سلام وقت بخیر
من دختری ۲۷ ساله هستم ارشد خوندم و شغلم معلمی هست. از ۱۷ سالگی تا به حال خیلی خواستگار داشتم همه آنها هم تمایل به ازدواج با من داشتن امّا بعد از تحقیقات از همسایه و آشنا فرار می کنن میرن!
مشکل خانواده من این هست که برادرم سابقا اعتیاد داشته امّا حالا ده ساله ترک کرده و مشکل بعدی اختلاف شدید خانوادگی والدینم هست که تحت هیچ شرایطی با هم خوب نیستن. والدینم همیشه توی دادگاه پاسگاه هستن همیشه پلیس خبر می کنن کلاً آبرویی اینجا نداریم. همسایهها از دست والدینم آسایش ندارن همه ازشون می ترسن پدرم دائماً با همسایهها درگیر میشه.
خواستگاران منم خیلی ذوق ازدواج دارن امّا بعد تحقیق دیگه پیداشون نمی شه بعضی ها هم بهم گفتن که توی تحقیق خیلی پشت سرتون بدگویی کردن ولی گفتن خود دختره خوب و پاکه امّا خانواده ش وحشی و بی آبرو هستن.
منم سنم داره بالا میره نگران هستم دیگه حوصله خونه پدری رو هم ندارم و اینکه پدرم یک آدم لجباز و بدخلق هست حاضر به نقل مکان و جابجایی نیست میگه لذّت می برم مجرد موندی عمراً بذارم ازدواج کنی و شرایط جابجایی اصلاً نداریم.
رفتم مشاوره و ایشون گفتن که خودت به خواستگارت مشکلاتت رو بگو امّا خواستگاران من همه شون خانواده خودشان رو به رخ من میکشن و کلاس می ذارن من چطور توی روی آنها بگم که چنین والدینی دارم بعداً طعنه میشه. و کلاً از بیان این مسائل خجالت می کشم.
همسایهها هم خیلی حسودن لذّت میبرن بدگویی کنند و علاوه بر آن کلی دروغ دیگه هم میگن.
از این وضعیت خسته شدم احساس سرخوردگی دارم که همه خواستگاری هام ناموفق هستن و دیگه از ازدواج دلسرد شدم.
همه خواستگارامم غریبه هستن اول خودم رو می بینن بعد جلو میان البته محل کارم زنانه ست هیچ مردی نیست که بخوام خودم آشنا بشم.
به نظرتون با این مشکل چه کار کنم؟
← جواب رد به دختر (۳۳ مطلب مشابه)
- ۲۱۵۱ بازدید توسط ۱۶۶۶ نفر
- دوشنبه ۴ مهر ۰۱ - ۲۲:۱۳