سلام
شش سال پیش بیست و یک ساله بودم و دانشجوی دندانپزشکی که با همسرم اشنا شدم. همسرم ۳۱ ساله بود مردی نسبتا جذاب و بسیار مودب و محترم و با وضع مالی خوب بود .
یه خونه در یکی از بهترین محله های تهران و یک اپارتمان در شمال کشور داشت. از نظر اعتقادات مذهبی و سیاسی کاملا مثل هم بودیم و ایشون تازه فوق لیسانس قبول شده بود.
خلاصه بجز تحصیلات خودش از همه نظر به من سر بود. البته خانواده من از نظر تحصیلات از خانواده ایشون بهتر بودند .خلاصه در تمام این شش هفت سالی که با ایشون زندگی کردم جز خوبی و محبت و احترام ازشون چیزی ندیدم.
با اینکه تو خونوادشون رسمه زن ها بسیار کاری هستن و زشته مرد خیلی کار کنه ولی همسرم در امور منزل و در مهمانی ها بسیار هوای منو داره. راستش من یه دختر ریزه میزه و سبزه هستم.خانواده همسرم خیلی به سفیدی اهمیت میدن و فهمیدم که همسرم هم جز معیاراش زیبایی و قد بلندی هم هست. که من ندارم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)