با سلام
خانمی هستم سی ساله و فوق لیسانس از خانواده ای مذهبی فرزند چهارم . پنج سال پیش به صورت سنتی با همسرم که یک سال از من کوچکتر تک پسر فرزند پنجم با شغل آزاد و درآمد نسبتا خوب بودن و دیپلم داشتن آشنا شدم و نامزد کردم .
ایشان خودشان را فردی با ایمان واهل نماز و روزه معرفی کردن، در ابتدا خانوادشان در ظاهر بسیار خوش اخلاق به نظر می رسیدن در تحقیقات ما هم شاید از روی ترس فامیل و همسایگانشان واقعیت را نگفتند بعد از عقد متوجه شدم چه ایشان چه خانواده شان بسیار پرخاشگر،حسود ،مغرور که فقط خودشونو قبول دارن ، وسواسی ، بداخلاق، دروغ گو، فحاش، کینه توز و ظاهر ساز هستن در اجتماع خودشان را بسیار خوش اخلاق نشون میدن ولی در محیط خانواده بسیار پرخاشگرن که با کوچکترین بهانه ای از کوره در میرن و به علت مسائلی سال ها با خانواده پدری قطع رابطه کرده اند.
شاید به نظر برسد در بیان خصوصیات آنها غلو می کنم اما تمام کسانی که آنها را از نزدیک میشناسند به این صفات آنها اقرار می کنند!! از همان زمان عقد مشکلات ما آغاز شد همسرم فکر میکردن نباید هیچ وقت بین ما اختلافی پیش بیاد از کوچکترین مسائل کوه میساخت و به جای حل مشکل قهرهای طولانی داشتن و هیچ وقت نمی تونستن مشکلات رو با خود من حل کنن و همیشه دنبال یه نفر سومی می گشتن تا مشکل رو حل کند.
به دنبال قهر های ایشان خانواده ها اطلاع پیدا میکردن همسرم به شدت به خانواده و به خصوص به مادرشان وابسته هستند و در هر امر جزئی از آنها نظر خواهی میکردن و کاملا و به سرعت تحت تاثیر حرف های اطرافیان قرار میگیرن.
سعی کردم با محبت کردن و احترام گذاشتن رفتارشون رو بهتر کنم راه های زیادی رو امتحان کردم ولی فایده ای نداشت در آن زمان من به چند مشاور مراجعه کردم که یکی از آنها گفتن ازش جداشو چون همسرتان از نظر شخصیتی یک زن هستن.
به هر حال به خاطر علاقه و کوچک بودن محیط زندگی دو سال پیش با ایشان ازدواج کردم ولی به خاطر وابستگی عاطفی و مالی به خانواده خودشان از همان ابتدا زمینه دخالت مادر و اون سه تا خواهراشون در زندگی ما مهیا شد آنها به شدت روی همسرانشان نفوذ دارن به شکلی که همسرانشون رو کاملا تحت کنترل خودشون دارن و قصد داشتن تمام امور زندگی ما رو هم کنترل کنن.
از کوچکترین حرف یا رفتار من ایراد میگرفتن البته پشت سرم این ها رو به همسرم منتقل میکردن .همسرم کم کم دست بزن هم پیدا کردن و متوجه شدم حتی نماز هم نمیخونن. مرتب آیفون و گوشی همراه من رو چک میکردن به بهانه های مختلف که اکثرا هم به خانوادشان مربوط میشد با من جرو بحث میکردن دائم من رو با دیگران مقایسه میکردن و تحقیر میکردن.
بارها به خانواده من حضوری یا پشت سر توهین میکردن و ما از ترس ابرو مجبور میشدیم کوتاه بیایم ،هیچ دلیل و منطقی رو نمی پذیرن و آخرشم کار خودشون رو میکنن با صدای بلند فحاشی میکنن و به هر صورت من همیشه از دیدگاه ایشان مقصر بودم تا اینکه به دنبال یک مشاجره و کتک زدن من چهار ماهی به خانه پدرم رفتم و با راهنمای وکیلم درخواست مهریه کردم ایشان هم چند شاهد آوردن که درامدی ندارن چون شغلشان آزاد بود و خونه ما هم به نام پدرشان بود از نظر حقوقی من شانسی نداشتم به چندین مشاور و روان پزشک مراجعه کردم که همگی گفتن شوهرت به شدت مشکل دارن و دو نفر از اونها گفتن همسرت به احتمال زیاد یا پارانوئید یا دو قطبین.
ایشان حاضر نبودن من رو طلاق بدن و یا بیان مشاوره من هم مدرکی علیه ایشان نداشتم و همسرم درخواست تمکین دادن و چاره ای جز تمکین نداشتم و با واسطه کردن چندین نفر اظهار پشیمانی کردن و من مجبور شدم برگردم الان هفت ماهی است که برگشتم و با خانوده ایشان و من رابطه ای نداریم هر چند ایشان هر روز به مادر و چند روز یک بار به خواهرانشان سرمیزنند و از مشاوره ایشان در مورد من بهره مند می شوند و هیچ تغییری در رفتارشان با من ندادند .
بیشتر وقت خود را با خانواده و دوستان خود میگذرانند و به من چندان توجهی ندارن بسیاری از کارهاشون رو از من پنهان میکنن و چون معتقدن زن نباید برای مرد تعیین تکلیف کند سعی میکنن به شدت من رو محدود کنن حتی در امور شخصی من هم نظر میدن و مشخص میکنن باید چیکار کنم اگه اعتراضی کنم میگن نمی تونی زندگی کنی جمع کن برو .
احساس افسرگی و درماندگی میکنم من واقعا سر دو راهی گیر کردم که آیا میتوانم با ایشان زندگیم رو ادامه بدم یا نه. لطفا راهنماییم کنید چه راهی بهتره.
خانمی هستم سی ساله و فوق لیسانس از خانواده ای مذهبی فرزند چهارم . پنج سال پیش به صورت سنتی با همسرم که یک سال از من کوچکتر تک پسر فرزند پنجم با شغل آزاد و درآمد نسبتا خوب بودن و دیپلم داشتن آشنا شدم و نامزد کردم .
ایشان خودشان را فردی با ایمان واهل نماز و روزه معرفی کردن، در ابتدا خانوادشان در ظاهر بسیار خوش اخلاق به نظر می رسیدن در تحقیقات ما هم شاید از روی ترس فامیل و همسایگانشان واقعیت را نگفتند بعد از عقد متوجه شدم چه ایشان چه خانواده شان بسیار پرخاشگر،حسود ،مغرور که فقط خودشونو قبول دارن ، وسواسی ، بداخلاق، دروغ گو، فحاش، کینه توز و ظاهر ساز هستن در اجتماع خودشان را بسیار خوش اخلاق نشون میدن ولی در محیط خانواده بسیار پرخاشگرن که با کوچکترین بهانه ای از کوره در میرن و به علت مسائلی سال ها با خانواده پدری قطع رابطه کرده اند.
شاید به نظر برسد در بیان خصوصیات آنها غلو می کنم اما تمام کسانی که آنها را از نزدیک میشناسند به این صفات آنها اقرار می کنند!! از همان زمان عقد مشکلات ما آغاز شد همسرم فکر میکردن نباید هیچ وقت بین ما اختلافی پیش بیاد از کوچکترین مسائل کوه میساخت و به جای حل مشکل قهرهای طولانی داشتن و هیچ وقت نمی تونستن مشکلات رو با خود من حل کنن و همیشه دنبال یه نفر سومی می گشتن تا مشکل رو حل کند.
به دنبال قهر های ایشان خانواده ها اطلاع پیدا میکردن همسرم به شدت به خانواده و به خصوص به مادرشان وابسته هستند و در هر امر جزئی از آنها نظر خواهی میکردن و کاملا و به سرعت تحت تاثیر حرف های اطرافیان قرار میگیرن.
سعی کردم با محبت کردن و احترام گذاشتن رفتارشون رو بهتر کنم راه های زیادی رو امتحان کردم ولی فایده ای نداشت در آن زمان من به چند مشاور مراجعه کردم که یکی از آنها گفتن ازش جداشو چون همسرتان از نظر شخصیتی یک زن هستن.
به هر حال به خاطر علاقه و کوچک بودن محیط زندگی دو سال پیش با ایشان ازدواج کردم ولی به خاطر وابستگی عاطفی و مالی به خانواده خودشان از همان ابتدا زمینه دخالت مادر و اون سه تا خواهراشون در زندگی ما مهیا شد آنها به شدت روی همسرانشان نفوذ دارن به شکلی که همسرانشون رو کاملا تحت کنترل خودشون دارن و قصد داشتن تمام امور زندگی ما رو هم کنترل کنن.
از کوچکترین حرف یا رفتار من ایراد میگرفتن البته پشت سرم این ها رو به همسرم منتقل میکردن .همسرم کم کم دست بزن هم پیدا کردن و متوجه شدم حتی نماز هم نمیخونن. مرتب آیفون و گوشی همراه من رو چک میکردن به بهانه های مختلف که اکثرا هم به خانوادشان مربوط میشد با من جرو بحث میکردن دائم من رو با دیگران مقایسه میکردن و تحقیر میکردن.
بارها به خانواده من حضوری یا پشت سر توهین میکردن و ما از ترس ابرو مجبور میشدیم کوتاه بیایم ،هیچ دلیل و منطقی رو نمی پذیرن و آخرشم کار خودشون رو میکنن با صدای بلند فحاشی میکنن و به هر صورت من همیشه از دیدگاه ایشان مقصر بودم تا اینکه به دنبال یک مشاجره و کتک زدن من چهار ماهی به خانه پدرم رفتم و با راهنمای وکیلم درخواست مهریه کردم ایشان هم چند شاهد آوردن که درامدی ندارن چون شغلشان آزاد بود و خونه ما هم به نام پدرشان بود از نظر حقوقی من شانسی نداشتم به چندین مشاور و روان پزشک مراجعه کردم که همگی گفتن شوهرت به شدت مشکل دارن و دو نفر از اونها گفتن همسرت به احتمال زیاد یا پارانوئید یا دو قطبین.
ایشان حاضر نبودن من رو طلاق بدن و یا بیان مشاوره من هم مدرکی علیه ایشان نداشتم و همسرم درخواست تمکین دادن و چاره ای جز تمکین نداشتم و با واسطه کردن چندین نفر اظهار پشیمانی کردن و من مجبور شدم برگردم الان هفت ماهی است که برگشتم و با خانوده ایشان و من رابطه ای نداریم هر چند ایشان هر روز به مادر و چند روز یک بار به خواهرانشان سرمیزنند و از مشاوره ایشان در مورد من بهره مند می شوند و هیچ تغییری در رفتارشان با من ندادند .
بیشتر وقت خود را با خانواده و دوستان خود میگذرانند و به من چندان توجهی ندارن بسیاری از کارهاشون رو از من پنهان میکنن و چون معتقدن زن نباید برای مرد تعیین تکلیف کند سعی میکنن به شدت من رو محدود کنن حتی در امور شخصی من هم نظر میدن و مشخص میکنن باید چیکار کنم اگه اعتراضی کنم میگن نمی تونی زندگی کنی جمع کن برو .
احساس افسرگی و درماندگی میکنم من واقعا سر دو راهی گیر کردم که آیا میتوانم با ایشان زندگیم رو ادامه بدم یا نه. لطفا راهنماییم کنید چه راهی بهتره.
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۲۶۷۳ بازدید توسط ۱۹۲۶ نفر
- دوشنبه ۲۶ بهمن ۹۴ - ۱۸:۴۶