سلام دوستان ازتون خواهش میکنم کمکم کنید
شاید یکم طولانی بشه ولی مجبورم همه داستانو بگم.
من چند سال عاشق دختر عموم بودم یعنی مامانش میشد دختر عموی من . من خودم اهل دوست دختر و این حرفا نیستم و واقعا دوستش داشتم رابطه خانوادگی مونم با هم خیلی خوب بود طوری که من مرتب میدیدمش ولی خب هیچ وقت نتونستم حرفمو بهش بزنم رابظه انچنان هم باهاش نداشتم تا اینکه هم دانشگاهی شدیم و دیگه تحملش برام سخت بود که کاری نکنم از طرفی هم همیشه وقتی همو میدیدیم خیلی بهم نگاه میکردیم، دختر خیلی سنگین و کم رویی هم هست به خاطر همین هیچوقت جرات نکردم پا پیش بذارم تا اینکه شمارشو پیدا کردم و بعد عید همین امسال بهش پیام دادم و بعد چن روز وقتی خودمو معرفی کردم جواب داد نزدیکه دو ماه باهاش در ارتباط بودم ولی همیشه جوابمو نمیداد و هر از گاهی هم باهام با تندی حرف میزد و تو این مدتم مامانش میدونست و با رضایب مامانش چن بار با هم حرف زدیم ولی قبول نکرد که رابطه رو ادامه بدیم و تموم شد.
تو اون دو ماه و بعدش خیلی بهم نگاه میکرد ولی جواب رو راستی به من نداد و گفت نمیتونم بهت قولی بدم و معلوم نیست در اینده چی پیش بیاد و این که تو شرایطشو نداری الان و باید درست تموم بشه یه روزایی بود واقعا به ادامه رابطه امید وار میشدم بعضی روزا هم نا امید ناامید و چن بارم ازش خواستم اگه جوابش منفیه بگه ولی جواب نداد اینم بگم که خیلی با مامانش راحته و مطمئن بودم این قضیه رو بهش میگه و تا وقتی هم مامانش اجازه نداد حاضر نشد باهام حرف بزنه بعد از این دو ماه هم نحوه برخورد مامانش با من تغیر نکرد و مثل سابق بود.
الان حدود 5 ماهه ندیدمش و انتقالی اومدم یه دانشگاه دیگه چیزی که خیلی برام سخته اینه که این شرایط به شدت داره اذیتم میکنه نمیتونم از فکرش بیرون بیام و میخوام شانسمو دوباره امتحان کنم بعد ماه محرم ولی واقعا از واکنشش میترسم که نکنه دوباره پسم بزنه ولی دیگه تحمل ندارم حالا از دوستان خواهش میکنم کمکم کنید مخصوصا خانوما که معنی این حرفاش چی بود ببخشید که طولانی شد
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۲۵۸۵ بازدید توسط ۱۹۱۱ نفر
- چهارشنبه ۳۰ مهر ۹۳ - ۱۶:۲۷