خانواده برتر

مشورت در قالب پرسش و پاسخ در مورد ازدواج و مدیریت خانواده

إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَىٰ وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ ۚ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ

کانال خانواده برتر در ایتا: معرفی مطالب پر بازدید و پربحث

جستجو با گوگل در خانواده برتر

جدیدترین ها
مطالب کاربران
صفحات کاربران
به روز شده ها
جدیدترین نظرات کانال و گروه خانواده برتر حمایت از مطالبه گری
توهم عاشقی ... (۲۲۳۹ بازدید توسط ۱۶۹۹ نفر) - (۰ نظر)
تاوان یک عشق ... (۱۶۳۳ بازدید توسط ۱۲۴۰ نفر) - (۰ نظر)
بیا با کفش‌های من چند قدم راه برو... (۱۳۷۳ بازدید توسط ۱۰۵۰ نفر) - (۰ نظر)
زباله‌هایی که راه می‌روند ... (۱۶۹۱ بازدید توسط ۱۳۱۲ نفر) - (۰ نظر)
من بودم و ضربان قلبم ... (۱۵۱۱ بازدید توسط ۱۱۶۰ نفر) - (۲ نظر)
یک پک تلخ به سیگار تلخ ... (۱۰۹۵ بازدید توسط ۸۷۳ نفر) - (۱ نظر)
چند مورد از رازهای پنهان انگیزه ی دوستی پسرها با دخترها (۱۱۰۷۱ بازدید توسط ۸۰۹۲ نفر) - (۴۵ نظر)
عجیب‌ترین حس در دنیا چیه؟ (۱۶۹۰ بازدید توسط ۱۲۸۶ نفر) - (۱ نظر)
به خاطر فشارهای اطرافیان، تصمیم گرفتم دوست پسر بگیرم اما ... (۶۱۷۴ بازدید توسط ۴۶۳۷ نفر) - (۱۸ نظر)
این جوری همسرِ مناسب پیدا کن! (۶۱۲۱ بازدید توسط ۴۷۳۶ نفر) - (۱۶ نظر)
جامعه خانواده ی بزرگتر ماست، آبروی جامعه مون رو حفظ کنیم (۲۴۵۳ بازدید توسط ۱۸۰۰ نفر) - (۱۰ نظر)
آثار منفی ابراز علاقه های مجازی پسر به دختر چیست؟ (۱۹۱۴ بازدید توسط ۱۳۹۴ نفر) - (۳۲ نظر)
درسی که از محرم امسال گرفتم (۲۱۷۲ بازدید توسط ۱۵۶۶ نفر) - (۲۷ نظر)
در حکومت دینی هر اتفاقی بیفته مقصر دین هست؟! (۳۱۶۵ بازدید توسط ۲۰۶۴ نفر) - (۱۰۸ نظر)
الگوی خانه داری، حضرت زهرا (علیها السلام) (۱۸۵۵ بازدید توسط ۱۲۴۰ نفر) - (۵۴ نظر)
علی نَفسِ محمّد - روز مباهله (۷۰۷ بازدید توسط ۴۲۱ نفر) - (۲ نظر)
احساسی پاک به سانِ دوست داشتن (۱۷۷۷ بازدید توسط ۱۲۳۱ نفر) - (۸ نظر)
ناتوانی در جویای کار بودن و عدم درآمد (۱۹۹۹ بازدید توسط ۱۳۶۶ نفر) - (۲۲ نظر)
واقعاً عادی شدن جسم زن راهکار درستی برای ادامه زندگی ماست؟! (۳۴۲۲ بازدید توسط ۲۳۰۴ نفر) - (۷۸ نظر)
برآورده شدن آرزو پس از مدت‌ها (۱۴۲۲ بازدید توسط ۹۰۴ نفر) - (۱۰ نظر)
دین خوبی که خوب آن را نفهمیدم (۱۰۸۲ بازدید توسط ۶۶۰ نفر) - (۴ نظر)
گلایه ای در مورد سانسور در خانواده برتر (۱۳۲۷ بازدید توسط ۸۷۳ نفر) - (۱۲ نظر)
موقع عقد، حتما حواس تون به این بند ها و نکات قانونی باشه - ویژه آقایان (۲۳۳۷ بازدید توسط ۱۶۶۲ نفر) - (۱۷ نظر)
آقایان ازدواج نکنید مگر اینکه ... (۳۱۵۷ بازدید توسط ۲۳۵۶ نفر) - (۳۲ نظر)
خودمون با چادر خفه کنیم تا شما راحت باشید؟! (۳۶۳۳ بازدید توسط ۲۵۶۵ نفر) - (۵۳ نظر)
خانم ها ازدواج نکنید مگر اینکه ... (۴۳۶۴ بازدید توسط ۳۰۰۸ نفر) - (۸۹ نظر)
آقایون اگه این کارها رو انجام بدید برای همسرتون بهترین مرد دنیا میشید (۲۹۸۰ بازدید توسط ۲۰۹۹ نفر) - (۱۷ نظر)
فرهنگ‌سازی برای عابر پیاده (۸۴۳ بازدید توسط ۵۴۱ نفر) - (۳ نظر)
جادوی نوشتن و تأثیرات آن (۱۴۷۲ بازدید توسط ۹۵۱ نفر) - (۶ نظر)
ترک خانوادۀ سمّی (۲۲۷۲ بازدید توسط ۱۴۱۰ نفر) - (۱۰ نظر)
چهل سالگی ام مبارک (۳۳۷۰ بازدید توسط ۲۳۲۸ نفر) - (۴۴ نظر)
راهنمای دریافت غذای تبرکی حرم امام رضا (ع) (۱۹۶۳ بازدید توسط ۱۲۱۵ نفر) - (۱۶ نظر)
زرنگ باش (۲۲۶۲ بازدید توسط ۱۴۷۰ نفر) - (۲۰ نظر)
چند نکته به عنوان نصیحت برادرانه به دختران (۹۲۰۶ بازدید توسط ۶۴۸۱ نفر) - (۱۰۴ نظر)
دلایل ماندگاری معصومین علیهم السلام (۱۲۶۹ بازدید توسط ۷۵۱ نفر) - (۹ نظر)
در مورد بسم الله الرحمن الرحیم (۱۸۷۹ بازدید توسط ۱۱۰۶ نفر) - (۹ نظر)
در مورد فتنه ی اخیر به بهانه ی فوت مهسا امینی (2) (۲۳۷۴ بازدید توسط ۱۶۰۲ نفر) - (۰ نظر)
لذّت با هم بودن رو به خاطر مسائل مادی برای همیشه از بین نبرید. (۵۶۰۵ بازدید توسط ۳۷۹۵ نفر) - (۱۱۶ نظر)
بیشتر به خودت فکر کن (۱۹۰۱ بازدید توسط ۱۳۰۷ نفر) - (۸ نظر)
من اگه دختر بودم از پسر خوب خواستگاری می کردم! (۴۳۳۴ بازدید توسط ۳۱۳۶ نفر) - (۴۷ نظر)
ارائه ی نمای کلی از دنیای پسر ها به دخترها (۵۷۴۴ بازدید توسط ۴۱۴۴ نفر) - (۲۵ نظر)
اگه دوست دارید محبوب دیگران باشید خوش اخلاق باشید (۲۸۰۱ بازدید توسط ۱۷۰۷ نفر) - (۱۵ نظر)
دختر انسان است عروسک نیست (۵۶۰۶ بازدید توسط ۳۹۹۲ نفر) - (۵۹ نظر)
علی باش فاطمه ات می شوم (۲۹۱۰ بازدید توسط ۲۰۰۵ نفر) - (۳۳ نظر)
خوبی هاتون رو با توجه به جنبه و ظرفیت افراد نثارشون کنید (۱۸۴۰ بازدید توسط ۱۲۵۰ نفر) - (۲۸ نظر)
تابویی به نام طلاق (۲۱۱۰ بازدید توسط ۱۴۴۰ نفر) - (۲۸ نظر)
برسد به دست دختران؛ عشق، کلمه ای فریبنده (۱۷۸۰ بازدید توسط ۱۲۲۳ نفر) - (۰ نظر)
شوهرم یه رفیق داره، که اون منم (۴۴۰۶ بازدید توسط ۳۰۲۳ نفر) - (۵۱ نظر)
خیلی از دخترها و خانواده هاشون هستن که شرایط اقتصادی آقایون رو درک می کنن (۷۶۹۲ بازدید توسط ۴۲۲۶ نفر) - (۵۸ نظر)
اگه هنوز خودارضایی رو ترک نکردی بیا تو (۸۷۳۷ بازدید توسط ۵۹۴۷ نفر) - (۶۹ نظر)
صفحه شخصی Dady i baby (۱۰۵۰ نمایش) - (۴ نظر)
صفحه شخصی اسکیزویید (۳۷۸۹ نمایش) - (۵۷ نظر)
صفحه شخصی "گمنامی عشق است" (۱۰۹۰ نمایش) - (۸ نظر)
صفحه شخصی سکوت شلوغ (۱۱۶۲ نمایش) - (۱۱ نظر)
Dady me baby (۱۷۹۹ نمایش) - (۶۲ نظر)
صفحه شخصی پرینازم ۷ (۱۸۳۰ نمایش) - (۶۶ نظر)
صفحه شخصی " پسر 52 " (۸۸۷۹ نمایش) - (۹۹ نظر)
صفحه شخصی آتنا مرادی (۱۴۷۴ نمایش) - (۵ نظر)
صفحه شخصی ماه تی تی (۲) (۹۹۷ نمایش) - (۱۰ نظر)
صفحه شخصی شب ماه (2) (۲۰۹۷ نمایش) - (۴۵ نظر)
صفحه شخصی سبحان 83 (۵۲۰۷ نمایش) - (۲۷۱ نظر)
صفحه شخصی منتظر منتقم فاطمه"سلام الله" (۵۷۳۹ نمایش) - (۲۷۵ نظر)
صفحه شخصی پرینازم Four (۳۳۷۳ نمایش) - (۷۵ نظر)
صفحه شخصی گلی خانم (2) (۴۶۲۴ نمایش) - (۱۲۹ نظر)
صفحه شخصی مروان الشقب (۸۱۹۳ نمایش) - (۱۹۴ نظر)
صفحه شخصی شب (۱۸۳۴ نمایش) - (۱۰ نظر)
صفحه شخصی 🌙 secret of my heart ⭐ (۹۸۵۱ نمایش) - (۴۰۴ نظر)
صفحه شخصی با نام عرفان (حافظ) (۶۹۵۲ نمایش) - (۱۸۶ نظر)
صفحه شخصی berelian (۸۹۰۷ نمایش) - (۲۶۵ نظر)
زندگی به شرط سید ! (2) (۴۷۷۹ نمایش) - (۱۳۰ نظر)
صفحه شخصی "زندگی ب شرط سید" (۲۳۸۷۶ نمایش) - (۴۵۸ نظر)
صفحه ی شخصی 2017 (۳۷۹۹ نمایش) - (۹۸ نظر)
صفحه شخصی DOKHTAR LOR (۱۵۴۴ نمایش) - (۱۷ نظر)
صفحه شخصی ساقی (۶۲۹۴ نمایش) - (۲۰۱ نظر)
صفحه ی شخصی "مردی در بیابان های خلوتِ خدا" (۲۰۹۳ نمایش) - (۳۲ نظر)
صفحه ی شخصی Angel girl (۱۵۵۱ نمایش) - (۱۳ نظر)
صفحه شخصی "دختران حتما بخوانند" (۴۹۸۳ نمایش) - (۱۵ نظر)
صفحه شخصی رضا alone "احادیث و موضوعات مختلف" (۳۸۷۸ نمایش) - (۱۳۶ نظر)
صفحه شخصی فرشاد (۱۴۴۳ نمایش) - (۱۰ نظر)
صفحه شخصی Holy Mind (۳۲۷۶ نمایش) - (۱۲۲ نظر)
صفحه شخصی غضنفر (4) (۸۰۷۸ نمایش) - (۵۱۹ نظر)
صفحه شخصی خانم M&M (۶۵۷۶ نمایش) - (۳۴ نظر)
صفحه شخصی ماه تی تی (۱۰۴۶۰ نمایش) - (۶۲۳ نظر)
صفحه شخصی رضا alone پُست دوم (۹۴۳۹ نمایش) - (۲۴۲ نظر)
صفحه شخصی شب ماه (۱۹۵۵۷ نمایش) - (۷۳۶ نظر)
صفحه شخص گلی خانم (۱۷۹۷۵ نمایش) - (۶۲۶ نظر)
صفحه ی احادیث گیاهی و درمانی🌾 (۴۸۷۵ نمایش) - (۵۹ نظر)
صفحه شخصی رهام روشن ضمیر (۶۱۰۵ نمایش) - (۴ نظر)
صفحه شخصی غضنفر (3) (۳۲۴۱۷ نمایش) - (۱۰۶۸ نظر)
صفحه شخصی Ata MST (۱۰۷۶۱ نمایش) - (۳۶۷ نظر)
صفحه شخصی رضا alone (۱۷۱۶۱ نمایش) - (۸۷۵ نظر)
صفحه شخصی پسر آریایی (۱۰۴۶۳ نمایش) - (۳۱۲ نظر)
صفحه برنامه ‌نویسان خانواده‌ برتر (۲۷۶۳ نمایش) - (۵ نظر)
صفحه شخصی دختر قمی (۳۴۳۸ نمایش) - (۱۴ نظر)
صفحه شخصی .•.•.•امیرخان•.•.•. (۴۲۳۹ نمایش) - (۱۴ نظر)
صفحه شخصی مشکات (۵۳۲۵ نمایش) - (۱۷۶ نظر)
صفحه شخصی سکوت شلوغ (۳۶۷۲ نمایش) - (۴۲ نظر)
صفحه مرد شب ویژه پرسش و پاسخ خصوصی (۴۲۷۱ نمایش) - (۴ نظر)
صفحه شخصی آیدا 👑👩‍⚕️💐 (۸۸۷۵ نمایش) - (۱۲۷ نظر)
صفحه شخصی Ali Piroozi (۴۴۷۰ نمایش) - (۱۶۰ نظر)
چه مدل چادری بهم میاد ؟ (۱۱۸۹۴ بازدید توسط ۹۱۴۲ نفر) - (۲۰ نظر)
نماهنگ نیمه شعبان با صدای امیر عارف (۱۴۰۸ بازدید توسط ۱۰۷۵ نفر) - (۲ نظر)
اگه در گذشته دوست پسر داشتی زن من نشو ... (۲۶۹۳۴ بازدید توسط ۲۰۰۹۸ نفر) - (۹۴ نظر)
خانم ها، معمولا چه قدر خرید میکنید ؟! (۱۲۶۹۶ بازدید توسط ۹۶۱۹ نفر) - (۷۳ نظر)
اگه روی تو غیرت نداره یعنی براش مهم نیستی (۱۰۴۶۱ بازدید توسط ۷۲۱۳ نفر) - (۴۹ نظر)
نمی خوام دیگه کسی تو زندگیم به اسم دوست پسر باشه (۱۱۶۳۸ بازدید توسط ۸۶۸۴ نفر) - (۴۶ نظر)
فانتزی های جالب و خنده دار در مورد ازدواج (۱۹۹۶۶ بازدید توسط ۱۴۷۶۱ نفر) - (۱۰۷ نظر)
خطاب به دخترهایی که به خاطر کنجکاوی تمایل دارن با پسرها دوست بشن (۸۸۵۶ بازدید توسط ۶۴۱۳ نفر) - (۴۳ نظر)
چند مورد از رازهای پنهان انگیزه ی دوستی پسرها با دخترها (۱۱۰۷۱ بازدید توسط ۸۰۹۲ نفر) - (۴۵ نظر)
بهترین غذایی که درست کردی چی بوده؟ (۱۰۳۳۵ بازدید توسط ۷۶۵۸ نفر) - (۸۸ نظر)
می خوام به آشپزیم تنوع بدم (۶۶۲۴ بازدید توسط ۴۷۳۵ نفر) - (۷۹ نظر)
مصادیق جزئی که در انتخاب همسر باید حتما آنها را مد نظر داشته باشید (۳۹۲۸ بازدید توسط ۳۱۹۷ نفر) - (۲۶ نظر)
انواع تفریحات یه زن و شوهر با امکانات کم (۵۴۱۶۹ بازدید توسط ۴۱۰۵۹ نفر) - (۵۱ نظر)
به داد مستاجران برسید (برسیم) (۳۰۹۲ بازدید توسط ۲۳۴۹ نفر) - (۱۳ نظر)
خاطرات خنده دار دختر خانم ها از خواستگاران شون (۹۱۳۲ بازدید توسط ۷۰۲۳ نفر) - (۱۳ نظر)
1000 تا دوست دختر داشتم ولی الان امام زمان می خوام (۴۹۴۴ بازدید توسط ۳۹۵۴ نفر) - (۷ نظر)
شوهر بد اخلاقم رو عاشق خودم کردم (۲۰۵۶۵۷ بازدید توسط ۱۵۷۹۹۳ نفر) - (۶۵ نظر)
دروغگویی بعضی از دختران دوست پسر دار به خواستگار (۱۱۵۶۶ بازدید توسط ۸۵۲۰ نفر) - (۴۹ نظر)
از تجربیات تون در مورد خانه دار شدن بگید (۶۴۴۷ بازدید توسط ۴۳۱۸ نفر) - (۲۰ نظر)
سرگرمی تون وقتی تنها هستید چیه؟ (۳۸۳۳ بازدید توسط ۲۹۳۱ نفر) - (۳۳ نظر)
دوست دارید چه نیرو، توانایی یا هنر خارق العاده ای داشته باشید؟ (۲۶۸۵ بازدید توسط ۱۸۷۳ نفر) - (۳۸ نظر)
به خاطر فشارهای اطرافیان، تصمیم گرفتم دوست پسر بگیرم اما ... (۶۱۷۴ بازدید توسط ۴۶۳۷ نفر) - (۱۸ نظر)
این جوری همسرِ مناسب پیدا کن! (۶۱۲۱ بازدید توسط ۴۷۳۶ نفر) - (۱۶ نظر)
اگه از دختری خوشم اومد، چکار کنم که همون اول جواب رد نگیرم؟ (۴۷۴۲۵ بازدید توسط ۳۶۰۹۳ نفر) - (۷۲ نظر)
دخترهای خوب و سنگین، راه پسرها رو برای ازدواج باز بذارید (۱۱۵۰۴ بازدید توسط ۸۱۸۴ نفر) - (۸۱ نظر)
چند سوال در مورد ازدواج از دخترانی که رشته های پزشکی خوندن (۷۴۳۱۹ بازدید توسط ۵۸۰۵۰ نفر) - (۲۱۷ نظر)
معایب و مزایای ازدواج با یک فرد مشهور چیه؟ (۲۷۸۷ بازدید توسط ۲۰۴۶ نفر) - (۱۹ نظر)
دختر مذهبی کجایی ، دقیقا کجایی ؟! (۲۹۵۱۳ بازدید توسط ۱۹۵۹۸ نفر) - (۱۲۶ نظر)
جامعه خانواده ی بزرگتر ماست، آبروی جامعه مون رو حفظ کنیم (۲۴۵۳ بازدید توسط ۱۸۰۰ نفر) - (۱۰ نظر)
از خاطرات خوب و خنده دار دوران مدرسه و دانشگاه بگید (۸۲۴۰ بازدید توسط ۵۸۴۵ نفر) - (۲۹ نظر)

۲۰۹ مطلب با موضوع «درد دل های دختران و پسران» ثبت شده است

حس میکنم که زندگیم از تعادل خارج شده

تنهام، اعصابم از دست همه خورده، امروز از یه روانپزشک وقت گرفته بودم که نرفتم، می خواستم ازش در مورد خودارضایی بپرسم که حوصله نداشتمو خسته بودم و نرفتم. راستش من زیاد به این سایتا اعتمادی ندارم که بیام و در مورد خودم و زندگیم توش بنویسم ولی الان دیگه لبریزم، دوست دارم که با یکی در این مورد حرف بزنم، نوشتم طولانی میشه ولی دوست دارم که بنویسم:

28 سالمه ، 6 یا 7 ساله بودم و در حالی که روی شکمم دراز کشیده بودم و در اون زمان اصلأ نمیدونستم که اینکاری که دارم انجام میدم، خودارضایی هستش ، مادرم اومد و بهم گفت که بابات گفته اگه یه بار دیگه اینجوری ببینمت پامو میذارم روی کمرت و اونو میشکنم و گفتش که اگه این کارو انجام بدی باردار میشی.

همین جمله ی آخری مادرم که در مورد بارداری بود، تمام زندگی منو تا امروز که 28 سالمه داغون کرد، شاید مادرم فکر میکرد که با گفتن این جمله من میترسم و دیگه اینکارو نمی کنم ولی من به این قضیه ادامه دادم در حالی که هر بار خودم رو سرزنش می کردم، تو نمازهایی که میخوندم دعام این بود که باردار نشم، گاهی تو عالم بچگی اگه شکمم ورم میکرد، فکر میکردم که حامله ام و فکر خودکشی به سرم میزد، من به این کار عادت کرده بودم و انجامش میدادم. البته سالی که پشت کنکور بودم با خودم عهد کردم که انجامش ندم و ندادم، چند سالیم بود که به ندرت اینکارو میکردم ولی الان یه مدتی هست که استرس و فشار تو زندگیم زیاد شده و دارم دوباره با فواصل کم اینکارو انجام میدم و واقعیت اینه که دیگه مثل دوران نوجونی بهم لذت نمیده و بیشتر درد جسمیش برام میمونه، بگذریم. من چند تا سوال داشتم، لطفأ جواب بدین.

1- خوب خدا رو شکر که همچین سایتی هست که میشه ازش کمک گرفت ولی می خواستم ببینم که کسانی که جواب سوالات کاربران رو مینویسن تخصصشون چیه، میشه رو حرفشون حساب باز کرد یا راهنماییشون مثل راهنمایی مادر منه که به جز یه عمر افسردگی چیز دیگه ای برام نداشت.

2-می خواستم بدونم چرا من از 6 سالگی و بدون هیچ غریزه ای اینکارو کردم اینکه تو این سن اینجوری شدم باعث شده بود که فکر کنم با همسالام فرق دارم و به حالشون افسوس بخورم

3-چرا این قضیه این همه سربستس،در موردش هیچ آموزشی نمیدن، با اینکه این اتفاق بیشتر تو سنین مدرسه اتفاق میفته و این همه مشاور تو مدرسه ها هستن، هیچ آموزشی در این باره نمیدن، سر کلاس دینی بودیم معلم داشت در مورد مبطلات روزه حرف میزد که گفت یکیش استمنا، یکی از بچه ها گفت خانم استمنا چیه؟ ، که اون چپ چپ نگاش کرد و چیزی نگفت . شاید اگر معلم ما اون موقع توضیح میداد که استمنا چیه من کمتر احساس سردرگمی میکردم.

3- حداقل برای بچه هایی که تو سن بلوغن جزوه ی آموزشی در مورد بلوغ و خودارضایی و میل جنسی تهیه کنن به والدین و بچه ها بدن که این قدر نوجونا جواب سوالاتشون از کسانی که معلوم نیست تا چه حدی آگاهن نگیرن.

4- من مشکلی با خودارضایی و ترک کردنش ندارم، تو این مدت بارها تونستم ترکش کنم و تا چندین سال انجام ندم،چیزی که باعث میشه اخیرأ دوباره به سمتش برم اینه که بعضی وقتا احساس خستگی، اضطراب و کلافگی زیادی میکنم که برای خلاصی از این حس اضطراب و بی حوصلگی خودارضایی رو انجام میدم.

لطفأ راهنمایی کنید حس میکنم که زندگیم از تعادل خارج شده. ممنون


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۵)
    • ۲۳۶۱ بازدید توسط ۱۷۵۹ نفر
    • دوشنبه ۱۲ آبان ۹۳ - ۱۱:۰۴

    چرا خدا ما رو دوباره سر راه هم قرار داد ؟

    سلام دوستان گلم ...

    من یه پسری اومده بود تو زندگیم یه مدت کوتاه ..

    که میخواست با هم باشیم ولی آخرش من قبول نکردم و رفت ...

     بعد از اینکه اون پسر رفت من خیلی اذیت شدم اولش بیخیال بودم فکر میکردم چیزی نمیشه اما فرداش یدفه به خودم اومدم دیدم دلم براش تنگ شده و لحظه شماری و روز شماری میکنم تا شاید برگرده ... دیگه هر روز و هر شبم شد گریه ... خیلی حالم بد بود  البته هنوزم هست ...


    از آخرای مرداد تا الان همینطورم ... هر کاری هم کردم بیخیالش شم نشده اصن فکرش مث خوره افتاده به جونم خواب میرم بیدار میشم همش فکرش باهامه صداش تو گوشمه به هر دری زدم فکرش جدا نشده ازم حتی چقدر خودمو میزدم به بیخیالی اما یدفه یه خاطره ازش یادم می اومد و باز مث قبل میشدم ... سالها بود واسه هیچ پسری اینجوری نشده بودم...


    تا اینکه تو  اینترنت به متن زیر برخورد کردم ... :


     وقتی دیگران آزارتان می دهند یا نومیدتان می کنند معنایش چیست ؟

     چون دیگران نیز فرزندان پروردگارند ، نمی توانند موجب شکست ، یأس ، تحقیر ویا شرمندگی ما بشوند . شاید هنگامیکه از سر راهمان می گذشتند لغزیده باشند . اما آنها نیز فرزندان خدا هستند، فرزندانی که موقتأ راه خود را گم کرده اند . به این دلیل سر راه ما قرار گرفتند که به دعای خیر ما نیاز داشتند .

    آنها هر کاری بکنند یا نکنند ، وجودشان مانع از پیشرفت و کامیابی ما نمی شود .آنها موهبت ما را از دستمان نمی گیرند ، زیرا قادر به این کار نیستند . حتی اگر چنین به نظر برسد که اندک مدتی آزارمان داده اند ، بنا به مشیت الهی بر سر راهمان قرار گرفته اند.

    دلیل این که گاه مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی و دعای خیر ما را می جوید . اگر برای آنها برکت و آمرزش بطلبیم ، دیگر آزارمان نمی دهند . از زندگیمان بیرون می روند و خیر . صلاحشان را جایی دیگر می یابند .

    کاترین پاندر


     اون به دعا نیاز داشته...چیزی که خودم هم حسش میکردم ..همیشه وقتی دعاش میکردم آروم میشدم ..

     هر موقع فکرش باعث آزارم میشد میدونستم تا دعاش نکنم آروم نمیشم و همین بود که باعث میشد تو نماز شبم دعاش کنم وقتی نماز شب میخونم و دعاش میکنم خیلی اروم میشم خیلیییی ...طوری که با هیچی اروم نمیشم فقط وقتی براش دعا میکنم آروم میشم... 


    وقتی این متن و خوندم فهمیدم علت حضورش تو زندگیم چی بوده ..

     و کلا میدونم علت حضورمون تو زندگی هم چی بوده ما یه مدت کوتاهی اومدیم تو زندگی هم چون تو اون برهه از زمان به هم نیاز داشتیم اون به دعای من و من به حرفای اون ...


     اون به دعا نیاز داشته چون یادمه اون موقع هم بهم گفته بود براش دعا کنم و بنظرم اومد مشکلات زندگیش داره اونو به گناه میندازه ...و ازون ورم همونطور که گفتم من هر موقع فکرش اذیتم میکنه تا دعاش نکنم اروم نمیشم ...پس همه اینا یعنی به دعا نیاز داشته و داره


    منم تو اون برهه از زمان به حرفای اون احتیاج داشتم چون من یه تصمیم مهم داشتم می گرفتم و اگه اون نبود و اون حرفارو به من نمیزد و راهنماییم نمی کرد من تصمیم اشتباهی رو گرفته بودم که بدجور پشیمون میشدم و بیچاره میشدم اصن! 

    من به خدا گفته بودم اگه مال هم نیستیم پس دیگه هیچوقت برنگرده هیچوقت هم نبینمش .. اصلا هم فکرشو نمیکردم ببینمش 

    اما در اوج ناباوری و درست موقعی که با هزار جون کندن داشتم نبودشو باور میکردم تا کم کم فراموشش کنم یدفه بصورت اتفاقی تو خیابون دیدیم همدیگرو !


    همین جمعه ای که گذشت ! بعد از حدود 2 ماه دیدیم همو !

     همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد ! یدفه دیدم روبروی همیم و از کنار هم رد شدیم !

    داشت با موبایلش صحبت میکرد و صداشم شنیدم ! آخ که چقدر دلم براش تنگ شده بود ! 

    حالا از اون موقع تا حالا برام سواله که چرا ؟؟ واقعا چرا؟؟ چرا دوباره دیدمش؟ چرا دوباره باید می دیدمش؟

    اونم درست موقعی که بعد از کلی کلنجار داشتم نبودشو و این که واقعا رفته و تموم شده رو باور میکردم تا فراموشش کنم چرا باید می دیدمش؟

     به خدا گفتم خدایا من بهت گفته بودم اگه مال هم نیستیم دیگه برنگرده و هیچوقت هم همو نبینیم .. مگه ما مال همیم که ما رو دوباره سر راه هم قرار دادی؟ اونم درست موقعی که کم کم داشتم فراموشش میکردم و حالا با این دیدار بدتر شدم ! و داغ دلم تازه شد و نمیتونم فراموشش کنم !

     چرا قسمت نیست فراموشش کنم ؟ چرا هر کاری کردم تا از یادم بره نمیره ؟چرا تا داشتم با نبودش کنار می اومدم طوری شد که ببینمش تا فراموشش نکنم ؟

    من سالهاست نه به کسی دل بستم نه هیچی ولی این یکی نمیدونم چه جوری و چرا رفت تو دلم ! اصلا نفهمیدم چی شد ! که حتی وارد زندگیم شد ! خیلی اتفاقی شد !


    حتی تا وقتی بود به این شدت اینجوری نبودم از وقتی رابطمون تموم شد تازه فهمیدم به سر دلم چی اومده ! مث دیوونه ها منتظر برگشتش بودم و حالا هم که دوباره دیدمش قلبم بدجور براش میزد ! نفسم گرفته بود ! و مات و مبهوت مث دیوونه ها نگاش میکردم !


    تو این چند سال برا هیچ پسری اینجوری نشده بودم ! نمیدونم سر این چم شده !


    یادمه اون اول که خیلی با هم لج بودیم یه بار بهم گفت میدونی  خودمونو می بینم یاد چی میفتم ؟ یاد اون فیلمه که شهاب حسینی بازی کرده بود اولش با دختره لج بودن یدفه عاشق هم میشن و.... گفت خدا رو چه دیدی ؟ شاید ما هم عاشق هم شدیم ....

    حرفش راست در اومد ! حالا من عاشق اون شدم ....

    اما اونو نمیدونم ... حتی نمیدونم چه حسی داره یا چقدر یادم میفته فقط میدونم دوسم داره ... ولی نیومده سراغم یخورده هم حق داشته چون باهاش بد رفتار کردم مخصوصا روز اخر ... درکش نکردم به قول خودش بهش تهمت زدم توهین کردم قضاوت کردم ... اعصابشو خورد کردم ...


    من منتظر برگشتش بودم اما گفته بودم خدایا اگه مال هم نیستیم برنگرده راضی بودم به رضای خدا و تحمل میکردم .. برنگشت .. نمیدونم شایدم اس داده بهم اما بهم نرسیده چون شده این مدت کسی بهم اس بده اما نرسه ...

     ولی اینم گفته بودم که خدایا اگه مال هم نیستیم همدیگرم نبینیم واقعا نمیدونم چرا خدا ما رو دوباره سر راه هم قرار داد .. حکمت این یکی و نفهمیدم ...حکمت همه رو فهمیدم الی این یکی ... همه چی خیلی اتفاقی رخ داد و دست به دست هم داد تا همدیگه رو ببینیم انگار خدا جور کرده بود همدیگه رو حتما همون روز ببینیم ...


    نمیدونم والا ببخشید سرتونو درد اوردم از نوشتن این متن دوتا قصد داشتم یکی اینکه درد دل کنم دوما و مهم ترینش این که از همتون بخوام برای این پسر خیلی دعا کنید

     یکی برای اینکه خدا به راه راست هدایتش کنه یکی هم اینکه مشکلاتش حل شه .. کلا خواهش میکنم براش دعا کنید مخصوصا برای هدایت شدنش به راه درست و راست ... حیفه این پسر .... دلم براش میسوزه ..برای منم دعا کنید حالم خوب شه ...


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۷)
    • ۷۰۸۶ بازدید توسط ۴۸۱۵ نفر
    • سه شنبه ۲۹ مهر ۹۳ - ۱۵:۵۱

    حس می کنم پاکی روحم رو از دست دادم

    سلام

     من یه دخترم و فوق العاده ناراحت و پشیمون بابت کار اشتباهی که دو سه سال پیش مرتکب شدم . روز های طولانی و گرم تابستون از رو بیکاری مینشستم پای کامپیوتر و تو شبکه های اجتماعی میچرخیدم . همه ی این شبکه ها هم , شبکه هایی هستند که به اصطلاح دارای مجوز رسمی هستند و فیلتر نشدند اما متاسفانه روی این شبکه ها هیچ نظارتی صورت نمیگیره .

    خلاصه از صبح که از خواب بیدار میشدم مینشستم پای کامپیوتر و فقط موقع ناهار و شام بیرون می اومدم . میدونید اهل دوستی با پسر ها نبودم و تا به حال حتی یک کلمه هم از نزدیک با هیچ پسری صحبت نکردم اما تو دنیای مجازی همه چیز یه جور دیگه است .

    من دختر خجالتی هستم اما زمانی که تو نت بودم خیلی راحت حتی با یک جنس مذکر شوخی میکردم . خصوصا فضای اینجور شبکه ها جوریه که ناخوداگاه دوست داری خودت رو خیلی اجتماعی و به قول معروف با حال نشون بدی .

    توی اون دو سه ماه با اینکه خیلی پیام خصوصی با پیشنهاد اینکه هم دیگه رو ببینیم و شماره رد و بدل کتیم و از این چیزا تو اون شبکه ها بهم میشد اما خدا شاهده حتی یک بار هم وسوسه نشدم که قبول کنم و در واقع عاقبت اینجور مسائل رو میدونستم و حتی فکر ملاقات با اون آدما هم به ذهنم خطور نمیکرد اما شوخی و شکلک ها ی مختلف یاهو و جوک ها و حرف های مسخره جزو لاینفک چرخیدن تو این شبکه ها بود.

    گاهی وقت ها هم آدمای کثیفی بودند که از هر فرصتی استفاده میکردند تا بحث رو به سمت مسائل نامربوط و مستهجن بکشونند . تو این مورد اخری همیشه خیلی تند برخورد میکردم البته . خلاصه وضعیت جوری بود که حتی اگه یک روز وارد اینترنت نمیشدم و اون جوک ها و مطالب وقت تلف کن و چرت رو نمیخوندم و تو بحث های مزخرف گروهی با ادمای علاف تر از خودم شرکت نمیکردم روزم شب نمیشد .

    بعد از اون سه ماه تابستون یادم نیست چه اتفاقی افتاد و کی چی گفت که به خودم اومدم و فکر کردم من که تو یه خانواده ی تحصیل کرده و نیمه مذهبی بزرگ شدم و پدر و مادرم همیشه از هر لحاظ (مادی و معنوی ) ازم حمایت میکردند و هیچی کم ندارم چرا باید با آدمای سرخورده و پر از عقده های جنسی هم صحبت بشم که فقط وقتم رو تو تابستون بگذرونم . پسرایی که وقتی باهاشون صحبت میکردم میفهمیدم که ه رو از ب تشخیص نمیدادند ولی از رو عادت باز هم صبح روز بعد میرفتم سراغ اینترنت و باهاشون حرف میزدم . خلاصه اون روز عضویتم رو از همه ی اون شبکه ها لغو کردم و دقیقا یادمه که اون روز چقدر گریه کردم چون احساس کثیف بودن بهم دست داده بود . 

    سال بعد از اون قضیه ها کنکور داشتم و با یه رتبه ی فوق العاده رشته ای که دوست داشتم قبول شدم و الان یک ساله که دارم تو بهترین دانشگاه تهران درس میخونم . همه چیز از هر لحاظ برام فراهمه . دانشگاهی که توش درس میخونم سطح علمی خیلی بالایی داره جوری که تنها رتبه های خیلی بالا رو پذیرش داره بنابراین همه ی هم کلاسی هام چه دختر و چه پسر از نظر اخلاق و درس و خانواده نمونه هستند و تازه الان دارم میفهمم دوست درست و حسابی که شایسته باشه آدم باهاش معاشرت کنه چه خصوصیاتی داره .

    اما با وجود همه ی این ها هر لحظه اون سه ماه مزخرف تو ذهنمه . وقتی دوستام با افتخار از این که تا به حال با هیچ نامحرمی شوخی نکردند صحبت میکنند احساس حقارت بهم دست میده و بغض میکنم . از همتون خواهش میکنم حتی تو فضای مجازی هیچ وقت با هیچ پسری صحبت نکنید چون عذاب وجدانش بعد ها حتما باهاتون میمونه . گاهی وقت ها فکر میکنم من دارم خیلی سخت میگیرم ولی بعد یه چیزی مدام تو گوشم میخونه که با سه ماه ندونم کاری اون پاکی روح خودم رو برای همیشه از دست دادم .


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۷)
    • ۱۷۸۱ بازدید توسط ۱۴۳۳ نفر
    • پنجشنبه ۱۷ مهر ۹۳ - ۱۰:۱۳

    اگه دختر چادری سوار ماشین شخصی شد، قصد دوستی داره؟

    سلام

    من یه دختر چادریم. چند مدته به خاطر اینکه دیر به کلاسم نرسم هر از گاهی مجبور میشم سوار ماشین شخصی بشم چون تاکسی خیلی سخت گیر میاد و یا مسیرشون به مسیر من نمیخوره ولی چند باری که سوار شدم دیدم وقتایی که رانندش پسر جوونه سعی میکنه سر حرف باز کنه یا شماره بده و من در عین ناباوری پیاده میشم چون فکر میکنم باید از نوع پوشش من متوجه بشن که من اهل شماره دادن و شماره گرفتن نیستم.

    در ضمن من اهل آرایش کردن هم نیستم، لباس جلف یا رفتار جلفی هم ندارم، هر چقدر دنبال اشکال کار میگردم پیدا نمیکنم جز اینکه راننده فکر کنه چون من سوار ماشین شخصی شدم حتما قصدم دوستیه!

    آیا دید همه نسبت به دختری که مجبوره سوار ماشین شخصی بشه اونم با چادر همینه؟!


    مرتبط:

    خیلی سخته 2 ساعت تو در ماشین مچاله بشم...

    دلیل اصرار بعضی از آقایون به جلو نشستن دختر در ماشین


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) مسائل خانم های چادری (۱۱۸ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۱)
    • ۳۰۷۰ بازدید توسط ۲۴۸۹ نفر
    • يكشنبه ۱۳ مهر ۹۳ - ۰۹:۲۵

    امیدوارم با خوندن درد و دلم سرتون درد نگیره

    سلام 

    امیدوارم اگر این پستا خونید و درد دل منو شنید سرتون درد نگیره و با نظراتتون بتونید منو کمک کنید 

    درست چند هفته پیش بر حسب اتفاق تقویما که دید دیدم ای دل غافل من چند ماهه دیه میرم تو 25 سالگی نشستم ببینم تا الان چیکار کردم دیدم هیچی یه حس خیلی بدی بهم دست  یه حسی که نا امیدم کرد یه حسی  که دست از سرم بر نمی داره نمی دونم چظور بگم نشستم فکر کردم به خاطر یه شرایطی خیلی احتمالش کمه مثلا من تا دو سال دیگه ازدواج کنم تازه بعدش خدا چی بخواد ی یه لحظه نگاه به دوستای متاهل خودم کردم دیدم چه خوشبخت چه نا راضی مثلا دوران عقد عروسی خونه داشتن نداشتن خونه دار شدن با شوهرشون زندگی ساختن بچه دار شدن (به قول معروف افتاده رو غلطک) ولی من چی هنوز شروع نکردم از یه جهت دیگه هم نگاه کنی احساسم بهم میگه هر چیزی یه دوره ای داره من خودم معتقدتم یه متاهل تو خیلی چیزا با یه مجرد تاد رو فرق می کنه بایدم باشه  (مثل رفتارای عاظفی پوشش و..).من مطمنم فلان فامیل ما که 20 سالشه و ازدواج کرده شاید تو خیلی موردا از منی که 4 سال ازش بزرگترم فرق  داره چون متاهل شده (اضلا از اون می پزیرن ولی من نه).احساسم میگه حتی وقتی شدی 30 سالت حتی اگر تازه عروس باشی دیگه نمیشه خیلی کارا اگر خیلی رفتارا داشت همه میگن از تو گذشته نمی دونم ( یه مثال بزنم یه دوستنم 26 سالیگی ازدواج کرده بود روز ولنتاین اومده بود برا شوهرش خوب یه کادو فانتزی بخره همه گفته بودم دیگه زشت تو هه خوب گناه او چیه که تازه ازدواج کرده و تموم عمرش اهل دوستی نبوده که این کارا کرده باشه که حالا نخواد بکنه )

    واقع اینجوریه شما نظرتون چیه یعنی دیگه دیره؟؟؟؟؟ (شکلک گریه دار شدید )


    از یه جهت دیگه هم من خودم ادمیم که خیلی دوست دارم فعالیت داشته باشم چیزی یاد بگیرم  موفق باشم از راکد بودن بدم میاد ولی به خاطر شرایطی انجام ندادم یکیش مثلا خانواد هی من خیلی علاقه دارند من ارشد می خوندم ولی من دوست نداشتم من دوست داشتم تو ضمینه های هنری فعالیت کنم ولی چون پدرم اینکارا را قبول نداشتن به نظرشون احترام گذاشتم باهاشون درگیر نشدم چون پدرم بودن ولی با دلگریمی اینکه انشا... با کسی ازدواج می کنم که موافق باشه و من میرم سمت اینا ولی چه فایده دیگه دیره کی وقت دارم برم سمت اینکارا .........تازه اگر شانس بیارم طرفم موافق باشه (شکلک دعا)

    این مورد که گفتم یکی از این شرایط بود شاید با پا فشاری  می تونستم برم سمت ...چیزی مهمی نبود ولی من حتی پا فشاری نکردم چون  می دونستم به خاطر مسایلی اگر من بخوام برم  یه سختی ها به خانواده ام تحمیل میشه ( نه چون کار هنریه یا علاقه منه خاظر یه مسایلی) ( مدیونید خداوکیلی اگر فکر کنید مسائل مالیه  همیشه مسائل مالی محدودیت نیست) من گذشتم از خودم به امید اینده (هیچ منتی هم بر سر خانواده ام نمی زارم چون خانواده ام برام از هرچیز مهمتره کی مهمتر از پدر و مادرم)ولی میدونید وقتی یکی از دوستاما دیدم که با تمام مخالفت خانوادش یا اجباری که بر خانوادش کذاشت رفت پی علاقش  هرچیه الان راضیه خوشحاله بازم مثل من احساس پوچی نمی کنه ولی همهی اینا به کنار می دونید خیلی دردم گرفت وقتی همین خانواده ای که خیلی دوستشون دارم بر گشتن گفتن خوشبحال فلانی بچش  موفقه و احساسم میگه ندیدن من گدشتم که اونا راحتر باشن 


    واقعا دیگه دیره من چکار کنم از این پوچی در بیارم از این که زندگیم داره هدر میره واقعا ناراحتم (شکلک افسردگی و زجه )

    بازم ممنون اینکه حداقل خوندید (شکلک گل)


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۸)
    • ۱۷۳۸ بازدید توسط ۱۴۳۰ نفر
    • سه شنبه ۱ مهر ۹۳ - ۲۰:۴۶

    با این مهریه ها نمی صرفه ازدواج کنم

    بنده پسری 27 ساله هستم و فوق لیسانس دارم شغلی دارم که راحت میشه باهاش یک خانواده رو چرخوند دو بار خواستگاری رفتم ولی اینقدر مهریه رو بالا گفتن که پاپس کشیدم مگه من چه گناهی کردم که باید اول ازدواج این همه برم زیر قرض ، قرضی که اگه این دنیا پرداخت نشه اون دنیا باید دینتو ادا کنی می دونید اصلا چیه الان داییم و برادرم هر دوتاشون مهریه زناشون بالاست .هیچکدوم نمی تونن به زنشون بگن بیرون رفتنی حجابتو رعایت کن هیچ کنترلی نمی تونن رو زنشون داشته باشند . به خاطر ترس از مهریه منم تصمیم گرفتم تا آخر عمرم مجرد بمونم .

    خدارو شکر از نظر جنسی طبعم سرده فشار جنسی حالیم نیست فقط خواستم سر و سامون بگیرم ولی با این مهریه ها نمی صرفه . دیگه قید ازدواج و زدم.


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۹)
    • ۵۷۱۴ بازدید توسط ۴۱۹۵ نفر
    • يكشنبه ۲۳ شهریور ۹۳ - ۱۳:۴۹

    حرف های پدر و مادرم آزارم میده

    کاش . منم 21 سالمه حس تو رو دارم .دارم یه رشته ای میخونم نمی دونم چی میشه . حرفای پدر و مادرم بیشتر از همه بدرم آزارم میده دیشب بهم گفت مادرت 18 سالگی شوهر رفته تو 2 سالم بیشتر موندی فکر کن اونم بین عموم و زن عموم و مامان بزرگم .

    منم خسته شدم هر روز دارم روزامو شب می کنم و شبام رو روز که چی شه نمی دونم . به هیچ امید ندارم تنها دلخوشیم اینه که دانشگاه برم . برم بیش دوستام از اول مهر .حال بدی دارم خودم احساس می کنم افسردم احساس انجام هیچ کاری رو ندارم یه نا امیدی زیادی تو دلمه .حرفم رو به هیچکس نمی تونم بگم اگه با کسی حرف بزنم مخصوصا بدرم همو حرفو به طعنه بهم برمی گردونه .احساس هیچی می کنم .


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۱)
    • ۴۹۴۶ بازدید توسط ۳۵۸۹ نفر
    • جمعه ۱۴ شهریور ۹۳ - ۰۹:۲۸

    هر کاری انجام می دم به بن بست می خوره

    سلام سوال من درباره ی موضوعی هست که نمی دونم چطور مطرحش کنم. من احساس می کنم که خدا من رو دوست نداره؟ آخه هر کاری انجام می دم به بن بست می خوره و مشکلاتم کم نمیشه بیش ترم می شه. چیکار کنم که خدا منم دوست داشته باشه و به منم نگاه کنه؟ سوالم شاید از روی ضعف ایمان باشه اما از کفر نیست. دیدم بعضی ها از این جور سوالات می پرسن اما جواب هایی که خوندم من رو قانع نکرده. می خوام خوشبخت بشم و در عین حال بنده ی خوبی برای خدا باشم چیکار کنم؟ من خیلی بد بودم و حالا می خوام خوب باشم هم برای خدا و هم برای همسر آینده ام اما همش فکر می کنم دیگه دیر شده و نمیشه نه این که کارام به بن بست می خوره. راستی چیکار کنم که دیگه به بن بست نخورم؟


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۷)
    • ۱۶۸۱ بازدید توسط ۱۴۲۵ نفر
    • شنبه ۸ شهریور ۹۳ - ۲۳:۴۶

    چطوری میتونم امیدوار باشم؟

    من خیلی خستم. این زندگی رو دوست ندارم .آدماشو دوس ندارم. دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه. الان شما به چه امیدی زنده اید؟ دوس داشتم زندگیم یه جور دیگه بود. دوس داشتم خونوادم کسایی دیگه ای بودن. اصلا دوس دارم تنها زندگی کنم. وچرت وپرتای هیچکسو نشنوم. من از زندگی بیزارم. سیرم.خسته ام. بهم بگید به چه امیدی این زندگی لعنتی رو ادامه بدم؟ هیچ چیز اون جوری که میخوام نیس. من خسته م. م

    یخوام زندگیم یا تموم شه یا 180 درجه عوض بشه. یه دختر 20 ساله ی مجردم.خسته شدم از فقر وبی پولی. از اینکه هیچکی درکت نمیکنه. از اینکه به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم. خسته شدم از اینکه هدفهام واسه کسی مهم نیس. خسته شدم از غصه خوردن وگریه کردن وحسرت خوردن وبیخوابی های شبانه خسسسته شدم. دیگه هییییچکیو دوس ندارم. من حیف شدم بین این همه ظلم.بخدا حیف شدم. چطوری میتونم امیدوار باشم؟ مگه امیدی هم باقی مونده؟ کاش زندگیم یه جور دیگه بود......کاش.


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۶)
    • ۳۸۰۷ بازدید توسط ۲۷۲۲ نفر
    • شنبه ۸ شهریور ۹۳ - ۱۶:۰۰

    دخترم، به خدا دیگه توان کنترل فشار جنسی رو ندارم

    سلام

    من یه دختر ۲۵ ساله هستم و تقریبا مذهبی برام موقعیت های گناه زیاد بوده و ترک کردم ولی به خدا دیگه توان ندارم از خدا کمک خواستم چقدر دعا و ثنا کردم چقدر چهل شب دعا و قران خوندم ولی نمیشه همه ی اماما رو قسم دادم به شدت گرم هستم از اون طرف خودارضایی گناهه از یه طرف دیگه دوستی با جنس مخالف قدغنه خب من بیچاره چیکار به نظر شما مرگم رو از خدا بخوام بهتر نیست؟

     نمیشه ازدواج کرد نه اون کار رو کرد از طرفی هم پسر نیستم که برم خواستگاری شما بگید من چیکار کنم بخدا دلم میگیره دوستامو می بینم بچه دارن یا هر کدوم در شرف ازدواجن .بابا مگه من به محبت جنس مخالفم احتیاج ندارم مگه خدا منو با این نیازها نیافرید پس چرا باید سرکوبش کنم بخدا شدیم بدتر از راهبه های مسیحی 


    مرتبط :

    کسی نیاز جنسی دختری که نمی تونه ازدواج کنه رو درک میکنه ؟

    ما جوون ها، بخاطر عدم ارضای نیاز جنسی باید یقه کی رو بگیریم ؟

    خودتون رو اسیر نیاز جنسی نکنید تا جوونی تون نابود نشه

    تکلیف نیاز جنسی دخترانی که به تجرد قطعی رسیدند چیه ؟

    دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسرا نیست ؟!

    دخترم، گاهی گریه م میگیره از این که نیاز جنسی دارم

    دختری هستم که انرژی زیادی رو صرف کنترل فشار جنسی می کنم

    دختری هستم که دارم از فشار جنسی میترکم



    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) روش های کنترل کردن میل جنسی (۴۲ مطلب مشابه) نیاز جنسی دختران مجرد (۱۷ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۴۸)
    • ۱۴۴۱۱ بازدید توسط ۱۱۰۵۷ نفر
    • جمعه ۳۱ مرداد ۹۳ - ۱۸:۳۲

    داستان زندگی یه دختر گناهکار

    تنها فرزندخانواده ام. پدر و مادرم از وقتی که بچه بودم تا الان فقط شبها خونه بودن و همش سرکار. تو سن 14 سالگی خودارضایی مو شروع کردم البته نه میدونستم کاری که میکنم گناهه نه میدونستم اشتباست فقط از روی عادت انجام میدادم که برام بعدا تبدیل به لذت شد.خودارضاییم اونقدر شدید بود که چندین بار بلوغم عقب افتاد و تو 18 سالگی پریود شدم. همه ی دخترای فامیلمون زیر 19 سال ازدواج میکردن و من روز به روز بیشتر افسوس میخوردم و به خودارضایی معتاد شدم.

    -------------------------

    ببینید ... ← کلیپ : داستان متحول شدن دختر گناهکار

    -----------------------


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۱۴)
    • ۳۵۲۹۶ بازدید توسط ۲۷۰۰۲ نفر
    • چهارشنبه ۲۹ مرداد ۹۳ - ۱۴:۱۲

    بنظر شما کی باخته ؟ صادقانه بگید

    سلام

    می خوام بخشی از زندگیمو براتون بگم تا شاید واسه برخی درس باشه واسه برخی ازشما هم یه درددل ساده از طرف خودم ،قبلش یه مقدمه می گم وبعد از زندگیم می گم

    امسال وقتی برنامه ماه عسلو دیدم بخصوص اون قسمتش که عشق احسان وسولماز رو نشون می داد

    بغض گلومو گرفت ویاد زندگی خودم افتادم ،پیش خودم فکر کردم ای کاش من هم عشقی به بزرگی این عشق داشتم درحال که می تونستم داشته باشم اما ...

    بچه که بودم خیلی خوشگل بودم تپل وسفید با موهای بور ،همه دوسم داشتن توفامیل وغریبه پیش همه عزیزبودم کسی نبود که منو ببینه ودوسم نداشته باشه

    تو این همه آدم که منو دوست داشت پسر عمه ای هم بود که یه جورایی متفاوت تر ازهمه دوسم داشت اون حدودا پنج شیش سال ازم بزرگتر بود ،خیلی هوامو داشت وقتی می رفتیم خونشون کاری نبود که واسه خوشحال کردنم نکنه همیشه تو بازیا که با دخترعمه هام و اون می کردیم پشتیبانم بود یه جورایی وقتی اون بود دیگه احساس می کردم می تونم برهمه پادشاهی کنم ،خوب من بچه بودم ونمی فهمیدم این همه توجه وعلاقه اصلا ازروی چی میتونه باشه البته اونم بچه بود ولی اون انگار می فهمید چرا دوسم داره اما من نه ...یادمه یه بار عمم اینا رفته بودن مشهد وقتی ما رفتیم خونشون که سرشون بزنیم پسر عمم که اینجا اسمشو می ذارم امیر یهو اومد استقبالمو گفت خوبی زهرا ؟واست سوغاتی مخصوص آوردم برا هیشکی غیر ازتو سوغاتی نیاوردم منو برد تو اتاقو یه عروسک خیلی خوشگل بهم داد وگفت :این مال تو منم که از ذوقم نمی دونستم چیکار بکنم ،خیلی خوشحال شدم خیلی ،بازم نمی فهمیدم چرا فقط باید برای من سوغاتی بیاره چرا برای بقیه نه ...ناگفته نمونه که واقعا بقیه دختر عمه هام  که میشدن دخترخاله های امیر خیلی به این که امیر منو دوست داشت حسادت می کردن همیشه می گفتن امیر تو چرا این همه از زهرا طرفداری می کنی ؟چرا باماها خوب نیستی امیرم یه جورایی سربه سرشون می ذاشت وجواب سربالا می داد ...

    روزا می گذشت وهمیشه اوضاع همینطوری بود تا اینکه یه روز دخترعمه هام بهم گفتن زهرا اگه یه چیزی بهت بگیم ناراحت نمیشی ،منم گفتم نه بگین اونا گفتن امیر به ما گفته وقتی بزرگ شدم می خوام با زهرا عروسی کنم ،منم که تو عالم بچگی نمی دونستم ازدواج چیه تازه اینقدرم بدم میومد از ازدواج وعروسی و اینا خوب بچه بودم واقعا ناراحت شدم به حدی که اشکم درومد وگفتم من از عروسی می ترسم من هیچ وقت عروسی نمی کنم (خبرنداشتم یه روز تنها آرزوم میشه عروسی کردن!!!!)از اون روز به بعد هرجا امیرو می دیدم ازش فرار می کردم خجالت می کشیدم دیگه تقریبا فهمیده بودم دلیل این همه توجهش به من چیه و چرا همیشه هوامو داشت ...

    کم کم داشتم بزرگ می شدم داشتم می رسیدم به سنین نوجوانی به انقلاب زندگیم

    به روزایی که احساساتم ،نیازهام ،درونم وبیرونم درحال تغییر اساسی بود از اون چه خبر داشتم درونم بود از این که گاهی دلم می خواست به جنس مخالفم فکرکنم ،ارتباط برقرار کنم ،از این که گاهی با دیدن امیر ته دلم قلقلک می رفت وانگار دوست داشتم بازم نگام کنه ،هوامو داشته باشه ،پیش همه لوسم کنه

    بازم نمی دونستم این چه حسیه ،از اون چه خبر نداشتم بیرونم بود ظاهرم ،زیباییم ،قیافم نمی دونستم همونقدر که درونم درحال تغییره  بیرونم هم داره عوض میشه ...آره من دیگه اون زیبایی دوران کودکیمو نداشتم موهام مشکی شده بود پوستم به اندازه بچگیم سفید نبود ...ازهمه بدتر صورتم پراز جوش شده بود خیلی زیاد به حدی که هرجا می رفتم همش بحث جوشهای صورت من بود وهمه بهم می گفتن:زهرا تو چرا اینقدر جوش زدی ؟برو دکتر ؟صورتت از جوش پیدا نیست ،من همه اینا رو میشنیدم اما به روی خودم نمی آوردم که اصلا این موضوع مگه مهمه ؟اما بی خبر از این که مهم بود خیلیم مهم بود ،در همین احوالات بودم که طبیعتا امیروهم می دیدم ما با خونواده امیر زیاد رفت و آمد داشتیم سیزده بدر ها همیشه باهم بیرون می رفتیم ،سیزده بدر شونزده سالگیم هیچوقت یادم نمیره که باهم رفتیم کنار یه رودخونه خروشان و مردا رفتن سراغ ماهی گیری و زن ها هم مشغول غذا درست کردن شدن ،امیرهم بود اما دیگه اون امیر نبود من برعکس همیشه دلم می خواست امیر بازم دوسم داشته باشه بیاد تو جمع وازمن طرفداری کنه ،بیادبگه زهرا بیا یه ماهی بزرگ گرفتم برای تو ،اما دریغ از یک نگاه اون دیگه منو نمی دید دیگه دوسم نداشت ،من نمی دونستم چرا دوسم نداره چرا دیگه مثل سابق نیست اما خودش خوب می دونست

    چون من زیبایی قبلمو نداشتم دیگه موهام طلایی نبود دیگه تپل نبودم چاق شده بودم دیگه لپام گل ننداخته بود جوش انداخته بود ،همون سیزده بدرم بحث جوش های صورت من تو جمع فامیل حسابی داغ بود آره من هم کم کم فهمیدم به این دلیل دیگه امیری ندارم ...امیر رفت چند سال بعد با یه دختر هم اسم من وخیلی زیبا ازدواج کرد ومن هنوز مجردم ومنتظرم تا شاید یکی از آدم ها که عشق رو تو ظاهر خلاصه نمی کنه بیاد ومنو با خودش ببره که اصلا همچین آدمی هم نیست شاید هیچ وقت دیگه نتونستم ازدواج کنم و تنها تا ابد بمونم ...

    راستی یادم رفت بگم امیر خودش چه شکلی بود اون خودش هم اصلا زیبا نبود قدی بسیار کوتاه داشت ،پوستی تیره  پراز لک وجوش داشت ،موهای کم پشت وبینی بزرگ ...آره امیر خودش زشت بود اما به دنبال زیبایی می گشت مثل خیلی از پسرای زشتی که دخترهای حتی معمولی رو آدم حساب نمی کنن در آخر گفتم امیر چه شکلی بود چون من مثل خیلی از دخترهای دیگه ظاهرو نمی بینم درون آدم هارو می بینم ...

    می بینین کار خدارو خدا منو بازنده کرد وامیرو برنده ...راستی چرا تو جامعه ما تو ایران ما همیشه پسرا برند ه ان؟چرا پسر اگه زشتم باشه زیباترین نصیبش میشه ولی یه دختر چون زیبا نیست تموم آرزوهاش برفناست؟توفامیل ما هیچ پسر خوش قیافه ای وجود نداره اما همشون بلا استثنا همشون همسرهای زیبا دارن ...چرا خدا پسرا رو تا این حد دوست داره ؟چرا مگه ما دخترا چیکارش کردیم ؟چرا حتی امام حسین هم امیرو طلبید امامنو نه ؟همین چند وقته پیش با خانوم خوشگلش رفت کربلا...از این جا خستم از این شهر این کشور از این جا که من چون دخترم بیچاره ام ،چون دخترم باید حسرت بخورم ،چون اینجا فقط پسرا حق زندگی دارن ،کاش می تونستم برم برم جایی که به خاطر دختر بودنم حسرت نکشم ...می دونم که حالا همه شما آقایون میاید وبهم بد وبیراه می گین همین جا هم شاید حقوبه شما بدن ...می دونم اما هرچی می خواین بگین شماها خدا حمایتتون می کنه چه راه گریزی وجود داره برای دختری که خدا هم دوسش نداره ...

    بنظرشما کی باخته ؟صادقانه بگید می دونم که من باختم چون اون الان باهمسر زیباش خوشه چون اون الان داره تو آرزوهای من زندگی می کنه ومن درحسرت داشتن همسرم واقعا درحسرتش دارم میسوزم .

    امشب تمام گذشته ام را ورق زدم

    پرازلحظه های سیاه ،لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری

    دلتنگی وافسردگی ...

    خاموشی ،سکوت ،اشک ،سوختن

    چیزی نیافتم

    نفرین به بودن وقتی با درد همراه است...


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۹)
    • ۲۹۷۶ بازدید توسط ۲۲۷۵ نفر
    • سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۳ - ۲۰:۱۳

    تموم آرزوهام برباد رفت ...

    دختری ...ناامیدم...خستم...غمگینم ...داغونم...

    تموم آرزوهام برباد رفت...حتی آرزوهای بچگیم...قصه ی زندگی من اونقدر تلخ وطولا نیه که دستم توان نوشتنشو نداره...

    درد دارم ...تنها آرزوم این روزها داشتن همسر بود...که بشه مرهم زخم هام ...بشه تکیه گاه غم هام ...بشه همه ی اون عشقی که سالها می خواستم ونداشتم ...

    تنها آرزوم این بود که مادر بشم...کودکم رو در آغوش بگیرم وبراش لالایی مادرانه بخوانم ...

    که این آرزوها هم کوچ کرد ورفت...

    دختری بسان من که نه زیبایی دارد ونه پول ونه سن مناسب ...دیگر چگونه ازدواج کند...چگونه خودش را در لباس سفید عروس ببیند...

    تموم لحظه هام تلخند...تاریکند...

    دختری زشت و درمانده ام...

    کسی دوستم نداشت وندارد...حق دارند چگونه دوستم بدارند وقتی هیچ جذابیتی ندارم

    آن هم برای پسرها که همه چیزشان واست زیبایی دختر...

    درحسرت ماندم کسی بگوید ...دوستت دارم چرا یکی گفت ...یک پسر که ادعای مذهب داشت ادعای ایمان ،می گفت از سادات است و اصلا به دنبال زیبایی نیست...

    تا مرا ندیده بود قربان صدقه ام می رفت ...می گفت دوستت دارم آن هم با صدای بغض آلود و گریان ...می گفت خانوم منی همسر منی ...روزهایم پر بود از حرف های عاشقانه اش ...شب ها تا دوستت دارم هایش را نمی شنیدم خوابم نمی برد...یک شب برای این که اهل خانه بیدار نشوند با صدای آهسته حرف زدم ...

    یک لحظه گریست وبا گریه گفت ...چقدر صدات قشنگ میشه وقتی یواش حرف می زنی...خیلی دوستت دارم خیلی ...تو همه چیز منی...

    چقدر خوشحال بودم آنشب ...انگار توی دلم قند آب میشد...

    .........

    روزها گذشت ومن به این عشق خو گرفتم می خواست مرا ببیند وبالاخره دید...آنروز  تلخ نبود وحشتناک بود ...وحشت آن روز برای من حتی از وحشت قبر هم بدتر بود

    اومرا دید و گفت:حرف از عشق نزن ...حرف از دوست داشتن نزن...دیگر عمرا اصلا ابدا نمی توانم باتو بمانم ...برو عاشق خدا باش به آدم ها دل نبند...عشق خدا ازهمه بهتر است...

    راست می گفت عشق خدا بهتر بود خدایی که به چشم وابروی کسی نمی نگرد...خدایی که فقط دل را می بیند...خدایی که نمی خواهد ببیند چه شکلی هستی ...فقط می بیند چه می گویی...چه می خواهی

    آری عشق آدم ها چشمان خمار می خواهد ابروی کمان ...گونه های گلگون...قامتی ظریف ...که من ندارم ...من ندارم

    حق داشت برود ...وقتی رفت اشک هایم آنقدر راه افتاده بود که می خواستم دکتر بروم تا کور نشده ام هر کار می کردم بند نمی آمد لامصب بند نمی آمد

    همین حالا که دارم می نویسم هم بند نمی آید ...

    او رفت و من ماندم او ازدواج کرد با یک خانوم خوشگل ومن ماندم ...همسرش واقعا زیبا بود...چه عشق زیبایی میانشان بود...

    چه عجیب نگاهم می کرد انگار به من می گفت دیدی به این می گن عشق...

    آری به این می گن عشق دخترک ...چه نادان بودی وقتی امیدوارانه حرف هایش را باور می کردی وطعم عشق می چشیدی...

    خوش باش پسرک ...خوش و خوشبخت به تو خرده نمی گیرم اگر قصه ات را نوشتم خواستم بگویم چرا یکنفر بود که گفت دوستت دارم همین ...

    تو که جنایت نکرده ای همه می خواهندهمسرشان ...جفتشان دلربا باشد...همه می خواهند حتی شاید من ...پس چرا به تو خرده بگیرم نه خوش باش پسرک عشقتان زیباتر ازهرروز...

    من باخته ام میان آدم ها ...مزاحمم زیادیم اضافیم...باید بروم باید کوله ام را بردارم وبروم

    من جای خیلی ها را تنگ کرده ام ...خدا هم از آفرینشم اظهار پشیمانی کرد...

    می روم

    آمده بودم خدا حافظی با همین آدم ها ...

    خداحا فظ آدم ها ببخشید زمان زیادی توی دنیایتان بودم باید زودتر می رفتم اما هی دست دست کردم

    حالا دیگر دست هایم آماده ی تکان دادن اند ...

    راستی برایم دعا کنید...می گویند خودکشی گناه است می گویند خدا می سوزاند کسی را که به استقبال مرگ برود...

    دعا کنید آب سردی هم باشد میان جهنم سوزان خدا...

    آدم ها خدا حافظ...


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۰)
    • ۴۷۶۲ بازدید توسط ۳۴۱۳ نفر
    • چهارشنبه ۲۲ مرداد ۹۳ - ۲۳:۱۲

    مواقعی که دلتون میگیره چکار می کنید ؟

    سلام به همه شما خواهر برادرهای عزیزم .

    ی سوال ازتون داشتم لطفا جوابمو بدین شما شده تا حالا دلتون بگیره؟ در این طور مواقع چیکار میکنید؟

    من حدود یک سال و نیم میشه که دیگه اون دختر شاد و سرزنده سابق نیستم  اگه بدونید قبل از اون چقدر خوش بودم از آشپزی ، تفریح ،کوه ،درس ،شوخی ،مسافرت ،خنده،اینقدر خوش بودم که حتی به ترک دیوار هم میخندیدم  هر کی منو میشناخت آرزو میکرد جای من بود. هیچ وقت هم دوست پسر نداشتم و ندارم ولی الان هیچی خوشحالم نمیکنه از هر لحاظ که بگید تو زندگیم هیچ مشکلی ندارم هیچی .

    ولی نمیدونم چیکار کنم خیلی دلم میخواد به روزهای سابقم برگردم ولی نمیتونم هرچه با خودم کلنجار می رم نمیشه .یک نفر (یک خانم ) بد جور قلبمو شکست طوریکه شاید باورتون نشه ولی من صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم وحتی هنوزم قلبم تو سینم داره سنگینی میکنه.به نظرتون چیکار کنم ؟تو این مدت هنوز یک شب خواب عمیق نداشتم هنوز از ته دل نخندیدم حوصله هیچ کاری ندارم .لطفا بگید بنظرتون چیکارکنم دوست دارم به روزهای قبلم برگردم؟


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۳۵)
    • ۱۶۷۸۶ بازدید توسط ۱۲۲۶۰ نفر
    • چهارشنبه ۲۲ مرداد ۹۳ - ۰۳:۲۴

    ممکنه به یکی از خواستگارام چشم بسته جواب مثبت بدم

    سلام

    من یه خواهشی دارم از بزرگترا

    تو رو خدا اینقد ما دخترا رو اذیت نکنید...من 22 سالمه خانوادم همش میگن ازدواج کن...خواهرم که دیگه داره با حرفاش منو خفه میکنه همش میگه برو دیگه دیرت میشه هاااا!!!!

    بابا مگه شوهر کردن دست منه...بزرگترا یه خرده ما دخترا رو درک کنید باور کنید اگه این حرفای شما نباشه ما راحتتر زندگی و ازدواج میکنیم....من الان با این حرفا ممکنه به یکی از خواستگارام چشم بسته جواب مثبت بدم که از این حرفا خلاص شم... خدایا کمک کن...


    ↓ موضوعات مرتبط ↓ :
    درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)

  • ۰ موافق ۰ مخالف
  • پاسخ های کاربران (۶)
    • ۱۷۲۴ بازدید توسط ۱۴۰۹ نفر
    • چهارشنبه ۲۲ مرداد ۹۳ - ۰۳:۱۶

    برو بالا