سلام دوستان
امیدوارم همتون شاد و سرحال باشین .
اومدم یه چند سطری بنویسم و برم ، از دوستانی هم که منو راهنمایی کنن یا نظراتشون رو برام بنویسن کمال تشکر رو دارم .
من تو دوران ابتدایی شاگرد اول کلاسمون بودم . دوره راهنمایی هم از نمونه دولتی قبول شدم . سال اول و دوم شاگرد اول کلاسمون بودم . متاسفانه از سال سوم راهنمایی نتونستم دیگه مثل قبل درس بخونم و دوره دبیرستان هم بدون درس خوندن از نمونه دولتی قبول شدم .سه سال دبیرستان رو با پیش دانشگاهی مثل راهنمایی نمی تونستم بخونم یعنی اصلا تمرکز نداشتم .
کنکور رو هم همین طوری شرکت کردم و بدون هیچ هدفی الکترونیک خوندم . بعد خدمت بازم بی هدف کارشناسی ارشد رو برق قدرت خوندم . به کنکورم نگاه نکرده بودم رفتم آزاد . از موقع سوم راهنمایی تا حدود یک سال پیش اصلا تو حال و هوای خودم نبودم و نه تمرکز داشتم نه اعصاب . خیلی هم خشمگین بودم نه اینکه کسی رو اذیت کنم یا بهش عصبانی بشم . خشم و عصبانیتم درونی بود .
تقریبا هر روز می گفتم خدا منو بکش و هزار تا افکار منفی . حتی یه 6 ماه رفتم سرکار اما اصلا حوصله کارم نداشتم . می خواستم خودمو قانع کنم برو فلان چیز رو یاد بگیر اما نمی شد . می رفتم سر تابلوهای برق یه نیم ساعت که می گذشت همین طوری ولش می کردم می رفتم . بعد 6 ماه از اون کار اومدم بیرون . زندگی من از سوم راهنمایی تا یه سال پیش شده بود غم و غصه ، خشم ،استرس ، عدم اعتماد به نفس ، عدم تمرکز و اصلا نمی تونستم گذشتم رو که تباه کردم از یاد ببرم .
همین الان هم همش حسرت می خورم که چرا این بلا رو سر خودم آوردم . همون همکلاسی هایی که از من ضعیف تر بودن یا تو یه سطح درسی بودیم یه تعدادی پژشک شدن . یه تعدادی هم دارن الان دکترا می خونن. موندم من و فقط حسرت زندگی که تباه کردم .
1 سال پیش رفتم پیش روان پزشک ، به من گفت تو همه این چند سال افسردگی خفیف داشتی . به من گفت تو یه آدم منفی باف مطلق هستی که حتی از خودت متنفری . بعد آخرشم گفت یکمی در خود مانده هستی . اما باور کنید هیچکدوم دست خودم نیست اصلا نمی تونم شاد باشم . حالم از دنیا به هم می خوره همش خودمو با بقیه مقایسه می کنم . آدم حسودی نیستم که از موفقیت دیگران ناراحت بشم اما هر کی رو می بینم زود با خودم مقایسه می کنم . اینا رو نوشتم بدونین تو این چند سال چی بودم .
الان رفتم پیش دکتر حالم بهتر شده و مشکل عدم تمرکز رو تا حد زیادی از بین بردم . حالا سوالم از عزیزان اینه من با توجه به اینکه ارشد رو آزاد خوندم اصلا نمی تونم به دکترا گرفتن فکر کنم . تو این وضع بد مملکتم آخه به یه مهندس فوقش میدن 1.5 تومن که هیچ چیه . آدم انگیزش رو از دست میده .
راستش رو بخواین یه 1 ماهی میشه نشستم برا پزشکی می خونم وقتی می خونم حالم بهتر میشه اما نمی دونم آیا با این سن کار درستی می کنم . من الان شدم یه آدم که انگار بعد 10 سال که تو کما بود تازه پا شدم . کاش همون موقع می رفتم پیش دکتر کارم به اینجا نمی کشید . به نظرتون با این سن کسی بره پزشکی اصلا امیدی بهش هست به یه جایی برسه .
دوستای قدیمی رو که می بینم می پرسن چیکار کردی کجا بودی واقعا خودمم خجالت می کشم می گم فلان جا خوندم همشون تعجب می کنن . موندم دوباره بشینم برای ادامه تحصیل لااقل برم خارج تو الکترونیک یا قدرت ادامه بدم یا پزشکی بخونم . اگه برم خارج برای همیشه باید اونجا بمونم جون برگردم ایران چیزی نیست که دوباره همین وضعه بیکاری و درامد خیلی کم . اما مشکلم اینه فقط یه خواهر دارم و تموم . نمی تونم ولش کنم برم بعد چند سال پدر و مادرم اگه نباشن نمی تونم تنهاش بذارم . موندم چیکار کنم .
ببخشید سرتونو درد اوردم . به عنوان یه ادمی که زندگیش و تباه کرد اگه یه روزی بچه دار شدین از همون اول مواظب حرف ها و رفتاراش باشین . یه حرف که از دهن بچه در میاد و در نظر شما خیلی حرف بی اهمیتیه روحیات و طرز تفکر اون بچه رو نشون میده و شخصیتی که داره شکل می گیره . اگه پدر و مادر منم اینارو می دونستن شاید عمر 20 و چند ساله ای من هدر نمی شد .
امیدوارم هر کجا هستین موفق باشین و به ارزوهاتون برسن .
خداحافظ
← مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) ← روابط خواهر برادری (۲۲ مطلب مشابه)
- ۲۴۱۶ بازدید توسط ۱۸۷۲ نفر
- سه شنبه ۸ اسفند ۹۶ - ۱۹:۴۸