در محیطی بزرگ شدم که نهایت حرفم با یه پسر سلام و خداحافظی بود. تو کتاب داستان ها از آقا گرگه میگفتن، طوری که ترس رو بهمون تزریق میکرد. حد و حدوداتی لازم بود صحیح، ولی نتونستیم همدیگه رو خوب بشناسیم.

اینکه قبل هر جنسیتی انسان هستیم، اینکه همه مردان هیز، خلافکار ، متجاوز و یا زورگو نیستن و یا همه زن ها آهن پرست، خودنما و یا پی خوشگذرانی! زنان و مردان بزرگ دل و خوب کم نداشتیم و نداریم، هر کی دور و اطراف خودش رو ببینه متوجه میشه! 

من خودم در مورد مردهایی که اطرافم بودن مثل پدرم، عمو و دایی و یا معلم هام و استاتیدم و خیلی های دیگه خوبی رو میدیدم اما فکر میکردم پسرها احساسات ندارن، فقط پی گول زدن دختران و این حرف ها هستند، خلاصه اینو از بچگی تو مدرسه و دور اطراف میشنیدم...

تا وقتی که اون رو دیدم، همیشه با ملاحظه بود، خیلی صبور و سعی میکرد درکم کنه و کوتاه بیاد، دارم در مورد دو تا جوون حرف میزنم، حدودا بیست ساله! خودم و اون ...


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)