↓ موضوعات مرتبط ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) ازدواج فرزندان (۱۸۰ مطلب مشابه)
سلام
راستش نمیدونم حرفایی که میزنم و درد و دل میدونید یا سوال ! من تو یه شهرستان کوچیک درس میخونم .. یعنی اینجا خوابگاه دارم ، چند وقت پیش با یکی از دوستام رفتم بیرون ، خیابون خلوت بود .. یه اتفاقی که من همش میشینیدم برام اتفاق افتاد !! یه موتوری رد شد از کنارمون که یهو برگشت ... ما خیلی ترسیده بودیم .. ولی فکر نمیکردم ... !!!
موتوری نزدیک ما اومد و با سرعت خیلی زیاد و با دستش محکم زد به پشت من و رفت .. اون لحظه با تمام وجود داد زدم . پیش دوستم خیلی خجالت کشیدم . من چادریم و آرایشیم نداشتم . از درد نشستم وسط خیابون !! هدفشون از این کار چیه ؟! هنوز تمام بدنم درد می کنه . هنوز از موتووری هایی که نزدیکم میشن میترسم .. احساس میکنم با چادر بیشتر ترغیب میشن ، کِرم بریزن مریضاا .
یه دفعه دیگم تو اتوبوس یه مرده اومد پشت من وایساد و اذیتم کرد ولی اون موقع دهنم رو انگار گرفته بودن هیچی نمیتونستم بگم .. وقتی پیاده شدم یه نگاهی پیروزمندانه ای بهم زد ... لجن .. خدا همشونو لعنت کنه .. چرا با هر پوششی باید اذیت بشیم ما دخترا ؟ دلم خیلی شکست .. دختری که هیچ زیبایی یا خنده و ادا نداره ، اذیتش برای چیه ؟
سلام
من قبل از ازدواج دوست داشتم کسی که باهاش ازدواج میکنم آدم گرمی باشه. نه صرفا گرم در مسائل جنسی ، بلکه دوست داشتم خانومی که همسرم میشه خوش صحبت و بامزه و به قولی شیطون باشه.
اول های عقدمون خانومم با من کم صحبت میکرد و زیاد نمیخندید و یه کم سنگین رفتار میکرد. کم کم این خجالتش ریخت و باهام گرم گرفت و خوش صحبت و خنده رو شد و همونی شد که من میخواستم. اما این خوش صحبتیش روند صعودی داشت تا به حالا .
شاید باورتون نشه ولی چند روزیه که اینقدر حرف میزنه که من تا مرز بی هوشی میرم. راجع به تک تک اتفاقات کوچک و بزرگ برام توضیح میده و آخرش که بعد از ساعت ها حرفاش تموم میشه . توقع داره من سر حال باشم و اصلا از پر حرفی اون خسته نشده باشم. فقط کافیه که توی صورتم کمی آثاری از خسته شدن از حرف زدنش باشه ، ناراحت میشه و دوباره شروع میکنه به غر زدن و یک چند ساعتی غر میزنه.
سلام...بچه ها...
زندگیم این روزها خیلی خاکستریه... بدون اطلاع پدرم ، مشغول به کاری شدم که اگه بدونن دیگه باهام حرف هم نمیزنن . بابام اینجا نیست ، نمیخوام بگم کار عیبه اما کار من شب تا صبحه ، پرستاری از سالمند ، سالمندی که پیشش بودم... خیلی بهش وابسته شدم... واسم مثل مادر بود... خیلی به فکرم بود ... چند هفته پیش همین جور که داشتم باهاش حرف میزدم... جلو خودم سکته کرد ... اصلا هیچ کاری نمیتونستم کنم...
اولین بارم بود همچین اتفاقی واسم می افته ، اونی که خیلی دوستش داشتم فوت کرد... جلو چشمای خودم... و من هیچ کاری نمیتونستم کنم... الان خیلی ناراحتم... همش خاطراتش جلو چشمامه، همش خودمو سرزنش میکنم... میگم یعنی میشد کاری کرد که من نتونستم... زندگیم دیگه عادی نیست .
دلم واسه اون روزهایی که بابام پیشم بود و دلم قرص بود تنگ شده.. الان حس بدی به همه چیز پیدا کردم ، دلم آرامش میخواد ، چه جور میتونم اون خاطرات رو فراموش کنم . دلم گرفته از این شغلی که به ناچار انتخاب کردم.. من دختر جوونی هستم.. بیست و پنج سالمه.. ولی کلی خاطره بد دارم.. چیزایی تو زندگیم دیدم که واسم خیلی زود بود ... الان نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم....
مرتبط :
سلام خدمت اعضای خانواده برتر
میخوام نظر اعضا رو نسبت به داشتن یا نداشتن شرایط ازدواج خودم رو بدونم.
من 28 سالمه و لیسانس مکانیک دارم توی ازدواج به سازندگی اعتقاد شدیدی دارم ، یعنی این که زن و مرد کنار هم زندگیشون رو بسازن این طور نباشه که مرد همه چی داشته باشه و بعد بره ازدواج کنه که به نظر من این جور زندگی ها دوام نداره و قدر چیزایی که دارن رو درک نمیکنن.
یه آپارتمان دارم و دنبال کاری میگردم که مربوط به رشته ی خودم باشه (ان شاء الله داره جور میشه) و کنارش هم قصد دارم کار آزاد انجام بدم که درآمدم در اینصورت چیزی حدود 5 تومن میشه. با توجه به این اطلاعات کلی چقدر شرایط ازدواج رو دارم ؟ اینم بگم که اخیرا از یه خانومی خواستگاری کردم که بخاطر این که هنوز کارم 100% جور نشده جوابی ندادن و مردد هستند .
سلام به همه دوستان
یه راست برم سر اصل مطلب
کتاب و فایل های صوتی زیادی در مورد تفاوت رفتارهای دو جنس مخالف خوندم و گوش دادم ولی مدتیه چندتا سوال ذهنمو درگیر کرده ، تازه وارد 27 سالگی شدم و البته خانومم.
الان خواستگاری دارم که خدا رو شکر مرد خوبیه، قابل اتکا، پرتلاش و حامی ( البته تا جایی که فهمیدم ) .
ولی خب از نظر ابراز محبت نمیدونم ضعیفه یا چون فعلا نامحرمیم اینطوره. منم آدم مقیدی ام ولی خب ایشون رسما خواستگاری اومدن و قضیه داره جدی میشه و من شدیدا نگران این موضوع هستم چون از این نظر خیلی متفاوت تر از خواستگارای دیگه م هستم و نمیدونم چطور باید مطمئن بشم .
با خودشون صحبت کردم و گفتن این فقط قبل محرمیته ولی خب آدمی که کسی رو دوست داره بالاخره یه ابراز دلتنگی مودبانه میکنه یا حالا هر روشی که خود آقایون بلدن که از دایره ادب و شرع هم خارج نشه.
سلام
وقتی یه پسر زیر 25 سال میره خواستگاری ، معمولا خونه و ماشین و ... نداره ، این پسر انتظار داره جواب بله بگیره ، از اون طرف ، دختر به خواستگار نگاه می کنه و می بینه که ... !
n تعداد از این پسران دست رد به سینه شون زده میشه ، نتیجه این میشه که پسره میگه دختره پول پرست ردم کرد ! چند سال بعد این پسر با تلاش و کوشش زیاد و صد البته تحمل فشارهای جنسی و کمبود های عاطفی امکانات خوبی فراهم میکنه . حالا بگذریم که نظر چنین پسرانی در مورد معیارهای انتخاب همسر چه تغییراتی خواهد کرد !!!
این مقدمه رو عرض کردم که بگم ، خانواده ی دختران ، از کجا باید تشخیص بدن که خواستگار جنم کار کردن داره یا نه ؟!
اگه میشد آینده رو دید ، پسرانی که قصه شون رو عرض کردم ، در همون مثلا 23 سالگی به احتمال فراوان جواب مثبت میگرفتند، سوالم این جاست که چطوری میشه فهمید یه پسر اهل کار کردن هست یا نه ؟
فکر می کنم اگه جواب واضحی برای این سوال پیدا بشه ، ان شاء الله یکی از موانع ازدواج برداشته خواهد شد .
سلام
میخوام همه دختر خانوما نظرشونو بگن ، یه چند وقتیه نظرم واقعا به دختر خانوما منفی شده ، وقتی اینستا میری ، وقتی مطالب خانواده برتر رو میخونی ، توی جامعه میبینی ، من نمیگم پسرا خوبن ، دارم راجب دختر خانوما صحبت میکنم . وقتی همه میگن دنبال خواستگار پولدارن (( دیدم که میگم توی وبلاگ) ، وقتی میگید دو تا آدم در شرایط یکسان یکی اخلاقش بهتره و وضع مالی متوسط یکی پولداره ، پولدارو انتخاب میکنن ، وقتی که بی حجابی زیاد شده ، وقتی شرم حیا سنگینی کم شده ، همه اینا میگه عشق از بین رفته .
کم کم که رو به جلو دارم میرم همین طوری دیدم راجب خانوما داره خراب میشه ، ظاهر بینی و پول ، این شده جامعه ما .
من تقریبا بیست سالمه و دو سه سال اینده ترجیح میدم اصلا سمت هیج دختری واسه ازدواج نرم
چون کسی نمونده که منو که قیافه معمولی دارم با یه وضع مالی که کفاف یه زندگی نرمال بدون کمبود رو میده برم ، کی میخواد تشخیص بده که اون دختر پولکیه ؟ پاکه ؟ عشق مد نظرشه؟ رابطه جنسی داشته؟ واقعا داره این یه بحث ترسناک میشه .
سلام خدمت دوستان
راستش چند مدتی اطرافم یه موردی میبینم اونم اینه که هر کی از دوستان ازدواج میکنن میخوان به بقیه نشون بدن که ببینید خانوم من چقدر دافه و متاسفانه ابایی هم از این مورد ندارن .
خواستم دوستان نظر بدن اصلا این انحراف ایجاد نمیکنه ؟ یه جور بی غیرتی نیست؟ خانوما هم اینجورین، یعنی پز شوهرانشون رو به همدیگه میدن؟ این باعث مقایسه نمیشه مثلا چند تا دوست بیا تو فانتزی هاشون خانومشون رو مقایسه کنن؟
سلام به همه
فک میکنم اولین باری هست که اینجا سوال میپرسم
من متاهلم و دو ساله که با خانمم زندگی میکنیم. من و خانمم عاشقانه همو دوست داریم ولی یه توقعاتی از همدیگه داریم که گاهی باعث ناراحتی میشه. مثلا من دوست دارم خانمم بخاطر زندگی که خودمون دو تا بدون کمک کسی ساختیم قدر دان باشه ، حداقل گاهی خدا رو شکر کنه و ازم ممنون باشه و بهم انرژی بده ، اما خیلی اوقات میگه دلم گرفته ، میپرسم چرا ؟
شروع میکنه از آمال و آرزوهاش میگه که مثلا دوست دارم بریم فلان رستوران دوست دارم مسافرت بریم فلان جا دوست دارم انقد لباس بخرم و ... ، من به حرفاش گوش میدم واقعا هم تا بحال هر چیزی خواسته براش خریدم و توی تفریح و مسافرت هم چیزی براش کم نذاشتم اما حس میکنم اصلا با این چیزا شاد نمیشه ، حس میکنم این چیزا براش کافی نیست .
وقتی اینجوری حرف میزنه و ازم بخاطر زندگی تشکر نمیکنه واقعا از زندگی ناامید میشم . من خدا رو شکر شاغلم و حقوقم متوسطه. میدونم گفتن آمال و آرزوهاش اشکالی نداره ولی وقتی تکرار بشه ، وقتی حس کنی که قَدرِت رو نمیدونه و حس کنی تلاش هات براش کمه و با مثلا ماهی یک بار رستوران شیک رفتن راضی نمیشه و با دو ماهی یکبار یکدست لباس خریدن راضی نمیشه واقعا دلم میگیره.
سلام
گلطفا کمکم کنین حالم خیلی بده و هیچکسی رو ندارم که باهاش این مشکل رو در میون بذارم فقط شما رو دارم این حالم رو بهم میزنه نمی تونم افکارم رو کنترل کنم.
وقتی دبستان بودم مورد دستمالی و تجاوز یکی از آشناها قرار گرفتم ، از روی لباس بود . توی خونه مراقبم بود ، من تنها بودم گفتم نکن بسه.. بدم میاد ولی ... من خیلی تلاش کردم که فراموش کنم و ارتباطم با اون آشنا و اقوامش کم بشه به هیچکسی حرفی نزدم نمی تونستم میترسیدم تا الان فقط خودم باهاش کنار اومدم .
الان بردار همون آشنا منو خواستگاری کرد این قدری داغونم که نمی دونم باید چه جور خودمو جمع و جور کنم و آروم شم؟ چیکار کنم ؟ چطور به خودشون اجازه همچین ... رو دادن و...؟ این کل فکرم رو درگیر کرده . من حالم از خودشو و خونوادش بهم میخوره.
درسته فقط خودم این اتفاق رو میدونم ولی ما اصلا در حد اونا نیستیم . این اقا اصلا انگشت کوچیکه من هم نمیشه بلافاصله جوابشون رو دادم اما موضوع فقط این نیست گذشته تو ذهنم داره تداعی میشه چیکار باید بکنم؟ لطفا کمکم کنین...بهم گفتن جریان خوا... که حتی حالم بهم میخوره بیانش کنم رو به بقیه اطلاع ندم اگر جوابم منفی باشه.
سلام
من دختری ۱۸ ساله م که ترم ۲ رشته مهندسی برقم. مشکلم اینه که وقتم رو بیش از حد دارم واسه گوشیم میذارم و به کارای مهمم نمیرسم و درس نمیخونم. یک سره اینستا، تلگرام و ... ، اینترنت نباشه هم بازی.
البته اینم بگم من مثل بعضی از
افراد نیستم که اگه یه روز گوشیم رو خونه جا بذارم و فراموش کنم ببرم دق کنم
و راحت باهاش کنار میام. اما بنظرم جایگاه گوشی واسم مهمه. اینکه هر اتفاقی که
بیفته من از همین شبکه های اجتماعی باخبر میشم.
دوستان بنظرتون چیکار کنم ؟ کسی صحبتی داره در این موضوع که به من تلنگری بزنه؟ یا کسی مثل من بوده که الان از گوشیش به اندازه استفاده کنه؟