سلام به همه دوستان
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
سلام به همه دوستان
سلام
چهار ماه هست که عقد کردیم شوهرم هم کارش مشخص هست هم خونه اش اماده اما عجیب ترس داره از رفتن به سر خونه زندگیمون میگه میترسه نمیدونم چکار کنم منم خودم وقتی این حرف را میزنه ته دلم خالی میشود نمیدونم چکار کنم اعتماد به نفسش خیلی پایین هست خدایش نمیدونم چه جوری باهاش حرف بزنم که ترسش کم شود با اینجور حرف زندنش منم ترسم دوبارابر شده به خانوادش زیاد وابسته نیست که بگم میخواد پیش مادر پدرش باشه واقعا نمیدانم چکار کنم خواهش میکنم راهنماییم کنید؟
من در زمان عقد جدا شدم. تو عقد بکارتم رو از دست دادم اما بدون دخول انجام شد. یعنی فقط در اثر ضربه سر آلت به اون ناحیه، پرده پاره شده. از نظر پزشک زنان قابل تشخیص هست که اندازه واژنم هنوز تنگه و دخول کامل نداشتم اما دیگه هرگز خونریزی نخواهد داشت.
آیا من از دید مردها باکره محسوب میشم؟ آیا باید به خواستگارانم بگم که باکرم؟ آیا اگه خواستگاری نداشتم و نتونستم میل جنسی خودم رو کنترل کنم شرعا میتونم بدون اجازه پدر عقد موقت کنم؟
مرتبط با باکره نبودن خانم برای ازدواج:
پسر مورد علاقه م میگه باکره نبودنت برام نیست، بعدا پشیمون نمیشه ؟
آیا خواستگار باید از باکره نبودن دختر مطلع بشه ؟
اگه بعد از ازدواج بفهمم که زنم باکره نیست چکار کنم؟
رد کردن خواستگار به دلیل نداشتن پرده بکارت
سلام دوستان
به نظرتون 74 سکه طلا و 74 شاخه گل ارکیده تو جامعه امروز برای مهریه چطوره؟
کمه؟ زیاده؟ مناسبه؟
لطفا هم دختر خانوما و هم آقا پسرای سایت جوابم رو بدن
پیشاپیش ممنون
" یه بنده خدا "
-------------------------------------------
سلام دوستان.راستش من چند ماه دیگه عروسیمه من در نظر دارم برای مهریه به
یگانگی خداوند یک سکه بذارم اما میترسم.چون مهریه پشتوانه یک زن توی زندگی
هستش.میشه راهنماییم بکنید؟؟؟؟
" عطیه "
سلام دوستان
بنده یه خاطراتی از دورانی که خواستگاری میرفتم رو خواستم واستون بگم.
من
25 سالمه بچه قزوین ، مشکل مالی به واسطه شغلم ( فوتبالیست ) ندارم به لطف خدا،از
لحاظ تیپ و قیافه هم اون چیزی که مد نظر شاید خیلی از دختر خانوما باشه رو
دارم. اما، اما یه چیزی ندارم تحصیلات. ما خوانواده خیلی فقیری
داشتیم. پدرم معلم بود که فوق دیپلمه سال 68 بود. در عوض ما خویشاوندان بسیار
پولداری داشتیم که به این سبب خونواده مارو واسش وجود خارجی قائل نمیشدن. من
خیلی از این بابت ناراحت بودم. وقتی میدیدم پدرم با این مدرک وضعش اینه
گفتم من میخوام پولدار بشم و به واسطه فوتبال خوبی که داشتم پروردگار سرم
منت گذاشت و کمک کرد و وضع مالیم بد نیست و به همین دلیل زیاد میلی به درس
نداشتم و همش دنبال نمره قبولی بودم چون درس خوندن زیاد...
بگذریم،تو
همه این خواستگاریا به دلیل فقط نداشتن تحصیلات خوب رد شدم حتی تو یکیشون
انقدر دختر رو دوست داشتم که بهش گفتم همه چیمو میریزم به پات حتی ازت
جهیزیه هم نمیخوام اما....
در حالی که خودش لیسانس داشت اما از کجا؟؟؟؟ از دانشگاه های کیلویی.
تا
اینکه داییم یه دخترخانومه دو رگه ایرانی-آمریکایی رو به من معرفی کرد. پدرش
که ایرانی بود مشهد زندگی میکردن و مادرش قاعدتا آمریکایی. مادرش که تازه
مسلمون شده بود با حجاب بود و البته زیبا که دخترش هم از زیبایی چیزی از
مادرش کم نداشت.
وقتی فهمیدم ایشون (پدر دختر بهم گفت ) که دخترشون تو دانشگاه های خوب آمریکایی مدرک بالایی دارن خودمو واسه یه نه دیگه آماده کردم. قرار شد با خوده دختر خانوم حرف بزنم. من که نا امید شده بودم رفتم. بحث افتاد سر تحصیلات. من که میدونستم از خوده دختر دوباره درباره تحصیلاتش پرسیدم. بعدش بهش گفتم شما چقدر تحصیلات واستون مهمه. بنظرتون چی گفت؟؟؟
در عین ناباوری گفت من اصلا تحصیلات واسم مهم نیست فقط یه علاقه واقعی میخوام. من
که از خوشحالی نزدیک بود برم ماچش کنم. خلاصه بنده الان نامزدم و قراره تا
دو سه هفته دیگه مراحل بعد اجرا بشه. حالا واقعا چه چیزی از اون دختر خانوم و
خونوادش کم شد که دامادی با تحصیلات پایی داشته باشن؟؟؟کم شد؟؟؟نه.
حالا
که مدرک تحصیلی واسه بعععضی (یواش میگم،یواش بشنوید) بعضی از دخترای ما شده
ارزش ،بهتره برن با همون مدرک تحصیلی طرف ازدواج کنن تا خودش.
موفق باشین
سلام
من هفت ساله که ازدواج کردم علی رغم اینکه با شوهرم زندگی ارومی دارم هیچ وقت نشده به ابراز محبت کلامی کنه مگر اینکه خودم ازش بخوام یا اینکه برام هدیه ای بخره حتی یه شاخه گل هر زمان بهش میگم از این بابت خیلی ناراحتم میگه من پولشو میدم خودت بخر.
مشکل دیگه ای هم که هست زودجوش و عصبیه و جلوی خانواده خودش به من پرخاش میکنه و احترامم رو نگه نمیداره اوایل با اینکه خیلی سختم میشد من سکوت میکردم و چیزی نمیگفتم اما الان دیگه نمیتونم تحمل کنم و جوابش رو میدم چون دیدم اصلا این روش جواب نمیده با این حال خیلی اعصابم داغون میشه لطفا راهنماییم کنید.
مرتبط :
نامزدم اون طوری که دوست دارم جواب پیام هام رو نمیده
این که شوهرم دیر جواب پیامک های منو میده باعث نگرانیه ؟
در شرف عقد هستم، چه کار کنم شوهرم عاشقم بشه ؟
چرا شما آقایون بعضی وقت ها محبت کردن یادتون میره؟
آقایون از محبت زیادی همسرشون خسته میشن ؟
تاثیر خوش کلامی و محبت زنانه بر زندگی مشترک چه مقدار است؟
پیشنهاد:
غر زدن، سرزنش کردن و منت گذاشتن اثر مثبتی روی شوهر نداره
نکاتی برای شوهرداری - خانوم ها بخوانند
چطور شوهرم رو مجذوب خودم بکنم ؟
من نمیدونم چطور شوهرم رو مجذوب خودم کنم
چه کار کنم که برای شوهرم متنوع بشم ؟
چیکار کنم شوهرم بهم وابسته بشه ؟
سلام
من خیلی زود ناراحت میشم و خیلی سریع!
روحیه ی ضعیفی دارم. وقتی یه اتفاقی میفته هر چند هم که کوچیک باشه ولی اگه به میل من نباشه ناراحتم میکنه. و چون که آدمی نیستم که با کسی حرف بزنم و همش میریزم تو خودم بهم فشار میاد، چیکار کنم که انقد زود همه چی ناراحتم نکنه ؟ یا اگه ناراحت میشم چیکار کنم که حالم بهتر بشه؟ شما چیکار میکنین؟، خواهش میکنم کمکم کنین، یه راه حل بهم بدین، یه راهی که کمتر بهم فشار بیاد.
با کسی حرف نمیزنم راجع به مشکلاتم نه بخاطر این که کسی رو ندارم. دوستان زیادی دارم. ولی همیشه این منم که به حرف هاشون گوش میدم. هیچ وقت دلم نمیخواد از احساسات درونیم با کسی حرف بزنم. مخصوصا بعضی مسائل خاص، یه کم زیادی محافظ کارم، چیکار کنم؟ چطوری خودم رو خالی کنم وقتی ناراحتم؟
سلام
من یه دختر 32 ساله ام که به اوایل به دلیل ادامه تحصیل و بعد بخاطر سختگیری بیش از حد خانوادم تا کنون ازدواج نکرده بودم. در حالیکه خودم زیاد سختگیر نبودم مشکلم خجالتی بودن و احترام بیش ازحد به نظرات خانوادم است.
به تازگی با پسری آشنا شدم که 5 سال از من کوچیکتره . البته من از نظر ظاهری سنم کمتر نشون میده. ایشون تحصیلاتش از من کمتره. دیپلمه ولی از نظر عقاید و افکار خیلی بمن نزدیکه. بهم علاقمند شدیم و از من خاستگاری کرده. با اینکه خیلی مایلم به ازدواج با ایشون ولی بخاطر اختلاف سنی خیلی نگرانم. از طرفی هم دیگه نمیخوام خودمو بیشتر از این اسیر سختگیری های خانوادم کنم. لطفا منو راهنمایی کنید. ممنون میشم
سلام
من یک خانومی هستم که بیش از یک ساله که عقد کردم. پدر همسرم دارن یک ساختمان سه طبقه می سازند که قراره طبقه بالا ما زندگی کنیم و طبقه وسط خودشون.
رابطه من و خانواده همسرم خدا رو شکر خوبه و اونا خیلی ابراز علاقه می کنن که ما هر چه زودتر بریم اون خونه.
سوال من اینه که لطفا راهنماییم کنید روابط مون، رفت و آمدها و برخوردها چطوری باشه که به مشکل بر نخوریم.
می دونم دوری و دوستی ولی ما فعلا شرایط اینو نداریم که خونه بخریم یا مستاجر بشیم.
تشکر.
مرتبط با خانواده شوهر:
خانواده شوهرم از خونه م دزدی میکنن
خانواده شوهرم یه درگیری رو با من شروع کردند
بسم الله الرحمن الرحیم
بیایید شب بیست و سوم را به دعا برای فرج اختصاص دهیم. یک دانه حاجت شخصی نداشته باشیم. اگر برای فرج دعا کنیم حاجات شخصی ما را نیز برآورده خواهند کرد.
شب بیست و سوم برای غریب مدینه، امام زمان (ع) دعا کنیم. چنگ بزنیم به زمین و آسمان: خدا بس است دیگر.
شب بیست و سوم کسی به کسی التماس دعای شخصی نگوید.
شب بیست و سوم وقتی از خانه خارج میشویم، به نیت دعا برای فرج خارج بشویم؛ خیلی موثر است.
بگذارید آقا امام زمان - ارواحنا فداه - که همه جا حضور دارند و عنایتشان هست، ببینند همۀ مجالس متوجه حضرت هستند، به خدا از مؤمنین تشکر خواهند کرد. یک شب را تا به صبح به دعا و تضرع برای نزدیک شدن ظهور اختصاص دهیم.
این یک چیز عمومی است که همه ی افراد یک ترس و وحشتی از مرگ دارند . حتی برخی از افراد از نام مرگ هم فراری هستند .
ما به طور کلی دو جور ترس از مرگ داریم . بعضی از ترس ها ، ترس هایی هستند که ارزش و تقدسی ندارند و باید کاری کنیم که به تدریج از بین بروند .
ولی برخی از ترس ها مقدس هستند . منشأ برخی از ترس ها بدلیل بی ایمانی ، جهالت و ضعف و نقصی است که در درون انسان وجود دارد. در موارد زیادی در روایات به اینگونه ترس ها اشاره شده است .
در روایت داریم که امام هادی (ع) به بالین یکی از دوستان خود که در حال احتضار بود رفتند . او خیلی گریه می کرد و می ترسید . یک کسی از حضرت سوال کرد که چرا ما اینقدر از مرگ می ترسیم ؟ امام فرمودند : از مرگ می ترسیم به این خاطر که نمی دانیم چیست و آن را نمی شناسیم .
یک راننده ای که در یک جاده ی تاریک و ناشناخته حرکت می کند، نگران است . از این وحشت دارد که هر لحظه چه اتفاقی می خواهد پیش بیاید .
امام هادی (ع) فرمودند : اگر به فرض چرک و کثافت بدن تو را گرفته باشد . در عین حال مریضی های پوستی و زخم هایی نیز به بدن تو وارد شده باشد. اگر همه ی اینها را با یک حمام رفتن شستشو دهید پاک می شود و از رنج رهایی پیدا می کنید . آیا در این صورت باز هم می ترسید حمام بروید و از آن بدتان می آید ؟
گفتند : نه . مرگ نیز یک چنین چیزی است برای کسی که یک کثافات و آلودگی هایی بر جان او مانده و در دنیا پاک نشده ، بوسیله ی آن شستشو پیدا کرده و از رنج ها خلاصی پیدا می کند . آن شخص با آرامش به استقبال مرگ رفت و چند لحظه ی بعد از دنیا رفت .
بسیاری از دلایل ترس از مرگ جهالت است .
در روایتی امام جواد (ع) فرمود : مانند بچه ای است که چون خاصیت دارو را نمی داند از آن فراری است . اما آن کسی که عاقل است و می فهمد که آن دارو او را از رنج خلاص می کند به استقبال آن می رود . گاهی اوقات سبب آن جهل است و گاهی نیز تعلقات شدید به دنیا است .
اگر شما روی کف دست خود چسبی بزنید که مویی ندارد می توانید به راحتی و بدون درد آن را بکنید . اما اگر آن را در جای پرمویی ، مثلاً روی پا یا پشت دست خود بزنید که با صدها مو گره خورده، وقتی که می کنید درد دارد . چه بسا انسان نسبت به امورات مختلف دنیا تعلقات شدید پیدا کرده و مانند هزاران زنجیر به جان او وابسته شده است . طبیعتاً دل کندن از آنها و به سمت مرگ رفتن یعنی دوری کردن از محبوب او .
یک کسی خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت: من از مرگ می ترسم و از آن بدم می آید . پیغمبر فرمود : آیا تو اموالی داری ؟ گفت بله . پیامبر فرمود: آیا در راه خدا چیزی را برای بعد از مرگ خود داده ای ؟ گفت نه . فرمود به خاطر همین می ترسی چون به جان تو وابسته شده است .
یکی دیگر از علل ترس از مرگ که خیلی شیوع دارد ، گناهان ، ظلم ها و آلودگی هایی است که در وجود انسان است . همه ی ما می دانیم که پس از مرگ میهمان سفره ی خود هستیم و بعد از مرگ دست پخت خودمان را مقابل ما می گذارند .
من یه پسر 25 ساله هستم مدتی میشه از خانومم جدا شدیم البته من دیگه اونو به اسم همسرم نمیدونم و این باعث افسردگیم شده
من چند مدت پیش با یه خانم به ظاهر عفیف بواسطه مامانم اشنا شدم . اوایل رابطه احتمالی منو با دیگران یعنی دخترا بهونه کرده بود چون خارج ایران درس میخونم واسه همین احتمال داده بود که با یکی رابطه داشته باشم واسه همین هم پیش مشاور رفتیم .
خلاصه حل شد ( البته در اون مورد بهش حق میدم ) بعد که کم کم به همدیگه نزدیکتر شدیم من همون کارایی که رو که شما پیشنهاد داده بودید انجامش دادم در طی چند مرحله تا اخراش ازم رابطه خواست منم گفتم که بذار واسه بعد عروسی تا با اصرارش مجبور شدم ببخشید دوستان من مجبورم این حرفا رو بزنم عذر میخوام ولی گفتنش ضروریه تا اینکه بهم گفت از پشت منم چون عواقب اینجور رابطه رو میدونستم بهش گفتم که عزیزم از این نوع رابطه فقط من لذت میبرم نه تو .
واسه همین ولش کن بعد بهم فحش داد و گفت تو از کجا میدونی این چیزا رو لباساشو پوشید و رفت منم متعجب شده بودم که چی شده فکر کردم داره مثل همیشه خودشو واسم لوس مینکه تا اینکه چند ساعت بعد مادر زنم بهم زنگ زد گفت باهاش چیکار کردی من گفتم هیچی ( چیزی که نمیتونستم بگم ) بعد قطع کرد من هنوزم باورم نشده بود تا اینکه باباش زنگم زد گفت بیا دادگاه .
من بهت زده شده بودم هنوزم نفهمیدم واسه چی ( چون من مقالات زیادی در این مورد خونده بودم ) بعد از ماجراهایی از هم جدا شدیم در حالی که 3 ماه از عقدمون میگذشت .
من یه فرد کاملا منطقی بودم همیشه فکر میکردم با منطقو اصول میشه هر گره رو باز کرد ولی نمیدونستم که منطق واسه عده ای مثل علف واسه خرسه
من اون قضیه رو هضم کردم ولی یه مشکلی واسم پیش اومد اینکه شکستم همین شکستم من که تو زندگیم همه کاری کردم واسه همسرم اینده م که یه روز تو اغوشم بگیرم گونه هاشو بوس کن واسش جونمو بدم من تو زندگی با هیچ دختری ارتباطی نداشتم واسه اینکه اولین بار همسرمو لمس کنم واسه اون بمیرم .
به خدا همین الانش بغض گلومو گرفته که من اون جوون پاک که با هیشکی در مورد مسائل خودم صحبت نکرده من که هیچ وقت کسی انداممو ندیده بوده حالا یکی هست که (ببخشید) عریانمو دیده من جون کندم شبا تا صبح بیدار بودم واسه اینکه یه روزی همسرم تو بغلم احساس ارامش کنه هر دو مون لذت اینکه اولین بار چنس مخالفی به عنوان همسر داره واسمون قربون صدقه میره من چی شدم من که لذت اینکه با همسرم شبا دستامون تو دست هم خواب بریم واسه هم بلا باشیم چی شد چیییییییییییییییییی خدا؟
یه بار خودکشی کردم واسه همین مسئله اما خوشبختانه یا متاسفانه زنده بودم چطور میتونم به همسر ایندم بگم که قبلش با یکی دیگه ازدواج کردم . اون زن تصویر رویاها و ارزوهای جونیمو دینمو اصولمو ضوابطو و خدامو سوزوند
سلام
من به عنوان یه پسر 26 ساله که قصد ازدواج دارم یه مشکل به نظر خودم جدی دارم. اونم اینه که ناخودآگاه دخترا یا خانومای با پوشش نامناسب توجهمو جلب میکنه. نمیگم اونا بیاد رعایت کنن، میگم من خودم باید به حدی برسم که نگاهمو کنترل کنم. حالا یه سوا از دختر خانوما داشتم:
ایا اونا متوجه نگاهای مردا در این رابطه میشن؟ چقدر این رفتار براشون قابل تحمله؟ اصلا حق میدن به شوهرشون که بخاطر وضعیت بد پوشش خانوما این شرایط اتفاق میافته.
سوال اصلیم اینه که واقعا تا چه اندازه تاثیر بد روی ذهنیت اونا میذاره.
من دارم تمرین میکنم که این عادتمو ترک کنم. میخوام روزی که با خانمم باشم اصلا دیگه نگاهم منحرف نشه. لطفا راهنمایی کنین.