سلام خدمت کاربران خانواده برتر
عزیزان ممنون میشم منو در مورد مشکلی که برام پیش اومده کمک کنید . پسر 25 ساله مهندسی و یکی از رشته های مهندسی کارشناسی را گذروندم . الان حدود یک سالی هم میشه که سربازی را گذروندم . رشته تحصیلیم برنامه نویسیه و از 18 سالگی در کنار درسم شروع به کار کردم و بعد از 3 سال هم تونستم برای خودم شرکتی تاسیس کنم و نسبتا وضعیت مناسبی دارم .
متاسفانه این روزا حس میکنم که افسردگی گرفتم خودم نمیدونم مشکلم چیه ولی انگار از زندگی خسته شدم . توی این سال ها تمام انرژیمو روی درس و کارم گذروندم و از خیلی چیز ها گذشتم .
خانوادم این روز ها میخوان که برای ازدواج اقدام کنم ولی خودم اصلا انگیزه ای برای ازدواج نداشتم و نمیدونم برای منصرف کردنشون چه بهانه ای بیارم . الان از زندگیم راضی هستم و مشکلی ندام .
زمانی که سنم پایین تر بود خیلی خیلی علاقه داشتم که ازدواج کنم حتی خیلی شبا خواب همسرم را میدیدم اما متاسفانه امکان ازدواج را نداشتم چون نه تحصیلاتم را به جایی رسونده بودم نه کار مطمئن و تضمینی داشتم و نه سربازی رفته بودم .
تقریبا چند باری توی این چند سال خواستم برای ازدواج اقدام کنم. تمام مورد هایی که خواستیم بصورت سنتی برم خواستگاری که اصلا خیلی هاشون پشت تلفن میگفتن دخترمون قصد ازدواج نداره، یک بار هم که حضورا موفق شدم که اقدام کنم خانوادشون گفتم برو هر موقع درست را خوندی سربازی را گذروندی و یک جای خوب ترجیحا دولتی مشغول به کار شدی بیا تا فکرامون را بکنیم .
یعنی یه جورایی توی آب نمک خوابوندنم برای روز مبادا. منم دیدم با این وضع نمیشه کاری کرد کلا قید ازدواج را زدم البته کاملا بهشون حق میدم .
خودم هم انتظار نداشتم کسی شرایطمو قبول کنه ولی بازم گفتم شانسمو امتحان کنم . از 18 سالگی تا 20 سالگی 7 بار اقدام کردم ولی نتیجه ای نگرفتم . مشکلم اینجاست ، الان که مشکلاتم حل شده ، تونستم خونه و ماشین هم بخرم و میتونم مسئولیت یک خانواده را بر عهده بگیرم ولی چرا زیاد مطمئن نیستم .
هر موقع به ازدواج و مشکلاتش فکر میکنم هیچ انگیزه و یا تمایلی برام باقی نمیمونه . از طرف دیگه توی این سال ها اینقدر تنهایی کشیدم که از این زندگی خسته شدم. اصلا انگیزه زندگی کردنم از دست دادم .
برای دوره مستر از یکی از دانشگاه های آمریکا بورسیه شدم ولی خانوادم گفتن باید اول ازدواج کنی وگرنه اجازه نمیدیم بری یعنی نمیدونم چه فکری در مورد من میکنن که میگن تا ازدواج نکنی راضی نیستیم بری !!!! اینقدر تعلل کردن که از موعدش گذشت.
از همه این ها گذشته از ازدواج میترسم . دختر خوب زیاد هست ولی واقعا پیدا کردن فرد مناسب برای زندگی سخت شده . آمار بالای طلاق و یا بدتر از اون خیانت های که گاهی دیدم و یا شنیدم شده مانعی برای ازدواجم چون وقتی میخوام به اینجور چیزا فکر کنم واقعا احساس بدی بهم دست میده .
پیش روان شناس هم رفتم که گفتن وقتی ازدواج کنی اون موقع انگیزه پیدا میکنی یعنی باز هم این مسئله را گره زدن به ازدواجم .
الان واقعا از لحاظ جنسی و عاطفی نیاز به همدم و همراه دارم . اهل رابطه نامشروع و یا دوستی و یا خود ارضایی و ازدواج موقت و اینجور چیزها هم نیستم برای همین بعضی وقتا خیلی اذیت میشم .
زیاد از مشاوره رفتن خوشم نمیاد بعلاوه اینکه مشاور خوبی هم نمیشناسم . نمیتونم راحت با مشاور حرف بزنم . گفتم مشکلم را اینجا بیان کنم شاید شما کمکم کنید
من فعلا وقت های آزاد خودم را با مطالعه ، باشگاه،
استخر، کوهنوردی، پاراگلایدر و ورزش های هیجان آور پر میکنم که توی روحیم
خیلی اثر خوبی داشته ( البته نسبت به گذشته چون تازه 6 ماهه شروع کردم ) از
طرفی با دوستام مسافرت زیاد میرم و وقت خوبی هم با دوستام میگذرونم .
دوستام همیشه بهم میگن فعلا از مجردی و دوران جوونی استفاده کن ، آیا
ازدواج میتونه از لحاظ روحی هم منو ارضاء کنه یا باید دور دوستام و ورزش و
..... را خط بکشم؟؟؟؟
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۲۴۲۵ بازدید توسط ۱۸۵۰ نفر
- يكشنبه ۵ ارديبهشت ۹۵ - ۲۲:۰۶