استاد پناهیان :
إنّ الله عزَّ وجلَّ إذا أراد بعبدٍ خیراً نکَتَ فی قلبه نکتةً مِن نُور... هر گاه خداوند متعال خیر بندهای را بخواهد، نقطهای نورانی در دلش پدید میآورد...
ببینید دوستان من یک چیزی را خدمت شما بگویم، این لحظههایی که شما پای سخنرانی مینشینید حالا منِ درب داغون را تحمل میکنی یا یک آدم حسابی برایتان حرف بزند، دلتان را رها کنید. یک دفعهای دیدی دل یک دفعهای آه میکِشد میگوید آخ! چقدر از دست دادم. یا دل آه میکِشد میگوید چقدر دوست دارم به اینجا برسم!
تمام زندگیات مرهون این لحظهها است! نگو رفتم پای سخنرانی یک لحظه داغ شدم آمدم بیرون دوباره سرد شدم، خدا این لحظهات را فراموش نمیکند، خدا حاضر است هزاران گناه تو را فراموش بکند، هزاران آرزوی غلط تو را فراموش بکند، هزاران شهوت و شهوترانی تو را فراموش بکند، اما خدا مهربان است، میگوید یکبار آمد گفت آه! کاش من خدا را اینقدر دوست داشتم. ملائکه تنظیم کنید روی همین یکدانه آه.
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید به یک مجلسی که یک آه در شما برانگیزد، همین. بگو آخی رفتم یک آه کِشیدم، سوختم، حسرت گذشته خوردم، آرزوی خوبیها کردم. خدا شاهد است یک آه بکِشی در تو تجلی پیدا نکند بعدش اینقدر وضعت خراب بشود ها! در نسل و دودمانت اثر میگذارد! خدا شاهد است یک آه خوب گاهی روی اطرافیانت اثر میگذارد.
خدا تا آخر عمر هی میخواهی بروی، هی میگوید: نه تو یادت است آن شب آخر ماه رمضان یادت است یک آه کشیدی؟ مگر من میگذارم تو بروی! میگویی بابا خدا ولمان کن حالا ما آنجا داغ شدیم یک آه کشیدیم، میفرماید نه! همان قشنگ است برای من، من آن را یادم نمیروم.
اینکه پیغمبر اکرم فرمود: «ارتعوا فِى ریاض اَلْجَنَّة» بروید در باغهای بهشت خوشهچینی کنید، بهرهبرداری بکنید. گفتند باغهای بهشت کجاست؟ فرمود: مجالس ذکر! مجلس ذکر. تو را یاد خوبیها میاندازد، یکدفعهای عمیقاً میگویی کاش من اینجوری بودم!
رفقا شهدا همینجوری شهید میشدند، من با چشم خودم میدیدم. در یک جلسه یک هوس میکرد، هوای دلش آن طرفی میشد. خدا میفرمود ملائکه پا داد، گفت بد نیست ها! رویش کار کنید. بعد دیگر هی خودش میگفت نه حالا ما نمیخواهیم هم شهید بشویم. دیگر میپیچاندش زندگیاش را خدا هی میبُرد، هی میبُرد، عاشقتر و عاشقترش میکرد، زار میزد خدایا پس کِی من را میبری؟
تو میدانی کِی خراب کردی کار خودت را؟ لو دادی، بند را به آب دادی. یادت هست در آن جلسه گفتی کاش من هم موقع زمین خوردن آقا میآمد سرم را به زانو میگرفت! تمام شد دیگر! یک نور در تو هست!
در روایت میفرماید خدا بخواهد یک بندهاش را آباد کند از نقطۀ کوچولوی نورانی شروع میکند.
منبع:بیان معنوی
التماس دعا.
إنّ الله عزَّ وجلَّ إذا أراد بعبدٍ خیراً نکَتَ فی قلبه نکتةً مِن نُور... هر گاه خداوند متعال خیر بندهای را بخواهد، نقطهای نورانی در دلش پدید میآورد...
ببینید دوستان من یک چیزی را خدمت شما بگویم، این لحظههایی که شما پای سخنرانی مینشینید حالا منِ درب داغون را تحمل میکنی یا یک آدم حسابی برایتان حرف بزند، دلتان را رها کنید. یک دفعهای دیدی دل یک دفعهای آه میکِشد میگوید آخ! چقدر از دست دادم. یا دل آه میکِشد میگوید چقدر دوست دارم به اینجا برسم!
تمام زندگیات مرهون این لحظهها است! نگو رفتم پای سخنرانی یک لحظه داغ شدم آمدم بیرون دوباره سرد شدم، خدا این لحظهات را فراموش نمیکند، خدا حاضر است هزاران گناه تو را فراموش بکند، هزاران آرزوی غلط تو را فراموش بکند، هزاران شهوت و شهوترانی تو را فراموش بکند، اما خدا مهربان است، میگوید یکبار آمد گفت آه! کاش من خدا را اینقدر دوست داشتم. ملائکه تنظیم کنید روی همین یکدانه آه.
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید به یک مجلسی که یک آه در شما برانگیزد، همین. بگو آخی رفتم یک آه کِشیدم، سوختم، حسرت گذشته خوردم، آرزوی خوبیها کردم. خدا شاهد است یک آه بکِشی در تو تجلی پیدا نکند بعدش اینقدر وضعت خراب بشود ها! در نسل و دودمانت اثر میگذارد! خدا شاهد است یک آه خوب گاهی روی اطرافیانت اثر میگذارد.
خدا تا آخر عمر هی میخواهی بروی، هی میگوید: نه تو یادت است آن شب آخر ماه رمضان یادت است یک آه کشیدی؟ مگر من میگذارم تو بروی! میگویی بابا خدا ولمان کن حالا ما آنجا داغ شدیم یک آه کشیدیم، میفرماید نه! همان قشنگ است برای من، من آن را یادم نمیروم.
اینکه پیغمبر اکرم فرمود: «ارتعوا فِى ریاض اَلْجَنَّة» بروید در باغهای بهشت خوشهچینی کنید، بهرهبرداری بکنید. گفتند باغهای بهشت کجاست؟ فرمود: مجالس ذکر! مجلس ذکر. تو را یاد خوبیها میاندازد، یکدفعهای عمیقاً میگویی کاش من اینجوری بودم!
رفقا شهدا همینجوری شهید میشدند، من با چشم خودم میدیدم. در یک جلسه یک هوس میکرد، هوای دلش آن طرفی میشد. خدا میفرمود ملائکه پا داد، گفت بد نیست ها! رویش کار کنید. بعد دیگر هی خودش میگفت نه حالا ما نمیخواهیم هم شهید بشویم. دیگر میپیچاندش زندگیاش را خدا هی میبُرد، هی میبُرد، عاشقتر و عاشقترش میکرد، زار میزد خدایا پس کِی من را میبری؟
تو میدانی کِی خراب کردی کار خودت را؟ لو دادی، بند را به آب دادی. یادت هست در آن جلسه گفتی کاش من هم موقع زمین خوردن آقا میآمد سرم را به زانو میگرفت! تمام شد دیگر! یک نور در تو هست!
در روایت میفرماید خدا بخواهد یک بندهاش را آباد کند از نقطۀ کوچولوی نورانی شروع میکند.
منبع:بیان معنوی
التماس دعا.
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
- ۱۳۹۷ بازدید توسط ۹۸۲ نفر
- يكشنبه ۲۳ آبان ۹۵ - ۲۲:۰۰