خانواده برتر

سلام

با اینکه تو این موقعیت قرار نگرفتم ولی خب چون دخترم درکتون میکنم هر کسی دیگه ای هم باشه با خودش فکر میکنه مگه من عیب و ایرادی داشتم؟!!آقایون باید بدونن تا از خودشون مطمئن نشدن برای ازدواج پاپیش نذارن بچه بازی که نیست بالاخره دخترا که مثل پسرا نیستن هزار تا حرف و حدیث از روی بی فرهنگی براشون در میارن!! حتی اگر دختر خانم مشکلی داشته باشه باید خانواده آقا پسر بگن دختر شما خیلی هم خانم و هزار ماشاءا..و خلاصه تعریف کنن بعد یه دلیل بیارن که مشکل ازخانواده خودشون هستش تا اینطوری دختر مردم فکرای بی خودی نکنه!!

یک سال پیش با آقا پسری که به طور سنتی از طرف یکی از اقوام برای خواستگاری معرفی شده بودند مدت 1 ماه صحبت کردم از جلسه اول هر دو نظرمون مثبت بود و به اصطلاح به دل هم نشسته بودیم اما مواردی بود که من رو آزار می داد و به نظرم میومد ایشون از روی ناچاری حاضر به ازدواج با من شدند و من معیارهای مورد نظر ایشون رو ندارم 

در عین حال اختلاف سنیمون هم زیاد بود و من اولین تجربه جدی خواستگاریم بود و کم تجربه بودم و ایشون 34 ساله و خیلی با تجربه بودند

یا مثلاً مورد دیگه اینکه در جلسه دوم  به من گفتند که اعتماد به نفسم در مورد قیافم خیلی بالاست!!!  هر چند وقتی مستقیم ازشون سوال کردم گفتند که ظاهر شما رو می بینم و به دلم نشسته. با این تناقض تو حرف ها احساس سرخوردگی می کردم هنوز هم منظور این صحبت ایشون رو متوجه نشدم شاید برای اینکه من رو از دست ندن این حرف رو می زنند

یا اینکه انتظار ادامه تحصیل من رو داشتند چون همزمان موردهای دیگه ای با تحصیلات بالاتر و هیئت علمی دانشگاه هم به ایشون معرفی شده بود

با وجود این مسایل احساس ناخوشایندی داشتم و فکر می کردم ایشون من رو به خاطر خودم نمی خواد و اگر ازدواج کنیم حتماً در آینده فکر می کنند کاشکی با موردهای دیگه ای که معرفی شده بودند هم آشنا می شدند در عین حالی که خودم شرایط خیلی خوبی دارم و آیندهام از ایشون بهتر بود و هنوز از نظر سنی فرصت ازدواج داشتم

و در نهایت با وجود اینکه به هم وابسته شده بودیم و به نظر اختلافی نداشتیم  و وقتی از من خواستند با هم یک روزه برای کاری به شهر دیگه ای بریم به نظرم کار غیر اخلاقی اومد برای منی که تا قبل از اون با نامحرم تا حد ممکن حرف هم نمی زدم و جواب منفی دادم و که باعث شوکه شدن ایشون شد و چون دل کندن خیلی برام سخت بود و گریه امونم رو بریده بود تو اون شرایط حتی نتونستم جواب تلفن ایشون رو بدم

و توضیحاتی که با اس ام اس دادم براشون قانع کننده نبود و خیلی با دلخوری خداحافظی کردند

بعد از اون تو محیط های کاری ایشون رو چند باری دیدم با خوشرویی حتی پیش سلام شدند

ولی من هنوز هر وقت ایشون رو می بینم به علت وابستگی عاطفی که برام پیش اومده بود به شدت ناراحت می شم و به خاطر آخرین برخورد عذاب وجدان می گیرم

البته ایشون هنوز هم ازدواج نکردند و من هم بعد از اون خواستگارهای داشتم که همه جوره قبولم داشتند و اعتماد به نفس من رو بالا می بردند که اصلاً با احساس زشت بودن و عدم اعتمادی که ایشون به من می دادند قابل مقایسه نیست هر چند به دلم ننشستند

با این وجود هنوز نتونستم به خاطر دلخوری ایشون برای جواب منفی این مسایل رو فراموش کنم،

حالا سوالم از آقا پسرها اینه که الان ایشون این مسایل رو فراموش کردند و من رو بخشیدند؟ یا لازمه الان بیشتر توضیح بدم و حلالیت بگیرم؟؟؟

چون احساس می کنم به خاطر قطع ناگهانی ارتباط هنوز نتونستم خودم رو ببخشم و صحبت کردن با ایشون و حلالیت گرفتن باعث تموم شدن این مسایل تو ذهنم می شه

از طرفی چون علاقه به وجود اومده بود و بعد از اون هم ایشون مایل به حفظ ارتباط با من هستند و در مورد مسایل کاری دورادور برخورد داشتیم نگرانم که دوباره پیش آوردن این مسایل برای دو طرف خیلی خوب نباشه و باعث مشکلاتی بشه و تلاشی که تو این یکسال برای فراموش کردن این مسایل کرده بودم رو بر باد بده

بیشتر مواقع خودشون مشکلی دارند که ممکنه بعداً بفهمی، خدا رو شکر کن تو این مرحله تموم شده

برای منم خبلی این مسایل پیش اومده و این رسم که پسرها برای جواب منفی دادن هیچ توضیحی نمی دن باعث می شه ما دخترها که اکثراً اعتماد به نفسمون هم پایین هست اینطوری فکر کنیم که حتماً مشکلی داشتیم 

در صورتی که برای من اکثراً از طریق واسطه می فهمیدم که خود آقا پسر مساله یا مشکلی داشتند یا احساس می کردند لیاقتش رو ندارند و نمی تونند خواسته هام رو برآورده کنند و بهتره با بهتر از خودشون ازدواج کنم حتی خیلی از موارد خود این خواستگارها من رو به موردهای بهتری معرفی می کردند 

شما هم بهتره خیلی به این مسایل زیاد فکر نکنی و خودت رو بسپری به خدا که بهترین ها رو برات رقم بزنه

سلام دوست عزیز.من هم ی خواستگار شبیه شما داشتم وقتی که اومد خواستگاری انقد ذوق زده شده بود که نمیدونست چیکار کنه بعد ی مدت نه خبری ازش شد نه چیزی منصرف شده بود مدام فکر اینکه چرا رفت و مگه من چیکار کردم خیلی عذابم میداد خیلی گریه کردم ناراحتی معده گرقفتم از غم و غصه. خیلی غصه خوردم  اما نه برای اون برای خودم که چقد باهاش صادق بودم .بعدا که متوجه شدم ازدواج کرده فهمیدم چه آدم...بوده.طوری بود که زنش خون گریه میکرد میگه میخواستم تو دوره عقد ازش جدا بشم اما بخاطر آبرو خانوادم اینکارو نکردم............

بعد فهمیدم که ی حکمتی تو کار بوده که منصرف شد حکمتشم این بود که خدا نمیخواست من بدبخت بشم الانم خواهر گلم مطمئن باش حکمتی تو کاره که خدا اونو از سر راهت برداشته شک نکن و مطمئن باش پس عزیزم انقد نمیخواد غصه بخوری به چیزای خوبش فک کن.موفق باشی

پسرا بهتره قبل اینکه برن خواستگاری  به خانوادشون بگن از چه دختری خوششون میاد مثلا سفید باشه قد یلند باشه ی سری خصوصیات که خانواده هم بدونه پسرش دوس داره همسر ایندش خداقل از نطر ظاهر چه قیافه ای باشه بعد که اون دخترو پیدا کردن برن خواستگاری.نه اینکه پاشن برن خواستگاری پسره بگه وای دختره قدش کوتاهه یا وای سبزس یا هر چی دیگه.من خیلی هارو دیدم که ندیده میرن خواستگاری دختره و پسره از قد و قیافه دختر خوشش نمیاد پی اینجا مقصر پسر و خانواده پسره که نسنجیده میرن جلو