سلام به کاربران عزیز
شوهرم در نوجوونیش وقتی تابستون ها میرفتن روستا، همون جا عاشق یه دختر دو سال از خودش کوچیکتر میشه و بیشتر به این خاطر که نسبت به بقیه دخترها زیباتر بود و بقیه پسرها هم ازش خوش شون می اومد. میگه با هم رابطه اصلاً نداشتیم حتی کلامی ...
فقط در حد نگاه بود و دختره و اهالی روستا می دونستند که شوهرم ازش خوشش میاد چون شوهرم به خواهراش گفته بود و تو روستا پخش شد.
خلاصه شوهرم گفت بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم اون خانم به دردم نمی خوره و خانمه ۱۵ سالش بود، خواستگار براش میاد و جواب رد میده و پیغام می فرسته که منتظر شوهر منه.
خانواده شوهرمم گفتن هنوز بچه ست. اگه می خوای ازدواج کنی به همون آقا جواب مثبت بده، خلاصه بعد از دو سال خانمه با همون خواستگارش ازدواج می کنه.
خانم به دوستاش گفت بین همه کسانی که ازم خواستگاری کررن فقط شوهر منو دوست داشت و این به گوش شوهرم رسید...
شوهرم بعدش مادرشون فوت شدن و رفتن سربازی و تو سن ۲۳ سالگی اومدن دانشگاه و با هم همکلاسی شدیم و به قول خودش در نگاه اول عاشقم شد.
از ترم اول ازم خواستگاری کرد و من هیچ علاقهای بهش نداشتم تا بعد از دانشگاه بالاخره با یکی دو ماه ارتباط تلفنی بهشون اجازه خواستگاری دادم و اومدن خواستگاری و بعد از شش ماه ازدواج کردیم.
مشکل من اینه که خانواده ش خیلی از اون خانم تعریف می کنن جوری که انگار من در مقابل گزینههای دیگر ازدواج شوهرم خیلی پایینم.
در صورتی که وضع مالی ایشون خیلی بد بود و من به خاطر اخلاق و ادبش باهاشون ازدواج کردم... وگرنه از لحاظ مالی و تحصیلات و ظاهر چیزی کم ندارم. بعد از شنیدن جریان عشق سابق شون خیلی نسبت بهشون سرد شدم ولی شوهرم قسم خورد که اصلاً اون خانم رو دوست نداره و خانواده ش جور دیگه ای میگن...
به نظرتون شوهرم اون خانم رو فراموش کرده یا نه؟ عشق من محکمتر بود یا اون خانم؟ چون اون موقع که شوهرم عاشق اون خانم بود شرایط ازدواج نداشت که بخواد بهش برسه ولی خودش میگه خودم دختره رو نخواستم...
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه)
- ۵۵۱۱ بازدید توسط ۳۹۷۱ نفر
- پنجشنبه ۳ شهریور ۰۱ - ۱۱:۳۶