سلام
من پسری ۲۶ ساله هستم. چند وقت پیش از دختری که با هم همکار بودیم اولش از طریق واسطه به گوشش رسوندم که دوستش دارم، بعدش خودم تو شرکت بدون اینکه کسی بفهمه جلوش رو گرفتم، خیلی محترمانه بهش گفتم تو شرکت نمیتونم باهات صحبت کنم میترسم کسی ما رو ببینه بفهمند و حرف مون تو دهن ها بیافته.
بهش گفتم میتونی یه ساعت از کارت زودتر در بیای با هم بریم صحبت کنیم، گفت نه. منم گفتم فردا چی؟، یه جور با من من کردن بازم گفت نه. منم گفتم مرسی.
بعدش یه روز افتادم دنبالش، بدون اینکه خودش بفهمه آدرس خونه شون رو پیدا کردم، مادرم با آبجیم رو فرستادم جلوی در خونه شون. مادرم شماره خونه شون رو گرفته بود. بعد از چند روز زنگ زدیم گفتند دخترمون میگه من قصد ازدواج ندارم.
که مادرم هم خیلی مودبانه باهاشون خداحافظی کرده بود. اما بعد اون دختر رفته بود به اون واسطه ای که من فرستاده بودم گفته بود این پسره منو تعقیب کرده آدرس خونه مون رو پیدا کرده، دو نفر رو فرستاده جلوی در خونه مون. خلاصه از این حرف هایی که من نمیخوام ازدواج کنم و ...
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
اصرار بر خواستگاری (۴۱ مطلب مشابه)