سلام دختری هستم ۲۲ ساله وارد یه رابطه عاطفی شدم

که خب هم یه امتیازات مثبت داره و هم یه امتیازات منفی که اینها مدام منو دو به دل می کنه به طوری که یه روز می خوام تمومش کنم یه روز می خوام ادامه ش بدم

در واقع داستان از این قراره که یکی از پسرهای اقوام (که یه سال از من بزرگترن) از بچگی شاید بگم از ۸، ۹ سالگی تا به امروز عاشق من بوده و همیشه این علاقه رو نه تنها به من بلکه به تمام اقوام هم نشون داده

امّا من همیشه احساسات ایشون رو ناشی از بلوغ و سن و سال پایینشون می دونستم و خیلی بهش فکر نمی‌کردم 

تا اینکه بعد همه‌ی این سال‌ها ایشون اومد به من پیام داد که با هم صحبت کنیم و من دوست دارم که تکلیفم مشخص بشه و با هم قراری داشته باشیم

تو این فاصله من خیلی فکر کردم؛ یه جورایی حس می‌کردم از لحاظ تم اخلاقی خیلی شبیه هم نیستیم امّا تحت تاثیر علاقه‌ای که ایشون داشتن قبول کردم که حرف بزنیم با اینکه به شدت دو دل بودم

ایشون پیشنهاد دادن که یه مدت با هم آشنا بشیم و بعد نسبت به ازدواج اقدام کنیم و قرار بر این شد که من جواب ایشون رو بدم و اگه خواستم با مادرم در بین بذارم (که با توجه به جو خانوادگی مون من مناسب نمی‌دیدم) و البته ایشون هم با مادرش در بین گذاشته بود

امّا واقعیتش از اون جایی که من اصلاً اهل این جور رابطه‌ها نبودم، نتونستم و برای مادرم گفتم، که با جواب نه مواجه شدم و قرار شد همه چی تموم بشه و منم همین کارم کردم که دوباره بعد یه هفته بعد از یه احوال پرسی دوباره بحث به همون ماجرا کشیده شد و من خیلی هیجانی تصمیم گرفتم که با هم بیشتر آشنا بشیم 

و نتیجه این شد که الآن تقریباً چندی ماهی هست که تلفن و چت با هم در ارتباطیم و رابطه صمیمی هم پیدا کردیم

امّا متأسفانه من دو تا مشکل دارم یکی اینکه این حس پنهان کاری از خانواده م داره منو خیلی اذیت می کنه و مدام دوست دارم تمومش کنم امّا از طرفی واقعاً دلم نمیاد چون این پسر خیلی به من وابسته است و الآن بیشتر وابسته شده و واقعاً اجعاف بزرگیه در حقش: (

مورد دوم اینه که علاقه ایشون خیلی واقعیه حتی چیزی بیشتر از اونی که فکرش رو می‌کردم و شاید بگم تو این ارتباط چندین ماهه با اینکه ما شناخت کافی داشتیم امّا تا به حال راجع به هر چیز ریز و درشتی که به زندگی آینده مربوط باشه حرف زدیم و خب همه چی بهتر بوده و تا حالا من رفتار و حرکت بدی ندیدم چه بسا که همه چیز به وفق دل من بوده و خب منم الآن ازش خوشم میاد و از بعضی از خصوصیات اخلاقیشم راضیم

امّا خب با خودم که می تونم رو راست باشم واقعاً بعضی از ویژگی‌های ایشون اون چیزی که با خودم از همسر آینده ام تصور می‌کردم نیستن و خیلی تفاوت دارن که این موضوعم منو اذیت می کنه

یعنی کلاً دنیای متفاوتی داریم امّا همیشه یا من تلاش کردم به دنیای اون نزدیک بشم و خودم رو وفق بدم یا اون متقابلاً این تلاشو کرده

و تا به امروز هم هیچ مشکلیم بین مون نبوده و این هم بگم که خیلی اصرار دارن بیان خواستگاری امّا من شرایطمونو مناسب ازدواج نمی دونم هم سن کمی داریم هم اینکه خب از لحاظ شغلی اون قدر مقبول نیستن

و هم اینکه خودم به اون جایی که فکر می‌کردم نرسیدم و به نظرم بهتره هر دو به شرایط بهتر تری برسیم و بعد برای ازدواج اقدام کنیم 

امّا حالا با این توصیفات من با این احساس که هر لحظه دوست داره رابطه رو تموم کنه و همه ش بهم حس بد میده چه کار کنم؟ چون خیلی اذیتم می کنه

یه روز می خوام تموم کنم یه روز پشیمونم و نمی تونم

چند تا نکته این آخر بگم: 

من نسبتاً مذهبی هستم و از طرفی عقایدم برام مهمه و ایشون رو در جایگاه همسر انتخاب کردم و اینکه بخوام ترک شون کنم و دو روز دیگه با کس دیگه ای باشم با اخلاقیاتم جور نمیاد (این هم یه مشکل دیگه) 

موضوع بعدم اینکه ایشون مشکل اعتقادی یا اخلاقی نداره و خیلیی خوبه و اتفاقاً پسر فعالیه امّا خب من خیلی آروم و ساکتم و همیشه فکر می‌کردم با کسی ازدواج کنم که مثل خودم آروم و سنگین باشه


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)