سلام
آقایی هستم 27 ساله ، تعریف از خودم نباشد . دارای شغل آبرومند و درآمد کافی و خانواده ی خوب و ظاهری خوب و احساسی ام و مهربان .
رفته بودم به خواستگاری دختری که داشتم در قلبم واردش میکردم . جلسه اول گذشت . جلسه دوم ، جلسه سوم و چهارم و اون ها هم یه بار آمدند خانه ی ما ، بهش گفته بودم قصد دارم تو ماه شعبان عقد کنیم و اون هم گفت باشه ، بی صبرانه برای رسیدن روزهای خوش یمن در این ماه لحظه شماری میکردم .من واقعا میتونستم خوشبختش کنم . به پای همه ی شرط هایش خواستم مردانه بمانم .
خواستم از خودم بگذرم برای او ،همه ی مشکلات خانواده اش را پذیرفتم گفت پدرم ورشکست شده و رسیده به صفر گفتم : اشکالی ندارد گفت : باید نزدیک خانوادم زندگی کنم گفتم : باشه ، بارها از او پرسیدم که مرا دوست داری یا نه ، لبخندی میزد و می گفت به دلم نشستی.
آخرین دیداری که داشتم با رضایت خودش شاخه گل رزی به همراه متنی عاشقانه تقدیمش کردم . دو سه روزی گذشت تا اینکه مجدد بهشون زنگ زدم .من که دلیل خاصی نمیدانم که بخوان نظرشون عوض شه ، شمشیری بر قلبم زد که نه .
البته حس میکردم مادری دارد که اجازه ی همه زندگی دست اینه ، و دوستانی که برایش تصمیم میگیرند . دمدمی مزاج ، خلاصه با این حرفش احساسم نابود شد قلبم شکست . دو روز غذا نخوردم . آخه چرا با احساس آدم بازی می کنید . خب من که همه چی را همون اول گفتم و اونها هم تحقیق کردند و بعد جلسات بعدی ادامه یافت . الان یه هفته اس که دیگه حوصله کاری را ندارم .
خب چرا ابراز علاقه میکنی ، خلاصه خیلی خستم . این هم از دخترهای امروزی . ترس از آینده و دخالت اطرافیان دارم وگرنه هرجوری بود باز میرفتم . اگر واقعا بدانم مرا دوست دارد برایش هر کاری میکنم . امان از برخی این خانواده ها که نمیذارند دو تا جوون به هم برسند . امان از نفوذ برخی زنها توی خانواده ها . میخوان تا آخر عمر بند نافشون به بچشون وصل باشه . فعلا داغونم . من که شرایط زندگی را داشتم . چرا اخر اینگونه شد . ماه شعبان و آرزوهایم دود شد . میدانم که اشتباه کرد . نمیدونم باز پا بذارم رو غرورم یه بار دیگه بهش زنگ بزنم .
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۲۹۱۷ بازدید توسط ۲۰۰۳ نفر
- سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۵ - ۰۹:۴۶