با توجه باینکه عقدیم و زیاد همو نمیبینیم بیشتر تلفنی با هم حرف میزنیم ولی همسرم چند ماهیه که فوق العاده بی انرژیه .که این بی انرژی بودنش روی منم اثر گذاشته.خونوادم مرتب میپرسن شماها چتونه؟چرا مثل قبل نیستین؟ .

احساس میکنم الان وسیله ای شدم فقط واسه آروم کردن شوهرم !!.تا قبل از این اتفاق من خیلی براش دختر شاد و شیطونی بودم.خب خودشم در حد من نبود ولی بد نبود سر به سر هم میذاشتیم میخندیدیم ... الان هم وقتی میبینم هر چی تلاش میکنم فایده نداره متاسفانه فوق العاده باهاش سرد شدم .خیلی دوستش دارما ولی همش میگم خب چرا اون تلاش نمیکنه به ظاهر هم که شده منو خوشحال کنه ؟؟

حتی این رفتارش رفتارهای جنسیمون رو هم تحت الشعاع قرارداده. دیگه توی رختخواب باهام مثل قبل نیست .خودش میگه من بیشتر اوقات تمرکز ندارم و فکرم مشغوله .منم دیگه مثل قبل نیستم میبینم وقتی هر کاری میکنم براش دل نمیده منم بی حوصلم براش و لباس باز و آرایش ندارم . پشت تلفن دیگه هیچ حرفی نداریم بهم بزنیم .همش حرفامون شده :سلام خوبی چه خبر –کی از سر کار اومدی؟. دیشب تو اس ام اس برای اولین بار کمی سرش غر زدم نوشتم چقدر بی حس و حالی ..دو تا چیزی بگو  من بخندم دلم باز شه .چرا عین بچه مثبتا شدیم نه هیجانی نه خنده ای ...نوشت : دلم میخواد شرایط روحیمو درک کنی ..باید خودمو پیدا کنم .باید با خودم کنار بیام . بنظرتون من چکار کنم دیگه؟من درکش نمیکنم؟؟

باور کنید توی این مدت اجازه ندادم همسرم یک ریال خرج اضافه یا بیخود بکنه .مثلا همین دو روز قبل میخواست میز تی وی بخره تو مایه های 400 تومن و بیشتر ولی من بهش اصرار کردم کلی ارزون ترشو خرید .تا حالا چند مورد اینکارو انجام دادم و خیلی هم خوشحالم .

حساب کنید دوران عقدی که باید بهترین دوران هر زن و شوهری باشه داره اینطوری میگذره .کاش همسرم قوی تو بود .کاش اعتماد بنفسش بیشتر بود . باور کنید از نظر من اتفاق خاصی نیفتاده من توکلم به خداست و همش میگم درست میشه .ولی بیشتر به خاطر همسرم نگرانم .البته احساس میکنم چون حقوقمون با هم برابره احساس سرخوردگی بهش دست داده .ولی از طرفی این وسط نمیتونم هی نقش یه مادری رو بازی کنم که باید بچشو آروم کنه .دلم خنده میخواد ..شور و هیجان قبلیمون رو میخواد ..نه خریدی نه گردشی نه رستورانی . 24 ساعت شبانه روز دارم به این فکر میکنم که چطوری حال همسرمو خوب کنم؟؟چه کاری براش پیدا کنم که حقوقش خوب باشه و راضیش کنه  ؟

حالا شما دوستان بگید من الان چکار کنم ؟چطور همسرمو آروم کنم و حالش رو خوب کنم ؟ چطور انرژی و شور و هیجان از دست رفتمون رو به رابطمون برگردونم؟خودم چطور بشم همون دختر شاد و پر انرژی قبلی که بتونم به همسرمم انتقال بدم؟بخدا خیلی براش ناراحتم.

سوال دیگه اینکه من خودم ماهی تقریبا یک میلیون دارم که با حقوق شوهرم جمعا میشه ماهی دو تومن.بنظرتون با ماهی دو تومن میشه یه زندگی رو چرخوند (شکر خدا خونه از خودمونه و اجاره ای نیست)؟ البته میدونم اون قبول نمیکنه که بخوام کمکش کنم  ولی بخدا خودم حرفی ندارم هم قسط جهیزیه میدم هم خرج زندگی .

لطفا راهنماییی کنید .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)