خانواده برتر

سلام دوست عزیز 

قبل از ارسال پست حتما قبلش دقت کن و ببین خودت فهمیدی چی گفتی ؟! خیلی بد نوشتی پاراگراف دوم رو ک خوندم بیخیالش شدم 😒

چرا اول شخص صحبت نکردی؟

خیلی بد نوشتی... 

چیزی که فهمیدم از چند پاراگراف تو نیمکت ذخیره هستی!!! دختره زیر سرش یکی داره یا توهم ابنو داره میتونه بهتر از تو رو تور کنه!! 

هرچه سریعتر بکش بیرون 

برو دنبال زندگیت 

بنظرم دلیل اینکه این رابطه اینطوری شد و اون دختر هر بلایی خواست سرت آورد دلیلش یک چیز بوده و اون ضعف خود شماست

حالا یه این ضعف یا بطور ناخواسته بوده مثل کم سن بودنت نسبت به این خانوم یا کوتاه قد بودنت نسبت بهش (شاید عجیب باشه برات ولی این قضیه قد خیلی مهمه واسه اکثریت دخترای ایرانی)

یا اینکه اون ضعف خود خواسته بوده یعنی ضعف رفتاری... یعنی خیلی ببخشید از همون اول خودتو جلوش کوچیک نشون دادی خیلی راحت براش بدست اومدی مث پسرای تینیج که اولین باره با یه دختر آشنا میشن هرچی گفته تو هم گفتی چشم خلاصه اینکه نتونستی اون مردونگی رفتاری و کاریزمایی که لازمه رو داشته باشی

ولی به هرحال هرچی که هست خوبیش اینه که هنوز فرصت داری چون رفتارش دوباره باهات خوب شده

باز همه چی دست خودته دیگه باید رفتارتو تغییر بدی

سلام وقت بخیر 

  دوحالت داره یا راست میگه یا داره ناز می کنه . 

 با خانواده در میان بگذارید  و از این طریق پیگیری کنید که تکلیف شما مشخص بشه .

 ولی از همه مهم تر اگر عشق وعلاقه نیست ازدواج فامیلی به خصوص فامیل درجه یک  توصیه نمی کنم . شاید در ابتدا همه خوشحال باشند ولی مشکلات  این ازدواج ها بعدا خودش نشان میدهند و در آخر هم رابطه پدر مادرها روی زندگی زناشویی  آنها و روابط زانشویی آنها روی  روابط خانوادگی تاثیر می گذارد . 

بهتر نیست بجای اینکه از ما بپرسید از خودش بپرسی؟؟ شما که شماره ایشونو داری. اگه واقعا دوسش داری بهش پیام بده بگو این اخرین باره جوابتو میپرسم و اگه ردم کنی دیگه برنمیگردم. 

سلام
دختره بنظر میاد پشیمون شده و دوست داره دوباره پا پیش بزارید بنظرم

ولی اگه پا پیش گذاشتید حتما ازش بپرسید دلیل دودل شدنش چیه شاید یکی دیگه رو دوست داره یا شاید شما شرایط خوبی ندارید منتظر یکی بهتره که بنظرم هر طور نگا میکنم جنبه خوبی نداره این دودل بودنش فقط در یک صورت اوکیه مگه اینکه نخواد کلا ازدواج کنه یا اینکه بگه فعلا زوده ازدواج کنم که اینجا اشاره ای به سنشون نکردید نمیشه تشخیص داد کدومه دلیلش اگه کلا سنش پایینه بنظرم دست نگه دارید بزار یکم بزرگتر بشه ممکنه بعدا پشیمون بشه که چرا زود ازدواج کردم حتما باهاش صحبت کن

بنظر میاد پسره آدم خوبیه برعکس بقیه که تا هر خونه ای پیدا میکنن میرن خواستگاری ولی خب مثل اینکه فقط به این دختر علاقه داشته ممکنه اینو فهمیده پشیمون شده که چرا الکی ردش کردم.

عزیز خودت متن بخون ببین میفهمی؟

به آقا حسین و بقیه آقا و خانم ها .من راستش استخدام نشدم نمیتونم خواستگاری فعلا برم چون خانواده ام راضی نیستن و میگن اول استخدام شو خب منم تازه دانشگاه تموم شده و دنبال استخدامی هستم .اون موقعی که این دختر گفت زیاد امیدوار نباش و هرچقدر فکر میکنم میبینم مثل داداش میمونی و فعلا قضیه منو تو منتفیه منم دیگه پیام ندادم  چون دوست نداشتم سیریش بشم و خیلی خیلی هم ازش ناراحت بودم چون توی ارتباط وقتی میگفتم میترسم ول کنی میگفت بابا من که بهت گفتم خیالت راحت باشه من که نمیخوام غولت بزنم اینم بدونم وقتی میگم دو دلم من همیشه اینطوری هستم چون توی رابطه هم میگفت دو دلم و منم میگفتم نگران نباش طبیعیه ولی امیدوار نباش رو موندش یه دفعه پیام داد  .خلاصه اون موقعی که گفت زیاد امیدوار نباش منم گفتم یعنی جوابت منفیه گفت گفتم که امیدوار نباش اینم گفت که اصلا نمیدونم چطوری شد این همه باهم چت کردیم درحالی که فقط دوماه بود چت کرد .بعدش گفت چون من با هیچ پسری تا حالا چت نکرده بودم و با خودم میگم چون فامیل هستی بخاطر همین شاید بود و آدم باهات راحت بود بعدش گفت حتی اوایل میخواستم بگم بزاز تا موقع استخدامت فکرامو کنم بعد جواب بدم بعدش گفتم با خودت میگی دیگه این چطور دختری هست که میخواد این همه ماهو فکر کنه .خلاصه قبل اینکه ارتباطمون شکل بگیره هرچند کم توی جمع فامیل خیلی بهم توجه میکرد و خیلی خوب باهام صحبت میکرد یا مثلا چندین بار بهم زل میزد و تا نگاهش میکردم نگاهشو عوض میکرد حتی شده بود در عرض پنج شش دقیقه این هفت هشت بار بهم زل میکرد تا نگاهش میکردم نگاهشو عوض میکرد یعنی اینقدر پشت سرهم توی جمع .در ضمن این 22سالشه

مثل اینکه بهتون علاقه داره ولی خب دختره کلا دودله یکم

بهتر بود تو این مدت که باهاش صحبت میکردید میدید تو ذهنش چی میگذره هیچی بنظرم بهتر از صحبت کردن نیست بالاخره اگه مشکلی هست این وسط یا دلیل این دودلیشو باید میپرسیدی معمولا دخترا حاشیه میرن شاید نخوان راستشو بگن ولی کم کم میشد فهمید چی تو ذهنشه

الانم اگه من جای شما بودم با توجه به چیزایی که گفتی

میزاشتم اول استخدام بشم بعدش میرفتم خواستگاری یکبار برای همیشه جوابمو میگرفتم

از نظر علاقه ام بنظرم علاقه داره به قول خودش دودله این دودلی ممکنه دوباره بری صحبت کنی باز برگرده کلا تضمینی روش نیست بهتره بزاری همون خواستگاری یکبار برای همیشه تکلیفتو روشن کنی

ولی حتما اگه فرصتی پیش اومد که صحبت کنی باهاش حتما ببین به چیا فکر میکنه که اینطوری دودله من حدصم اینه کلا تو این سن من خودمم پسر بودم اینطوری بودم چه برسه به دخترا انگار دنبال یک زندگی خاص میگردن دوست ندارن دم به تله بدن سریع ازدواج کنن اگه این مدلیه مشکلی نیست بنظرم همه از این فکرا دارن یه 2 سال دیگه طرز تفکرش عوض میشه

به آقا حسین 

شما از کجا متوجه شدید علاقه داره پس چرا اومده گفته زیاد امیدوار نباش و اینا درحالی که توی ارتباط هرچند کم بود خیلی خوب بود باهام .یعنی شاید بیشتر شروع کننده پیام اون بود یا حتی وقتی میگفتم یه وقت واسم اتفاقی بیفته چکار میکنی میگفت  دیگه از این حرفا نزن .بعدش میگفت پس کی میاد خواستگاری من .منم میگفتم این همه پسر اونم گفت کو پسر سالم .بعدش من که به شما پیام می‌نویسم شما چطوری متوجه میشید که پیام براتون فرستادم چون من تازه اومدم اینجا 

آقا حسین بعد اینکه ارتباط قطع شد همینطور که توی متن اصلیم گفتم وقتی اومدن خونمون خیلی عادی باهام رفتار میکرد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ولی خب میدیدم وقتی از داداشش سوال می پرسیدم اینم جواب میداد یا مثلا از مامانش میپرسیدم هم همینطور یا یکی دوبار هم دیدم نگاهم میکنه وقتی حواسم نیست تا نگاه کردم سرشو برگرداند اون ور .من با خودم میگم شاید منظوری نداره و فقط میخواد رابطه فامیلی رو مثل قبل ادامه بدیم .نظر شما چیه ؟ چون به به قول شما فعلا استخدام نشدم نمیتونم برم خواستگاری و نمیتونم از خودش بپرسم 

سلام به آقا مهدی

ببین زنا یکم پیچیده ترن از نظر اینکه بخوان علاقه شونو به کسی نشون بدن نمیتونن یک دفعه بیان ابراز علاقه کنن باید یکم تیز باشی تا بفهمی مثلا همینکنه میاد وسط حرف شما با داداشش میپره اون جواب میده یا چه میدونم نگا یک دفعه ای میکنه یا همینکه بیخیال نیست بهتون یک توجه ای داره نشونه علاقه است از طرف اون خانوم.

چون شما فکر کنم به بقیه دخترا توجه ای نداری متوجه نشدی من بقیه دخترا هم دیدم اصلا اگه یک دختر از یک پسر خوشش نیاد کلا جوابشم نمیده حتی نگاشم نمیکنه مثل یک کوه یخن که انگار وجود نداری اصلا ، پس خیالت راحت باشه که علاقه هست ولی نمیتونه ابرازش کنه بهتون و مطمن باشید با مادرشم در میون گذاشته تمام مسائل رو اگه یک موقعه شما هر حرفی بزنید مطمن باشید به مادرش میگه و ازش مشورت میگیره چی جواب شمارو بده یا چطوری برخورد کنه باهاتون

برای پیامم که متوجه بشی من هر بار این صفحه چک میکنم که ببینم کسی چیزی گفته یا نه معمولا آخر شبا چک میکنم من اینجارو.

اینکه باهات عادی رفتار میکنه نرماله بنظرم اصلا نمیخواد فکر کنید منظور اون دختر چیه اصلا هیچ سودی نداره برای شما بنظرم فقط سعی کنید همون استخدام بشید برید خواستگاری بهترین راه همینه برای شما مخصوصا اینکه خانواده سخت گیری هم ندارید خداروشکر از اون طرف خانواده دخترم سخت گیر نیستن خیالتون راحت اگه برید خواستگاری تکلیفتون مشخص میشه

ولی بنظرم یا علاقه داره یا شمارو مناسب ازدواج میبینه چون همونطور که گفتید به شما گفته پسر خوبی هستید زیادی نگران علاقه ی اون نباشید به خودتون دخترا اگه بهشون محبت بشه کسی باشه درکشون کنه اونا هم علاقه پیدا میکنن به مرور زمان داخل زندگی

با توجه به چیزایی که گفتی من میبینم که خیلی خیلی دودله اول از همه انگار دلش نمیخواد ازدواج کنه از اونطرف شمارو یک پسر خوب میبینه میگه حیفه از دست بره بخاطر همین از این رفتارا از سمتش میبینید یکم گیجتون کرده یک ضرب المثل هست میگن "با دست پس میزنه با پا پیش میکشه" دقیقا رفتار این دختر خانومه انگار حرفاش یک چیزی میگه رفتارش یک چیزه دیگه.

سلام آقا حسین 

مرسی از راهنمایی هاتون 

فکر کنم ممنون بالا باشه و تجربه خوبی داشته باشید چون خوب راهنمایی میکنید

گفتید دختری اگر از کسی خوشش نیاد نگاهشم نمیکنه چه برسه حرف بزنه راستش من نمی گم که از من بدش میاد من میگم که وقتی این نگاه میکنه یا حرف میزنه شاید بخاطر فامیل بودنمون هستش و منظوری نداره یا میخواد اون رابطه رو فراموش کنه .بعدش که گفتید هرچی میگم با مامانش صحبت میکنه راستش من دیگه از همون عید اینطوری کرد دیگه پیام ندادم.یعنی وقتی گفت زیاد امیدوار نباش و فکر میکنم مثل داداش میمونی و از اینکه اینقدر خیالتو راحت کردم منم خیلی ناراحت شدم و شوکه شدم و یه دفعه قلبم تیر میکشید و این چند روز ادامه داشت منم که دو سه روز بعدش اینو بهش پیام دادم گفتم اونم گفت معذرت میخوام بعدش گفت ببین اینطوری که تو میگی من با خودم میگم من باعث و بانیشم منم گفتم بالاخره باید برم دکتر یواشکی که مامان بابام اینا نفهمیدن چک کنم اونم گفت ای بابا به تو هم که نمیشه چیزی گفت یا میگی اینجام درد میکنه یا میگی اونجام درد میکنه چون وقتی توی ارتباط هم میگفت دو دلم اینطوری شوکه میشدم خلاصه بعدش گفتم لعنت به من بعدشم گفت ببین فعلا قضیه منو تو منتفیه.نمیدونم چرا باید بیاد بهم بگه امیدوار زیاد نباش 

 فقط دو روز بعدش دیدم خودش پیام داد که سلام یه سوال مگه بابات میدونست ما با هم در ارتباطیم منم گفتم بله بهت گفته بودم که گفت آره ولی نگفته بودی که میدونه در ارتباط هستیم فقط گفتی به بابام گفتم بریم خواستگاریش راست میگفت چون من حواسم نبود نمیدونه.

خلاصه پدرم هم دید من اینطوری هستم بهم روحیه میداد و میگفت اگر پیام ندی خودش برمیگرده و پسرم حرفمو گوش کن و دیگه پیام نده منم هم بخاطر حرف پدرم هم بخاطر اینکه غرورم له شده بود یا اینکه توی عذاب بودم پیام ندادم دیگه شاید بعضی پسرای دیگه بودن تند تند پیام میدادن و ول نمیکردن ولی من از همون شش ماه پیش همون عید توی عذاب بودم وسواس فکری گرفتم و حالات افسردگی روم اومده بود ولی همش می گفتم این عذاب رو تحمل کنم ولی پیام ندم آخه میدونید خیلی خیلی احساس خرجش کرده بودم همانطور که یه شوهر برای زنش توی زندگی انجام میده آخه خب جواب مثبت داده بود و منم همسر آینده ام میدونستم چون خب پارسال پدرم با پدرش صحبت کرده بود و گفته بود دوست دارم دخترت عروسم بشه پدرش هم گفته بود دایی پسر دایی که هنوز دانشجو هست وکار هم نداره بابام هم گفته بود بله راست میگی بعدش پدرم گفته بود فعلا به دخترت چیزی نگو که اومده ام صحبت کردم درباره این موضوع منم می گفتم شاید نمیدونه و ممکنه بره بخاطر همین یکسال همش میخواستم بهش بگم و عقب میکشیدم می گفتم نکنه فکر بدی کنه و ناراحت ت شه بالاخره دوماه قبل عید گفتم و اینطوری دوماه درارتباط بودیم .بعدشم پدرش اعتیاد داره و خسیس منم وقتی دیدم اینطوری کرد و پدرم نشست صحبت کرد و گفت ببین پسرم فرهنگمان بهم نمیخوره با اینکه پدرم خیلی دوسشون داره یکم دلسرد شدم ولی بازم اگر بگم پدرم میره خواستگاریش بعدا .خلاصه نمیدونم اون موقع منظورش چی بود الان چی

سلام

خواهش میکنم ایشالا شما هم آخر عاقبت داستانتون خوب بشه

منم تجربه ای مثل شما داشتم ولی خب برای من خوب پیش نرفت داستان از نظر احساسی ولی خب کلی آدمو بزرگ میکنه از همه لحاظ تو زندگی آدم قوی تر میشه در کل اگه یک موقعه حتی این تجربه شما به شکست رسید هیچ وقت ناامید نشید و حسه شکست و غرور از دست رفتن نداشته باشید شما برای علاقه ای که داشتید این کارارو کردید چون نمیخواستید پسفردا شرمنده دلتون بشید.

تو داستانه عشق و علاقه چه شما باشید یا هر کسه دیگه ای باشه چیزی که آدمو خیلی اذیت میکنه بلاتکلیفیه بنظرم تکلیفتونو مشخص کنید زودتر که از زندگی عقب نمونید خدای نکرده پس حتما سریعتر شرایط جور کنید برید خواستگاری رسمی جوابتونو بگیرید حتی اگرم دختر جواب منفی بده بازم دنیا برای شما به آخر نرسیده علاقه بازم پیش میاد حالا نه به این شدت ولی به مرور زمان علاقه تون شکل منطقی ای به خودش میگیره و انقدر احساسی مثل این روزاتون این دخترو دوست ندارید که امروز دوستش دارید اون موقعه راه برای آشنایی برای آدمای دیگه باز میشه برای شما.

خیلی ام خوبه که پدرتون پشته شماست خدا حفظش کنه خیلی ام منطقیه گفته فرهنگمون به هم نمیخوره ولی خب هر ازدواجی بخواد سر بگیره یک نقصی داره توش نباید همه چیز و به صورت کمال گرایی نگاه کرد.

در مورد شخصیت اون دختر من زیادی خبر ندارم ولی شاید وقتی تو رابطه بودید شما زیادی ابراز علاقه کردید یا ممکنه یک کاری کردید که باب میل اون دختر نبوده که دودلش کردید و اون زمانی که این داستانا پیش اومده از علاقه ای که داشته مطمن نبوده الان بعد از یکم دوری به علاقه ای که به شما داشته پی برده ما تو دله اون نیستیم راستش ممکنه هر دلیلی داشته باشه حدصم همینه فعلا

شخصیتتون خیلی احساسیه شما خیلی سریع ابراز علاقه میکنید و از نظر خودتونم منطقیه چون اونو همسر خودتون میدید ولی خب شاید برای اون زیاد جنبه خوبی نداشته و دودل شده.

بله آقا حسین ممنونم ازتون 

شما سنتون خیلی بالاتر از ما هستش درسته ؟ یا مثلا مشاور هستید ؟ چون ماشاالله خوب صحبت میکنید .

راستش من الانم دوسش دارم ولی چون این کارو کرد بعدشم بابام صحبتی باهام کرد از فرهنگمون یکم شک کردم یعنی همون دوست داشتن رو دوسش دارم ولی شک هم کردم .به نظر شما با این شرایط میتونم باهاش ازدواج کنم .ببینید پدرش که پسر عمم میشه .راستش اعتیاد به تریاک داره و توی حیاطشون یه اتاق درست کرده اونجا میره مصرف میکنه توی خود خونشون زیاد نمیمونه بیشتر اونجاس .مهر و محبت پدر دختری یا پدر پسری زیادی نداره مثلا بیاد قربون صدقه بره و بشینه با دختر پسرش عاقلانه صحبت کنه تا اونجایی که من از پسر عمم شناخت دارم .بعدش هم پسر عمم هم خانومش خسیس هستن درسته خانواده ضعیفی هستن ولی خب خسیسی اونقدر ارتباطی نداره .مثلا رفته بودیم خونشون پدرش اینطوری کرد به پدرم دایی خوب شد دیر اومدید من دیگه نرفتم میوه بخرم هرچند از میوه حیاط آورده بودن یکم بعدش میگفت آبجی من هروقت میاد خونمون قبل شام زنگ میزنه منم مجبور میشم برم میوه بخرم یه همچین شخصیتی داره البته دختر که خودش خوبه .بعدش که رفتیم خونه بابام گفت این دیگه کیه  درحالی که خب همانطور که گفتم بابام اونا رو دوسشون داره حتی دخترشم چون محرمه بوسش میکرد و همیشه تعریف میکنه اونا رو جلوی خودشون و میگه ما شما رو خیلی دوست داریم آخه بابام و باباش به جز دایی پسر خواهری مثل دوست میمونن فقط مشکل اینه ما از اخلاقشون بدیم میاد اونم به کسی ضرری ندارنا یه همچین اخلاقی که گفتم معاشرت بلد نیستن زن و شوهر زیاد یا رفته بودیم خونشون یه روزی بعدا دیدم مامانم گفت پدرش به دخترش گفته بود چایی رو کم رنگ بریز آخه من نمیدونم خسیسی دیگه اینقدر .میدونید ببخشید شاید اسم اینو خسیسی نشه گذاشت بیشتر شبیه گدا مانند هستش یعنی اینقدر دست بسته .به قول داییم باید دست اونا رو با چکش بزنی تا باز بشه .یا همش غُرغُرو هست و همش میگه وای گرونیه و پول نیست و چرا پدرم بهم زمین نمیده چرا اینطوری نمیکنه و اینا .بابام هم گفتم که مثل دوست میمونن و بعضی وقتا بابامو صدا میکنه توی همون اتاق کوچیکش میگه دایی بیا یکم صحبت کنیم بابام هم میره کمکش میکنه بابام میگه بابا جان الان این ماشین که خریدی رو بابات برات پیدا کرد یا این خونه که درست کردی بابات کمک کرد و زمین داد .مثلا به بابام میگفت همراه فلان قدر به تریاک میدم و گرونیه و اینا .بابام گفته بود .اینو دوست داره یا بچه هاتو .خب بیا برو فلان دکتر ترک کن پولی که به این میدی رو به بچه هات بده بابام میگفت مثلا پسرش اومد گفت بابا دو تومن شارژ میریزی اونم داد زد مگه من دیروز نریختم چقدر میخوای .بابام گفت باباجان پسرم میاد به من میگه دو تومن بریز من بر میدارم ده تومن میریزم چرا اینطوری میکنی .یا مثلا الان سال هاست من میبینم دخترش با همون دو سه تا مانتویی که دا ه میگرده .یه مشکل هستش که این بنده خدا دو سه سال پیش چادر سر میکرد و الان با مانتو میگرده البته مانتو ساده که مامانا میپوشن نه از این مدلیای خیابونی خب من عاشق دختر چادری هستم  بعدش بالای 95درصد فامیلا چادری هستن من یه بار توی ارتباط حرف چادر رو باز کردیم و اینا یه بار میگفت آدم بدون چادر هم میتونه با حجاب باشه منم گفتم بله ولی چادر حجاب کامله مثلا یه بار میگفت چادر جلوی دست و پای آدمو میگیره یه بار میگفت چادرم کهنه شده منم نگفتم چادر سر میکنی یا نه بعدا .مثلا یه بار گفتم اگر بخوام چادر بخرم کدوم نوعشو میخوای گفت دانشجویی حالا دیگه نمیدونم چادر سر کنه بعدا یا نه .آخه چادر خصوصا من که پسر مذهبی هستم واسم مهمه نه فقط به خاطر مذهبی بودنم خودم چادر رو دوست،دارم .منم میدونم کسی رو به زور نمیشه چادری کرد یعنی اصلا خودم دوست ندارم چون یه ماه دوماه سر میکنه بعدشم درمیاره فقط اینجاشو گیجم که با این توضیحات از خانوادش که اینطوری هستن برم خواستگاری یا نرم چون میترسم بعدا برام مشکل بشه برام و توی زندگیم تاثیر بزارن خسیسی و کم  منطقی بودن پدرش چون بالاخره رفت آمد باید داشته باشیم .قضیه بعدی که گیجم کرده اینه که اگر بخواد بگه من چادر سر نمیکنم چی ؟ یعنی ولش کنم یا ازدواج کنم .یعنی واقعا گیج شدم 

سلام دوباره به آقا مهدی

راستش من سنم پایینه زیاد بالا نیست مشاور و اینا هم نیستم مرسی از لطفتون.

همیشه میخونم پست هارو ماله این سایتو به پست شما که خوردم تو این همه پست چون یک داستان شبیه به هم داشتیم دوست داشتم کمکت کنم وگرنه کلا جایی نظری نمیزارم کلا تنها تفاوتمون اینه شما شرایطشو داری میتونی بری خواستگاری و به ازدواج برسه ولی ماله من چون شرایطشو نداشتم و سنمم کم بود به خواستگاریو ازدواج نرسید تو همون مرحله بلاتکلیفی موند خداروشکر من نزاشتم از زندگی عقب بمونم.

چیزی که میگی در مورده خسیس بودنشون راستش خیلی خیلی بستگی به انتظاری که شما از اون دختر و خانوادش دارید برمیگرده یعنی مثلا شما رفتید خواستگاری ولی خب انتظار دارید خانواده اون دخترم 4 قلم جهیزیه بخرن مثلا همه بارو نندازن رو دوش شما و خانواده تون این مورد کامل بستگی به شما و انتظار خانواده تون از اونا داره الان چیزیم که من دارم میگم یک حدصه شاید برید خواستگاری خیلی باهاتون راه بیان و شایدم برعکس همه بارو بندازن رو دوش شما اینو نمیشه مطمن نظر داد که اونا چطورین در مورده اعتیاد پدرشم شما سالهاست با هم فامیلید بهتر میدونی چطور آدمیه بنظرت بعدا برات مشکل ساز میشه این اعتیادش؟ یا نه؟

در مورد چادر خیلی جالبه منم که حتی پسر مذهبی ای نیستم بازم چادر دوست دارم ولی آنچنان برام مهم نیست مثل شما که بگم حتما باید چادر داشته باشه که اینو دخترا نمیدونن چقدر با چادر قیافه هاشون بیشتر به دل میشینه اکثرا برای همین میرن سمت تیپای مانتو و تیپای امروزی و این چیزا حتما براش توضیح بدین منطقی احتمالا به سمت چادر برگرده چون قبلا چادری بوده همونطوریم که گفتی مثلا با مانتوی مامانا میگرده که اگه بهش ثابت کنی که با چادر خوشگل تری فکر کنم خودشون نمیدونن چقدر به دل میشینن با چادر کسی نیست براشون توضیح بده ولی خب اجبار نکنید که حتما همه جا چادری باش بعضی جاها که خودش گفته مثلا چادر دست پا گیره میتونه نپوشه با مانتو بگرده مثلا.

بعدا وقتی وارد زندگی بشید شاید اصلا براتون مهم نباشه مانتویی بودن یا چادری بودنش از نظره من ولی باز خودتون ته دله خودتونو بهتر میشناسید ببینید چقدر واقعا براتون مهمه شاید 2 سال دیگه کامل این مسئله اصلا براتون مهم نباشه اون چیزی براتون اولویت باشه انسانیت و اعتقادات درون اون دختره مثلا خداترس بودنش یا نماز خون بودنش یا مومن بودنش یا وفادار بودنش به شما باشه تو زندگی مهم باشه نه ظاهرش که حالا مانتو باشه یا چادر به قول خودتون چار روز دیگه ممکنه باز عوض بشه دوباره برگرده سمت چادری شدن باز پشیمون بشه برگرده سمت مانتو.

من همیشه چندباری پستتو میخونم ببینم چیزی جا نزاشتم یا ماله خودمم نوشته هامو میخونم میبینم چیزی جا نزاشتم فقط الان که مثلا چندبار میخونم میبینم خودتونم دودلید برای ازدواج کردن حالا شما به یک نحو دیگه دودلید مثلا در مورد اعتیاد پدرشون گفتید

شاید هر کسی جای من بود الان میگفت اصلا ازدواج نکن با دختره خانواده خوبی نیستن راستش ما هم از این مدل آدما داریم دورمون که دقیقا همین مدل اعتیادم دارن ولی خب فکر نکنم اعتیاد پدره دختر تاثیری تو زندگیه آینده شوهر دخترش بزاره که شما باشید بزاره از نظره من.

یعنی اون پدر با همه ی اعتیادش فقط به خودشو خانواده اش ضرر میزنه چون هر چی در بیاره میره خرج اعتیادش میکنه بدیش اینه فقط ولی خب اون چیزی که ممکنه برای شما مشکل ساز بشه همون خساستیه که دارن که ممکنه بعدا همه بارو بندازن گردن شما چادری بودنم که باز گفتم یک چیز ظاهریه ممکنه بعدا نظرت عوض شه برات خصلت های درونیه دختره مهم تر باشه تا ظاهرش باز ایشالا هر چی به خیرتون باشه براتون اتفاق بیفته.

نویسنده عزیز بنظرم خوب نیست تمام اسرار زندگیتون با ریز ودرشت تو فضای مجازی پهن می کنیدا بد نیست بعضی چیزا رو سربسته بگین خدارو چه دیدین شاید اون دختر یا فامیلاش گذرشون خورد به اینجا 

راستش من بیشتر نگرانیم به منطقی زیاد نبودن پدرش هست گفتم که انسان غرغرو هستش یکم و خب از نظر فرهنگی با ما فرق دارن بخاطر همین یکم دو دل شدم یکم هم از دختره میترسم میگم نکنه توی اون خانواده مونده افسرده شده باشه یا مثلا ببینید یه اخلاق داره که مثلا نه زیاد مذهبی هست نه از این مدلیا .عادیه مثلا من دوست دارم نماز جمعه برم مسجد برم و کلا یه پسر مذهبی انجام میده رو دوست دارم تقریبا ولی خب این به قول خودش ریلکسه  با انسان عادیه مثلا یکی از فامیلامون طلبه هستش و مثلا صورت خانم ها رو نگاه نمیکنه فکر کنم مثلا حرف اون شده بود خونمون دیدم گفت دیگه آدم نباید اینطوری هم باشه اون اصلا نگاه نمیکنه آدم باید عادی باشه .نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه .اون فرد عادی هست من مذهبی حالا نمیدونم بتونیم باهم راه بیایم یا نه ولی از اون طرفم مانتو که میپوشه مانتو ساده میپوشه تا پایین زانوش گرفته میشه با مانتو .یا مثلا آرایش نمیکنه بیرون اصلا فقط من عید میبینم که یه ذره صورتش سفید میشه حالا فکر کنم سفید کننده میزنه .یا مثلا خیابون اینطوری نیست که کسی رو نگاه نکنه به طور عادی نگاه میکنه ولی خب موهاش کاملا شاید بشه گفت موقعی که بیرون میرن تو هستش ولی خب توی جمع فامیل یکم بیرون هستش .بعدش با خودم گفتم این اگر علاقه داره چرا باید بگه امیدوار نباش زیاد درحالی که این همه قشنگ باهام صحبت میکرد  .حتی  زمان ارتباط من و داداشش که پانزده سالشه رفته بودیم مسجد برگشتنی من جیبم لواشک پذیرایی داشتم به داداشش دادم بعدش سه چهار تای دیگه هم دادم گفتم ببر به بابات و مامانت و ابجیت هم بده بعدش این دختر اومده بود گفت خوشمزه بود اینا گفتم بازم میخوای گفت آره منم چون همسایه بغل بودیم میرفتم از حیاطمان یواشکی مینداختم حیاطشون اونم بر میداشت بازم خوشش میومد میگفت بازم داری بازم چند روز بعد میرفتم می انداختم خلاصه دو سه بار دادم دیگه بعدش گفت بسه دیگه ولش کن میخوام بگم خودش میخواست ازم . یا مثلا یه دوتا پسر عمه داره از بچگی با اونا بزرگ شده حتی بهم گفت هرچقدر فکر میکنم میبینم مثل اینا مثل داداش میمونی واسم منم گفتم چون فکر میکنی مثل داداش میمونم گفتی امیدوار نباش گفت بالاخره با خودم روراست نیستم گفتم تا کی میخوای اینطوری باشی گفت خودمم نمیدونم ببخشید دلتو شکستم .الانم با خودم میگم شاید مثلا اگر صحبتی کرده خونمون یا سوالی پرسیده و شروع کننده صحبت بوده شاید بخاطر فامیلی هست و میگه بزار ارتباط فامیلی رو ادامه بدم و منظوری شاید نداشته بازم نمیدونم 

سلام

در مورد تفاوتی که دارید از نظر مذهب من خیلی از زوج هارو دیدم دقیقا مثل شما و این خانوم هستن خیلی ام خوشبختن خیالتون راحت باشه اصلا تفاوت مشکل زایی نیست تو ازدواج باید همدیگه درک کنید و همو بفهمید قرار نیست شما اونو به زور مذهبی کنید یا قرار نیست اونم شمارو عادی کنه مثل خودش و اصلا ام به این دید به سمت این دختر نرید که بخواید فردا تغیرش بدید بشه بشه اون چیزی که شما میخواید همین خانومو همینطوری که هست ببینید میتونید قبول کنید یا نه بعد برید خواستگاریش.

این رابطه تون که الان گفتید قبل از صحبت خواستگاری و ازدواج بود درسته؟ اینطوری صمیمی بودید؟

اگه قبل از کله این جریانات اینطوری بودید پس میخواد برگردید به همون حالتی که بودید اگرم نه پس من حدصم اینه نظرش عوض شده راجب شما.

از این لفظ مثل دادشمی دخترا زیاد استفاده میکنن باید ببینی ته دلش چیه ایا علاقه ای دیدی ازش یا نه شاید فقط چون شمارو پسر خوبی دیده به عنوان کیس ازدواج تمام این رفتارارو بروز داده.

راستش این دخترا کلا یک چیز میگن منظورشون یک چیزه دیگه است باید زرنگ باشی که بفهمی ته دلشون چیه بازم میگم برای این موردی که داری جلو روته خواستگاری باید برید چون با هم فامیلید نمیشه با هم رفیقم باشید بعدا دلخوری میشه بین فامیل کدورت ایجاد میشه فقط از اون طریقه که تکلیفتون مشخص میشه کامل وگرنه الان باز برید مثلا با اون دختر پیام بازی کنید بازم ممکنه همین حرفا بشنوید بگه مثل دادشمی بعد کلی علامت سوال دیگه میاد سراغت و فایده ای نداره ممکنه دوباره دلتون بشکنه.

مثلا برای مورد خودم من سنم پایین بود نمیشد برم ازدواج کنم از اونور نمیخواستمم بیخیال باشم رفتم علاقه مو گفتم جواب رد داد ولی از اونور یک سری رفتار ها بروز میداد که دقیقا مثل این دختر که یعنی به من علاقه داره و دوست داشت من خواستگاری کنم من میفهمیدم چی میخواد ولی بازم راستش حاضر نبودم تو سنه پایین ازدواج کنم نشستم با خودم دودوتا چهارتا کردم دیدم فراموشش کنم بهتره بازم نتونستم راستش فراموشش کنم سعی کردم باهاش حرف بزنم چندبار ولی هر بار همه چیز بدتر میشد و اصلا فایده ای نداشت.

برای همینه من میگم اگه میتونی برو خواستگاری اگرم نمیتونی فراموشش کن من راه دومو رفتم شما میتونی راه اولو برو ایشالا زندگیه خوبیم میتونید با هم بسازید و چه چیزی بهتر از این دختر که خیلی خوب در مورد گذشته اش میدونی پدر و مادرش کی میشن خودش چطور آدمیه پیدا کنی؟ تازه علاقه ام که دارید.

حتما هر تصمیمی گرفتی در آینده همین پست اعلام کن من سعی میکنم به اینجا سر بزنم خیلی دوست دارم بدونم چطوری میشه زندگیتون ایشالا موفق باشید تو زندگی و ازدواجتون.

سلام آقا حسین 

ان شاءالله شما هم موفق باشید 

حالا نمیدونم شما الان ازدواج کردید یا نه .اگر ازدواج کردید میخوام ببینم واقعا ازدواج آرامش بخشه و چه حس هایی دارید ؟ اگرم نه که ان شاءالله ازدواج خوبی در آینده داشته باشید 

راستش من این قسمت رو متوجه نشدم دقیق چی گفتید

 این رابطه تون که الان گفتید قبل از صحبت خواستگاری و ازدواج بود درسته؟ اینطوری صمیمی بودید؟

راستش متوجه نشدم ولی یکم درباره رابطه توصیح میدم .ببینید قبل اینکه برم پیام بدم علاقمو بگم یکسال قبلش پدرم متوجه شده بود از طریق کسی و اومد باهام صحبت کرد و رفت به پدرش گفت و خلاصه همانطور که قبلا گفتم پدرش گفت فعلا پسر دایی دانشجو اینا هستش و اینا خلاصه پدرم هم گفت بله راست میگی و گفت به دخترت نگو من اومدم درباره این موضوع صحبت کردم منم توی این یه سال چون می گفتم نمیدونم میخواستم نظرش رو درباره گفتم بدونم ولی همش عقب نشینی میکردم و می‌گفتم شاید ناراحت بشه ولی خب بعد یه سال گفتم بگم چون قبلش خواستگار هم داشت ولی نرفت .خب حالا قبل اینکه من علاقمو بگم از دو سه سال قبل شاید قبل از اون که زیاد یادم نمیاد ولی همین دو سه سال قبل رو میگم از همون دو سال قبل تا همین میتونه هنوز علاقمو نگفته بودم توی جمع خیلی بهم توجه میکرد و با حالت شادابی و خیلی خوب باهام صحبت میکرد مثلا یه بار منو بابام بودیم و میخواستیم از اونا جدا بشیم و بریم خونمون خب معمولا وقتی کسی میخواد بره اول خودش خداحافظی میکنه و میگه خداحافظ ولی وقتی میخواستیم بریم قبل اینکه بریم دیدم با حالت هول گفت خداحافظ من با خودم می گفتم این چرا زودتر خداحافظی و ما داریم میریم اول باید ما میکردیم یا مثلا پیاده روی میکردیم خانوادگی اینم بود اون جلوتر از من بود من همینطوری گفتم فلانی مهندسه دیدم برگشت گفت که توهم مهندسی دیگه حتی داداشم که دوازده سیزده سالش بود و بچه حرف اینو بعدا تکرار کرد .یا مثلا خونه فامیلمون بودیم و نشسته بودیم این فکر کنم ظرفارو جمع کرد برو آشپز خانه منم نمیدونم برای چی رفتم آشپز خانه کار داشتم بعد دیدم توی راه هال به آشپز خانه بهم با حالت هول گفت سلام منم گفتم این چرا اینطوری کرد یعنی چی مثلا .ما توی هال باهم نشسته بودیم دوباره جلوی آشپز خانه سلام داد .یا پیاده روی بودیم خانوادگی یکی از پسران فامیل آهنگ باز کرده بود که خوانندش خانم بود گفتم بزن آهنگ دیگه گفت چرا بعد دیدم سریع این دختر گفت با حالت خنده که صدای زن نامحرم بر مرد حرام است یا دوباره دیدم بعد چند دقیقه دوباره از همون آهنگها باز کرد این دختر گفت خاموش کن آخه همین پسر فامیل از بچگی با این دختر با هم بودن و باهم بزرگ شدن و دختر دایی پسر عمه هستن باهم راحت هستن .من دیدم همین دختر به اون پسر چیزی گفت یواشکی بعد با خودم فکر کردم پشت سر من چیزی میگه بعد چند دقیقه که رفت اون ور به پسر فامیل گفتم این چی میگفت گفت هیچی بابا از اون طرف دوتا دختر پسری که میومدن رو میگفتش میگفت که ببین رو چه قشنگ دست همو گرفتن .یا مثلا همین  زمستون قبل این که هنوز پیام نداده بودم و اومده بودن خونمون .من جلوی تلویزیون نشسته بودم و تلویزیون نگاه میکردم اونم روبروم جلوی میل من تلویزیون نگاه میکردم حس میکردم به من زل زده تا نگاش میکردم می‌دیدم بله درسته حتی وقتی کسی دید که متوجه شدی داری نگاش میکنی سریع سرشو برمیگردونه ولی من می دیدم این نگاه میکردم و من زودتر از خودش سرمو برگردوندم اون ور چون میترسیدم همه بفهمن که ما چشم تو چشم شدیم دوباره من تلویزیون نگاه میکردم دیدم اینطوری میکنه منم در حد یه ثانیه نگاهش میکردم که ببینم درسته یا نه می دیدم بله درسته سریع دوباره تلویزیون نگاه میکردم میخوام بگم شاید در عرض هفت هشت دقیقه چندین بار این عمل انجام میشد و تا حواسم نمیشد نگاه میکرد .خلاصه توی ارتباط میگفت که من با خودم می گفتم که اگر یه روزی مهدی اومد خواستگاریم  همون دقیقه جواب مثبت ندم می گفتم چرا میگفت با خودم می گفتم شاید بهتر پیدا شد بعدش گفتم ببینم مگه میدونستی میخوام بیام گفت آره گفتم اهان بابام که به بابات گفته بود از اونجا فهمیدی میگفت نه بابا از قبل من از حرکاتت متوجه شده بودم مثلا میگفت فلان موقع فلان چیزو میگفتی گفتم ای وای فهمیده بودی میگفت بله خیلی وقته رسوا شدی .بعدش که دیدم اینطوری گفت منم گفتم بزار منم بگم گفتم یادته فلان جا فلان حرکت رو انجام دادی یادته که خونه عموم چکار کردی یا یادته مثلا خونمون زل میزدی گفت مثلا آره یادمه ولی مثلا خونه عموت رو یادم نیست ولی بقیه رو یادش بود .گفت یعنی اینقدر نگاه میکردم گفتم بله گفت نه منظوری نداشتم و منکرش شد .خلاصه بعد  قطع ارتباط همین که گفتم یکی دوماه پیش اومد و صحبت رو شروع کرد رو یا سوالی می‌پرسیدم از داداشش اونم بعدش جواب میداد 

اینارو توصیح دادم بخاطر همین سوالی که پرسیده بودید و متوجه نشده بودم 

حالا دیگه نمیدونم منظورش چی بود اون 

سلام خیلی ممنون شما هم ازدواج خوبی داشته باشید

من ازدواج نکردم راستش اصلا ازدواجی نیستم راستش ، فقط چون همین حسه عشق و برای اولین بار تجربه کرده بودم به ازدواج فکر کردم. وگرنه خیلی راه درازی در پیش دارم برای ازدواج کلا الویت های اول زندگیم نیست ازدواج کردن عجله ای ندارم کلا شرایط ازدواج کردنم سخت شده دیگه جوونا سرد تر شدن نسبت به ازدواج کردن.

من بد توضیح دادم حق دارید متوجه نشدید چی گفتم یک تیکه از همین رابطه ی گرم و صمیمی تون گفتید لواشک مثلا به هم میدادید بنظر خیلی صمیمی میومدید من گفتم شاید اون دختر میخواد اون روزارو برگردونه به قول خودتون میخواد همه چیز عادی بشه.

الان توضیحات خوندم این دختر بنده خدا خودشو داشته تیکه پاره میکرده بهت غیر مستقیم بگه علاقه داره شما چطوری نفهمیدی؟ خیلی رفتاراش تابلو بوده فکر کنم خیلی سربه زیرید کلا زیادی ام خانوم دورتون نبوده که بفهمی این چیزارو ولی کاملا علاقه داره بهت خیالت راحت باشه علاقه ی شما به هم دو طرفه است ولی بنظرم وقتی تو رابطه بودید شما خیلی مطمنش کردید از علاقه ی خودتون بهش این باعث شده اون دودل بشه نسبت به شما یا شایدم خیلی سرد بودید من تو رابطه ی شما نبودم ممکنه هر چی باشه خودتون بشینید فکر کنید ببینید کجارو اشتباه رفتید که اینطوری دودلش کردید وگرنه علاقه داشته به شما از اولش همیشه ام یادت باشه تعادل برقرار کن تو توجه دادن و توجه گرفتن نزار یک رابطه یک طرفه بشه یعنی یک طوری نشه همش شما از صبح تا شب بگید دوستت دارم فرصتی به اون ندید که به شما ابراز علاقه متقابل کنه.

اها یک تیکه ام خودش که خودشو لو داده گفته سریع به مهدی بله نگم شاید خواستگار بهتر اومد ممکنه دلیلش همین باشه.

منم یک جوری حرف میزنم انگار 100 تا دوست دختر داشتم یا خیلی اهل ارتباطم با دخترا منم مثل خودتم سربه زیرم ولی خب تو همین سایت کلی پست هست نشانه های علاقه دخترا هست برو اونارو بخون خیلی کمکت میکنه میفهمی کجای رفتارش نشانه علاقه بوده به شما کلا دخترا این مدلین رفتار عجیب غریب ازشون سر میزنه چون جامعه یک طوریه نمیتونن ابراز علاقه کنن از اونور نمیتوننم خواستگاری کنن بخاطر همین از این رفتارا بروز میدن که شما هر بارم مثلا اون میخواسته یک پالس بفرسته بگه بهت توجه دارم تو دله خودتون میگفتید این چه مرگشه چرا اینطوری میکنه 😂 شاید اون از اولش به شما علاقه داشته قبل از اینکه اصلا شما علاقه ای داشته باشی.

حتما اطلاعاتتو از دخترا ببر بالا تو همین اینترنت کلی مطلب هست نمونش همین سایت خیلی چیزا برای شما که سر به زیرید مناسبه همه چیزو در موردشون یاد بگیر که زندگیه خوبی داشته باشی در آینده ایشالا موفق باشی بازم خیالت راحت باشه علاقه داره خودتم یکم مطالعه کنی نظرات دخترارو بخونی متوجه میشی بعدا با دقت بیشتری دقت میکنی به رفتارش.

راستش ماشاالله شما اطلاعات خوبی دارید فکر کنم همین سایت اینقدر مطالعه داشتید یاد گرفتید .بعدش این لواشک دادن توی ارتباط بودا توصیح دادم .بعدش من خیلی احساس علاقه کردم توی ارتباط آخه ببینید واقعا مثل همسر آینده ام میدونستم چون از ده دوازده سالگی تا الان تمام دوری هایی که ازش داشتم و دلم تنگ می شد رو توصیح دادم چون ما تهران میشدیم اونا شهرستان مثلا خدا خدا میکردم عید بشه بریم شهرستان ببنمش یا وقتی برمی گشتیم حالت افسردگی می‌گرفتم همه اینارو گفتم خب چکار کنم اولا اهل دوست دختر نبودم و تجربه نداشتم بعدشم بهشم گفتم .گفتم که ببین فکر نکن الان رابطه ای که باهات داره دوستی هستا چون قصدمون ازدواج هست منم گفتم اشکال نداره اگر پیامی بدیم .حتی خودش میگفت من که میدونم چقدر تشنه من هستی .گفتید چون مطمئنش کردم شاید دو دل شده خب برای چی باید دو دل بشه دخترا که دوست دارن یکی واقعا دوسشون داشته باشه .بعدش گفتید خودشو لو داده و گفته شاید بهتر پیدا بشه یعنی بخاطر اینکه فکر میکرده بهتر شاید پیدا بشه گفته امیدوار نباش ؟ آخه این که اول جواب مثبت داد و از همون اولم گفت دو دلم .

بعدش امشب رفته بودیم خونه عمم اصلا این دختر یه طوری عادی بود یه طوری عادی بود که انگار نه انکار که روزی ما باهم در ارتباط بودیم انگار نه انگار که دل منو شکونده .خیلی عادی بود مثلا خونه اونا شام میخورد و پشتش به من بود سر سفره ما هم خانوادگی عقب نشسته بودیم چون بعد شام رفتیم اصلا برنمیگشت نگاه کنه و خیلی عادی به فامیلا که سر سفره نشستن صحبت میکرد معمولا خب اگر طرف مقابل اونجا باشه آدم یه ضایع بازی ای یا اضطرابی میگیره ولی این انگار نه انگار که من اونجا بودم بعدش به همه چای داد و من و مامانم مونده بودیم بعدش دختر عمم بهش گفت کی مونده خیلی عادی گفت مهدی و زن دایی موندن خود من بودم مثلا نمیتونستم خیلی عادی اسمشو بگم میرفتم مثلا خیلی آروم می گفتم که مثلا فلانی مونده یعنی همین دختر .با خودم شک کردم گفتم خب دیگه حتما دیگه حتما دیگه علاقه نداره چون اصلا عادی گفت مهدی و زن دایی یعنی مامانم مونده چون اگر علاقه داشت اصلا شاید دچار اضطراب می شد و نمیتونست بگه همانطور که اسم بقیه رو میبیره اسم منم برد .بعدش من کنارم یعنی سمت راستم مامانم نشسته بود سمت چپم مامان اون من یکم با مامانش واکسن صحبت کردم که زدید یا اون میگفت تو زدی خلاصه صحبت میکردیم ولی مثلا من می گفتم  به مامانش عوارض داشت مثلا دختره میخواست جواب بده یعنی جواب داد بیشتر سرشو تکون داد.خلاصه من چند باری حواسم رو پرت میکردم اون ور ببینم ایا وقتی حواسم نیست منم نگاه میکنه وقتی یه دفعه برمیگشتم می دیدم نه جایی دیگه رو نگاه میکنه یا مثلا یه نفر پیشم اومد نشست درباره استخدام شدنم صحبت میکرد و میگفت الان فوق لیسانس هستی منم گفتم به شوخی که نه دکتری هستم دیدم منو نگاه میکنه یا مثلا وقتی بیشتر صحبت میکردم توصیح میدادم درباره استخدام شدنم و می گفتم دنبالش هستم توجهی نداشت و  با سمت چپیش. که عموش بود صحبت میکرد .خلاصه من بین مامانم و مامانش نشسته بودم مامانم و مامانش باهم صحبت میکردن و منم وسطشون مامانش گفت برو اون ور من کنار مامانت بشین صحبت کنیم منم رفتم پیش پسر فامیلمون گفتم بزار روبرو بشینم ببینم اون دختر نگاه میکنه؟ خلاصه شروع کردم صحبت با پسر فامیل هر از گاهی نگاه میکردم یه لحظه ببینم خبری هست که میدیدم نه نیستش .ولی من که صحبت میکردم یه لحظه نگاه کردم دیدم منو نگاه میکنه تا من دیدمش سرشو انداخت پایین.من با پسر فامیل که صحبت میکردم همون پسر عمش که از بچگی باهم بودن اون ازم پنج سال کوچیک تره دختر عمم گفت با خنده مهدی هم با این صحبت میکنه منظورش این بود با چند سال کوچیکتر از خودش منم با خنده گفتم خب چکار کنم نزدیکترین کسی که همسن من هستش اینه وقتی اینو گفتم با خنده بهش با همون حالت خنده دختره نگاه کردم دیدم با حالت بی حوصلگی مانند منو نگاه میکنه . بازم بعد یکی دو دقیقه داشتم صحبت میکردم که یه دفعه دیدم که این به من زل زده ولی عمیق تر بود از قبل چون قبلش سرشو پایین انداخت دومی دیدم اینطوری زل زده حالا شایدم منظوری نداره بخاطر فامیل بودن زل زده بود من که نگام افتاد به نگاش اصلا دلم یه طوری شد چون همینطوری زل زده بود و من  دیگه ادامه ندادم چون دو ثانیه نگاه کردم و زودتر از خودش سرمو برگردوندم اون طرف .میخوام بگم اون همینطوری نگاه میکرد و من  سریع  سرمو برگردوندم این اتفاق توی سه چهار ثانیه افتاد ولی خب اصلا نگاهش طوری بود که دلت به لرزه میوفته تقریبا آخه چطوری بگم انگار نگاش قفل شده بود شایدم من اینارو به علاقه ربط میدم نمیدونم .با خودم میگم اون رفتار عادی که انکار نه انگار من توی اون جمع نیستم کجا این نکاهش کجا اصلا نمیدونم دقیق چشه.بعدشم بابام گفت بلند بشید بریم

سلام یکمیش به مطالعه بر میگرده یکمیم باید تجربه داشته باشی تو این مواقعه که کامل بتونی اون جو و آدمارو درک کنی یک لحظه بری تو اون حالتی که مثلا شما دارید تعریف میکنید این دومی با مطالعه به دست نمیاد الانم

این دلایلی که من میگم همش یک حدصه من تو دله اون دختر نیستم شاید اون دختر هدف های بزرگتری داره نمیخواد ازدواج کنه برای همین اصلا دودله هیشکی خبر نداره واقعا به جز خوده اون دختر که چی میخواد یا حسش چیه.

الانم کامل اون شبه مهمونیو خوندم جالب بود برام یک حالتی بهم دست داد انگار داره سعی میکنه فراموشت کنه ولی آخرش انگار تسلیم شده من همچین حسی بهم دست داد.

حالا نمیدونم چه پافشاری ای داری که بدونی اون بهت علاقه داره یا بهت نگا میکنه یا نمیکنه هیچ سودی نداره برات راستش مثلا اون دختر الان بهت کلی علاقه داره و همه ی علاقه شو داره قایم میکنه خب این کارش چه فایده ای داره؟ دنبال فایده ام نیستم ولی میخوام بگم تا وقتی که علاقه چه این دختر چه هر کسی تا به عمل تبدیل نشده هیچ سودی نداره سعی کن کلا بی توجه باشی بهش کامل ، مثل همین مورده شما 1 ساعتو نیم کم محلی کرد 5 دقیقه مثلا توجه داد درسته؟

الان با همون 5 دقیقه آخر کلی فکر و ذهنتو درگیر کرده خب چرا خودزنی میکنی میدونی اینطوریه اصلا بهانه بیار خونشون نرو که اینطوری از زندگیت نندازتت من جای تو بودم فاصله میگرفتم حالا خودت میدونی زندگی خودته تا آخر عمرتم دوره این دختر بپلکی ممکنه نفهمی چی میخواد تنها یک راه داری یا مادرت بره خواستگاری فعلا ببینه نظر اون دختر چیه یا اینکه کامل یک راست بری خواستگاری

تو پست جدیدی که زدی یکی خوب راهنماییت کرد یک کاربری بود به اسم نبات 23 همون کارو کن

تا چند ماه کامل بی توجه باش خودتو غیرقابل دسترس کن بعدش برو خواستگاری ایشالا خبرای خوبم بشنویم

یک چیز یادم رفت یک کاربر دیگه ام راهنماییت کرد به اسم Changiz جالب بود برام راستش میشه اونطوریم راهنمایی کنم ها ولی میدونم شخصیتت یک طوریه ضربه میخوری اگه یک موقعه بخوای در این حد بی توجه باشی درسته؟ اگر میتونی اینطوری باشی همین فرمان برو ولی من بعید میدونم بتونی در این حد بی احساس عمل کنی