سلام کاربران محترم خانواده برتر
واقعیت اینه که من یه خانم مطلقه هستم زمانی که ازدواج کردم یه دختر بودم که هیچ نوع ارتباطی با جنس مخالف نداشتم حتی در دانشگاه ارتباط کلامی هم با جنس مخالف نداشتم حتی با پسرعمو پسر عمه و غیره ارتباط نداشتم و برادر هم ندارم .
مادر هم در این رابطه به من آگاهی نداده بودن و ازدواج کردم با پسری شبیه خودم که او هم ارتباطی با جنس مخالف نداشته و ازدواج سنتی به وسیله معرفی که هر دوی ما رو می شناخت و ما ارتباطمان فقط در حد دو جلسه یک ربع بود و بعد هم عقد کردیم .
هر دو بی تجربه و ناآگاه نسبت به خیلی از مسائل و حتی قبل از رابطه جنسی فقط چند کلمه با هم حرف زدیم و همین باعث شد که همیشه با هم کم صحبت کنیم خیلی زود وارد رابطه جنسی شدیم هر دو تشنه این رابطه بودیم.
و همین ارتباط کم و بی تجربگی باعث شد کم کم نسبت به هم سرد و سردتر بشه تا اینکه همسر سابقم در مورد طلاق با من صحبت کرد. و بعد از اون من متوجه شدم که قضیه از چه قرار است و همسرم هم در مورد نارضایتی که داشت هیچگاه با من صحبت نکرد و البته هر دوی ما از این ارتباط ناراضی بودیم.
من خیلی تلاش کردم با هم مشاوره بریم و مشکلاتمان و حل کنیم اما همسرم به هیچ عنوان راضی نشد و بعدا فهمیدم با یک نفر در ارتباطن و به من گفتن کار از کار گذشته و دیگه نمیشه درست کرد در نهایت بالاجبار طلاق گرفتم.
اولش کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود تا اینکه بعد از دو سال خودم و جمع و جور کردم بعد از اون سعی کردم نواقص رفتاری خودم و برطرف کنم و در رابطه با مسائل جنسی اطلاعاتم و زیاد کردم و با کلاسها و کارگاه های مختلف و با مطالعه کتابها و ادامه تحصیل شناخت خودم افزایش دادم و اجتماعی شدم و تونست خیلی خودم و تغییر بدم .
اما هنوز دارم رو خودم کار میکنم و در حال حاضر در محل کار و اتوبوس و ... افراد زیادی پیدا میشن به خاطر برخوردم و تحصیلات و غیره که شماره خونه رو میگیرن برای خواستگاری اما بعد از اینکه از طریق خودم مادرم و غیره متوجه میشن طلاق گرفتم منصرف میشن .
سوالم اینه آیا کسی که یکبار اشتباه کرده حق زندگی کردن نداره؟
داخل این وبلاگ هم اومدم اکثرا همون نظری رو دارن که افراد جامعه دارن البته من بهشون حق میدم خودم هم متوجه هستم که آقایون دوس ندارن که همسرشون تجربه در این زمینه داشته باشه و تصور اینکه با یکی دیگه بوده براشون سخته اینارو میدونم اما نمیدونم چه طور با این مسئله کنار بیام منم دلم میخواد مث بقیه آدمها ازدواج کنم مخصوصا فرزند داشته باشم.
گاهی فک میکنم برای من همه چیز تموم شده و دیگه راهی ندارم چون با وجود تلاشی که کردم ولی گذشتم برای مردم اهمیت داره و نه الانم و الان دیگه داره اشکام میریزه فک میکنم دیگه حق زندگی کردن و خوشبخت شدن ندارم. اکثرا افراد هم دردی میکنن اما تفکرشون همونه. نمیدونم با این مسائل چه طور کنار بیام نمیدونم چه آینده ای در انتظارمه.
حتما میگید با یه فرد مطلقه ازدواج کن خب باید یه فرد مطلقه بیاد خواستگاریم من که نمیتونم برم خواستگاری. تمام افرادی که از من خواستگاری کردن مجرد بودن.
متشکرم که متن طولانی و درد دل من و مطالعه فرمودید.
التماس دعا
واقعیت اینه که من یه خانم مطلقه هستم زمانی که ازدواج کردم یه دختر بودم که هیچ نوع ارتباطی با جنس مخالف نداشتم حتی در دانشگاه ارتباط کلامی هم با جنس مخالف نداشتم حتی با پسرعمو پسر عمه و غیره ارتباط نداشتم و برادر هم ندارم .
مادر هم در این رابطه به من آگاهی نداده بودن و ازدواج کردم با پسری شبیه خودم که او هم ارتباطی با جنس مخالف نداشته و ازدواج سنتی به وسیله معرفی که هر دوی ما رو می شناخت و ما ارتباطمان فقط در حد دو جلسه یک ربع بود و بعد هم عقد کردیم .
هر دو بی تجربه و ناآگاه نسبت به خیلی از مسائل و حتی قبل از رابطه جنسی فقط چند کلمه با هم حرف زدیم و همین باعث شد که همیشه با هم کم صحبت کنیم خیلی زود وارد رابطه جنسی شدیم هر دو تشنه این رابطه بودیم.
و همین ارتباط کم و بی تجربگی باعث شد کم کم نسبت به هم سرد و سردتر بشه تا اینکه همسر سابقم در مورد طلاق با من صحبت کرد. و بعد از اون من متوجه شدم که قضیه از چه قرار است و همسرم هم در مورد نارضایتی که داشت هیچگاه با من صحبت نکرد و البته هر دوی ما از این ارتباط ناراضی بودیم.
من خیلی تلاش کردم با هم مشاوره بریم و مشکلاتمان و حل کنیم اما همسرم به هیچ عنوان راضی نشد و بعدا فهمیدم با یک نفر در ارتباطن و به من گفتن کار از کار گذشته و دیگه نمیشه درست کرد در نهایت بالاجبار طلاق گرفتم.
اولش کنار اومدن با این شرایط خیلی سخت بود تا اینکه بعد از دو سال خودم و جمع و جور کردم بعد از اون سعی کردم نواقص رفتاری خودم و برطرف کنم و در رابطه با مسائل جنسی اطلاعاتم و زیاد کردم و با کلاسها و کارگاه های مختلف و با مطالعه کتابها و ادامه تحصیل شناخت خودم افزایش دادم و اجتماعی شدم و تونست خیلی خودم و تغییر بدم .
اما هنوز دارم رو خودم کار میکنم و در حال حاضر در محل کار و اتوبوس و ... افراد زیادی پیدا میشن به خاطر برخوردم و تحصیلات و غیره که شماره خونه رو میگیرن برای خواستگاری اما بعد از اینکه از طریق خودم مادرم و غیره متوجه میشن طلاق گرفتم منصرف میشن .
سوالم اینه آیا کسی که یکبار اشتباه کرده حق زندگی کردن نداره؟
داخل این وبلاگ هم اومدم اکثرا همون نظری رو دارن که افراد جامعه دارن البته من بهشون حق میدم خودم هم متوجه هستم که آقایون دوس ندارن که همسرشون تجربه در این زمینه داشته باشه و تصور اینکه با یکی دیگه بوده براشون سخته اینارو میدونم اما نمیدونم چه طور با این مسئله کنار بیام منم دلم میخواد مث بقیه آدمها ازدواج کنم مخصوصا فرزند داشته باشم.
گاهی فک میکنم برای من همه چیز تموم شده و دیگه راهی ندارم چون با وجود تلاشی که کردم ولی گذشتم برای مردم اهمیت داره و نه الانم و الان دیگه داره اشکام میریزه فک میکنم دیگه حق زندگی کردن و خوشبخت شدن ندارم. اکثرا افراد هم دردی میکنن اما تفکرشون همونه. نمیدونم با این مسائل چه طور کنار بیام نمیدونم چه آینده ای در انتظارمه.
حتما میگید با یه فرد مطلقه ازدواج کن خب باید یه فرد مطلقه بیاد خواستگاریم من که نمیتونم برم خواستگاری. تمام افرادی که از من خواستگاری کردن مجرد بودن.
متشکرم که متن طولانی و درد دل من و مطالعه فرمودید.
التماس دعا
← ازدواج زنان مطلقه یا بیوه (۷۷ مطلب مشابه) ← مسائل زنان مطلقه و بیوه (۳۵ مطلب مشابه)
- ۳۰۷۳ بازدید توسط ۲۳۹۰ نفر
- دوشنبه ۹ آذر ۹۴ - ۱۹:۲۴