سلام
خانم 37 ساله متاهل و کارمند هستم. حدود دو سال در محل کارم یک کارگروه تشکیل شد که باید طی دو سال یه طرح تقریبا ملی رو انجام می دادیم حدود 35 نفر در این کارگروه همکار شدیم ( 4 نفر خانم بودیم ) از نظر سن و سابقه کار من از همه همکارانم کوچکتر بودم از طرفی برنامه ریزی کاری طوری بود که از سه تا خانم دیگه جدا افتاده بودم.
کار از ساعت 8 صبح شروع و گاها تا 8 شب ادامه داشت. بالطبع من همکارانم رو از خانوادم بیشتر می دیدم. کلا همکاران من آقایون بسیار متشخص؛ با جنبه؛ تحصیلکرده و کاربلد بودن و این کار برای من بیشتر شبیه کلاس درس بود.
یکی از آقایون هم سن خودم بود و شرایط خانوادگی مذهبی و عقاید سیاسی شبه من داشتن از نظر کار هم خیلی به هم نزدیک بودیم. برای همین خیلی صمیمی تر شدیم تو کار هم خیلی مچ بودیم کلا دوران خوشی بود هم خیلی به همه خوش میگذشت و هم کار خیلی اصولی و خوب پیش میرفت.
من با اینکه حدود 10 ساعت در روز کار میکردم وقتی میرسیدم خونه اونقد پرانرژی بودم که شوهرم میگفت بسه یه دقیقه آروم بگیر استراحت کن یهو موتور می سوزونی ها . برای روشن تر شدن موضوع باید خودم رو توصیف کنم.
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل زنان شاغل (۳۵ مطلب مشابه)