سلام

من تازه ۲۰ ساله شدم و دو ماهه که نامزد کردم (عقد نه، نامزد)، آشنایی مون کاملا سنتی بود و ایشون بسیار آدم خوب و موجهی هست. من از بچگیم کسی رو دوست داشتم ولی خب هیچ وقت این علاقه رو بروز ندادم بهش و دو ساله که اون رو از دست دادم (فوت نکرده ولی برای همیشه از اینجا رفته و هیچ جوره هم دیگه نمیتونم پیداش کنم) برام خیلی سخت بود اوایلش، تا حدی که کنکورم رو به بدترین شکل ممکن به نسبت سطح درسی و انتظار خودم و خانوادم پشت سر گذاشتم و از ترس اینکه نکنه با اون حال روحی بد تو خونه بمونم و افسرده بشم، تصمیم گرفتم که انتخاب رشته کنم برم دانشگاه یه شهر دور.

چند ماه بعد از دانشگاه رفتنم هم که ورود خواستگارها به خونه مون شروع شد، چون دیگه من وارد دانشگاه شده بودم و بهونه ای برای درس و کنکور نداشتم، من ندیده ردشون میکردم چون اصلا حوصله ی اینکه بخوام وارد رابطه بشم رو نداشتم ولی نمیدونم چرا وقتی بحث خواستگاری نامزدم پیش اومد گفتم که بیان، هنوز هم به کسی که دوستش داشتم فکر میکردم ولی وقتی نشستم فکر کردم و دیدم اون دیگه هیچ وقت برنمیگرده و منم دیدم که خواستگارم آدم خوبیه و از خیلی از جنبه ها باهام هم کفوه تصمیم گرفتم بله رو بگم.


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ازدواج سنتی (۲۹ مطلب مشابه)