سلام
خسته شدم از این وضعیت زندگی!
مگه آدما چقدر صبرو حوصله دارن؟این گفته هامو دارم با اشکام مینویسم....
ی دختر 20 سالم که چند سالیه متوجه شدم بابام قبل مامانم زن داشته و طلاقش داده که 2 تا از پسراشو از بچگی آورده مامان من بزرگ کرده و مامانم اصلا واسشون کم نذاشت که من حس کنم اینا ناتنی من هستن(خودم از رو شناسنامه اینا فهمیدم) خالا چند سال گذشته و حاصل ازدواج این آقا(بابام) با مامانم من و ی برادر کوچکترمه،خداییش از مادرم جز خانومی هیچی ندیدم
ولی بابام سر هر مسئله ای با مامانم دعوا میکنه تا چند سال پیش کتکشم میزد(فکرشو بکنید چقد آدم میتونه حیوون باشه)
انقد این دوتا پسرشو دوس داره که نگو،هرچی داره به اسم اونا زده الان داره نزدیک 60 سالش میشه با اینکه توانایی مالی داره هنوز تو خونه خودمون نرفتیم ولی آقا معامله خونه راه انداخته!!!
مامانم بازنشسته فرهنگیه تحصیلاتشم از بابام بیشتره ولی همیشه متواضع بوده ازمون هیچی دریغ نکرده ولی بابام پول تو جیبی به ما نمیده انگار نه انگار ما بچه هاشیم
اصلا با منو مامانو داداش کوچیکم حرف نمیزنه ولی اونا میان خونه میخنده حرف میزنه!
این آقای مثلا پدر خیلی رو خانوادش تعصب داره مامانم اسمشونو بیاره شده دعوا اسمشونو نیاره ی دعوای دیگش
هیچ موقع از مامانم تعریف نکرده با اینکه هم از نظر زیبایی هم از نظر اجتماعی و مسائل دیگه عالیه،ن از دست پختش تعریف میکنه نه هیچی بعدش تو فامیل خودشون از زن برادرش تعریف میکنه!!!
وای خدا انقدر حرف واستون دارم که خدا میدونه،شده عقده تو گلوم.............
حتی واسه روز زن به مامانم تبریک نگفت چه برسه به جشنو کادو!بعدش به خواهرو بقیه زنای فامیلشون تبریک میگه(اون خانوما هیچی ندارن اینو جدی میگم)
وقتی شوهرت بهت میگه تو مثل ی دستمال کهنه ای واسم،تو لیاقت نداری بهت چیزیو تبریک بگم و....چه حالی بهتون دست میده؟!
مامان مهربونم چی میکشی!!!!
خسته شدم از این وضعیت زندگی!
مگه آدما چقدر صبرو حوصله دارن؟این گفته هامو دارم با اشکام مینویسم....
ی دختر 20 سالم که چند سالیه متوجه شدم بابام قبل مامانم زن داشته و طلاقش داده که 2 تا از پسراشو از بچگی آورده مامان من بزرگ کرده و مامانم اصلا واسشون کم نذاشت که من حس کنم اینا ناتنی من هستن(خودم از رو شناسنامه اینا فهمیدم) خالا چند سال گذشته و حاصل ازدواج این آقا(بابام) با مامانم من و ی برادر کوچکترمه،خداییش از مادرم جز خانومی هیچی ندیدم
ولی بابام سر هر مسئله ای با مامانم دعوا میکنه تا چند سال پیش کتکشم میزد(فکرشو بکنید چقد آدم میتونه حیوون باشه)
انقد این دوتا پسرشو دوس داره که نگو،هرچی داره به اسم اونا زده الان داره نزدیک 60 سالش میشه با اینکه توانایی مالی داره هنوز تو خونه خودمون نرفتیم ولی آقا معامله خونه راه انداخته!!!
مامانم بازنشسته فرهنگیه تحصیلاتشم از بابام بیشتره ولی همیشه متواضع بوده ازمون هیچی دریغ نکرده ولی بابام پول تو جیبی به ما نمیده انگار نه انگار ما بچه هاشیم
اصلا با منو مامانو داداش کوچیکم حرف نمیزنه ولی اونا میان خونه میخنده حرف میزنه!
این آقای مثلا پدر خیلی رو خانوادش تعصب داره مامانم اسمشونو بیاره شده دعوا اسمشونو نیاره ی دعوای دیگش
هیچ موقع از مامانم تعریف نکرده با اینکه هم از نظر زیبایی هم از نظر اجتماعی و مسائل دیگه عالیه،ن از دست پختش تعریف میکنه نه هیچی بعدش تو فامیل خودشون از زن برادرش تعریف میکنه!!!
وای خدا انقدر حرف واستون دارم که خدا میدونه،شده عقده تو گلوم.............
حتی واسه روز زن به مامانم تبریک نگفت چه برسه به جشنو کادو!بعدش به خواهرو بقیه زنای فامیلشون تبریک میگه(اون خانوما هیچی ندارن اینو جدی میگم)
وقتی شوهرت بهت میگه تو مثل ی دستمال کهنه ای واسم،تو لیاقت نداری بهت چیزیو تبریک بگم و....چه حالی بهتون دست میده؟!
مامان مهربونم چی میکشی!!!!
← مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه)
- ۲۳۱۷ بازدید توسط ۱۸۴۹ نفر
- چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۹۳ - ۰۷:۰۷