سلام وقتتون بخیر
دختر خانوم 26 ساله ای هستم و نامزدم 34 ساله هستن. 3 ساله که نامزدیم و تو دوران لعنتی عقد هستیم.
سه ساله که آرزوی مستقل شدن و رفتن به خونه ی خودمون رو ، روی دل مون گذاشتن. و من تمام این تقصیرات رو از چشم بابام و مادر شوهر و پدر شوهرم میدونم. تو این سه سال آزگار خیلی سختی کشیدیم .
اولش که بابام میگفت ، باید خونه فلان جا تهیه کنید ، عروسی تو فلان تالار بگیرید ، اقا داماد باید سرمایه ی تقریبا هنگفتی داشته باشه، فلان مقدار لباس و طلا برای دخترم بگیرید و .... که دخترم وقتی میره تو خونه اش، زندگی راحتی داشته باشه و چیزی کم و کسری نداشته باشه.
همیشه هم به من میگفت تو شأن و منزلتت خیلی بیشتر از این حرف هاست ، باید بیشتر از این برای به دست آوردنت زحمت بکشن. و بهم میگفت ما باید تو اقوام نشون بدیم که با چه خانواده ی درست و حسابیی وصلت کردیم.
نامزدم چون تک پسر بود ، مادر شوهر و پدر شوهرم میگفتن یه مقدار صبر کنید تا بتونیم عروسیی که واقعا شایسته تون هست رو براتون بگیریم. [ نامزد من خودش منبع درآمد داره . ولی خانواده اش بهمون وعده وعید های الکی میدادن که زوده اگه بخوایم زیر یکسال نامزدی عروسی کنیم.یه مقدار صبر کنیم تا برامون عروسی مفصل و اعیانیی بگیرن.]
خلاصه ما یکسال از نامزدی مون گذشت ، و تمام شرایط برای عروسی مون ایجاد شد اما بدبختانه مرگ و میر اقوام شروع شد.
خانواده نامزدم و یا خانواده ی خودم خیلی خرافاتی هستن و میگن باید تا سالگرد مرحوم بایستیم بعد عروسی بگیریم.که تا الان خیلی از اقوام مردن و ما فعلا منتظریم ببینیم کی خانواده ها اجازه میدن ما بریم سرخونه و زندگی خودمون.
باور کنید راضیم برم مشهد و بعد بیام برم تو خونه ام .مشکل ، پدر من و مادرشوهر و پدرشوهرمه ، که راضی نیستن اینطوری مجلس عروسی مون گرفته بشه.
همه اش بهم میگن صبر کن . اما باور کنید خیلی سخته همه اش بهم میگن سه ساله که نامزدی یه خورده دیگه صبر کن تا جور بشه ، باور کنید فقط به گفتن راحته!!
از شانس بدمم وقتی میبینم دختر و پسرهای اقوام که از من سن و سال شون کمتره و ازدواج میکنن و یا بعضی هاشون حتی بچه هم دارن ، واقعا آتیش میگیرم ، اعصابم خورد میشه. نه سن من کمه و نه نامزدم.
اون بیچاره که داره موهاش سفید میشه ، به دلیل اینکه خیلی حرص میکنه. منم که به خاطر اینکه مظلومم ، صدام در نمیشه نمیتونم از دست کسی گله و شکایت کنم و همه اش تو خودم میریزم. هر شب کارم گریه کردن ، سرمم به شدت درد میگیره. نمیدونم شاید به قول قدیمی ها ما ستاره هامون با هم جور نیست!!
خسته شدم. میخوام برم به نامزدم بگم اگه تا سال دیگه، سرهمین موقع عروسی کردیم و تمامی اون چیزایی که پدرم تو گوشم خونده و مادر و پدرت بهمون قول دادن و انجام دادید و همون طور که در شأن مون هست عروسی گرفتید که هییچ ، ولی اگه عروسی نگرفتید باید منو طلاق بدی!! به نظرتون من کار درستی میخوام انجام بدم.؟
خسته شدم از این زندگی لعنتی.
مرسی.
← مراسم عقد و عروسی (۱۰۷ مطلب مشابه) ← مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)
- ۴۷۹۷ بازدید توسط ۳۴۵۹ نفر
- جمعه ۲۵ فروردين ۹۶ - ۲۱:۳۷