سلام دوستان

من و همسرم 1 ساله ازدواج کردیم، همسرم 33 سالشه و من 29، تقریبا 3 سال پیش (زمانی که هنوز منو همسرم با هم آشنا نشده بودیم ) یه دختر خانمی برای مصاحبه کاری رفتن شرکتی که همسرم توش کار میکنه، ولی تو آزمون پذیرفته نشدن، ولی چون خیلی به اون زمینه کاری علاقه داشتن از سرپرست شرکت راهنمایی خواستن که چه منابعی مطالعه کنن تا تو آزمون موفق بشن، اون آقا هم همسرم رو معرفی کرد بهش و ایشون با همسرم تماس گرفتن و منابعی که باید بخونن رو ازشون پرسیدن، خلاصه تماسهاش یکم ادامه دار شد، همسرم چون دیدن ایشون خیلی پیگیر هستن و واقعا به کار علاقه دارن خیلی راهنماییشون کرد و تمام منابع و هر چی لازم بود رو بهشون گفت .

البته اون موقع شرکتی که همسرم توش کار میکنه برا پروژه شون فقط دو نفر نیرو میخواستن و تکمیل شد و دیگه به اون خانم نیازی نداشتن، ولی اون دختر خانم حدودا یک سال بعد یه شرکت دیگه مصاحبه کرد و قبول شد و دوباره با همسرم تماس گرفت و گفت که فلان شرکت پذیرفته شده و کلی تشکر کرد و گفت همون راهنمایی های شما باعث شد این شرکت جدید استخدام شم .

بعد هر وقت یه مشکلی تو کار پیش میومد زنگ میزد به همسرم و راهنمایی میخواست، همسرمم خیلی درگیری کاریش زیاده و معمولا نمیتونست براش وقت بذاره و ازش معذرت خواهی میکرد و میگفت وقت ندارم .

خلاصه تو همون زمان ها بود که من و همسرم با هم آشنا شدیم و نامزد کردیم، همون طور که گفتم همسرم خیلی سرش شلوغه و کارشم خیلی سخته، در حدی که تو دوران نامزدیمون حتی برای من هم وقت نداشت، حقوقشم هر 6 ماه میدن و خیلی وضعیت خوبی نداریم و مجبوره پروژه پاره وقت جای دیگه هم کار کنه تا خرجمونو در بیاره .

تو دوران نامزدی بودیم یه بار اون دختر خانم تماس گرفت و برای اولین بار حرفای جدید و غیر کاری زد، گفت خیلی دلم گرفته و ناراحتم، همسرم تعجب کرده بود نمیدونست چی بگه، اون دختر خانم گفت زندگی خیلی برام خسته کننده شده و هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه، گفت چیزی که دنبالش بودم کار نبود و حس میکنم هنوزم یه چیزی تو زندگیم کمه و از این حرفا و به همسرم گفت شما خیلی مهربون هستی و با اینکه من رو نمیشناختی و خودت خیلی مشغله داشتی همیشه راهنماییم کردی و من این ویژگی های خوبو تا حالا تو کسی ندیدم، همسرمم گفت خواهش میکنم و یکم تعارف کرد و براش آرزوی موفقیت کرد و خدافظی کرد .

بعدش ما یکم گیج شده بودیم، نمیدونستیم خدای نکرده این دختر خانم به همسرم علاقه مند شده یا از گفتن این حرفا منظور خاصی داشته!! ولی از اونجایی که این دختر خانم همیشه خیلی متین و باوقار و سرسنگین بود دیدیم درست نیست راجع بهش بد قضاوت کنیم و خدایی نکرده حرفاشو به منظور بگیریم .

خلاصه اون جریان گذشت ولی هر از چند گاهی باز اسمس میداد، کم کم شروع کرد ابراز دلتنگی میکرد!!! با اینکه همسرم بهش گفت که نامزد دارمو نمیتونم تنهایی های شما رو پر کنم و حتی اگه مجردم بودم این کارو نمیکردم و اونم میگفت باشه قبول ولی چند هفته بعد دوباره یه مناسبتی رو بهانه میکرد اسمس میداد یا از این اسم اس های آماده و شعر غمگین میفرستاد و 2-3 روز صبر میکرد اگه همسرم جواب نمیداد گلایه میکرد و میگفت فکر میکردم مهربونی و چرا جواب نمیدی و خیلی اظهار دلتنگی و تنهایی میکرد، حرفاش واقعا سوزناکه خودم میخونم خیلی دلم میگیره .

همین چند روز پیش دوباره چند تا اسمس فرستاد و گفت نمیخوام زندگیتو بهم بریزم فقط میخوام دوست ساده باشیم و نمیتونم ازت بیخبر باشم و فقط ماهی یکبار صداتو بشنوم راضی ام و هی میپرسه چرا جواب نمیدی ؟

همسرم خیلی وقته دیگه بهش جواب نمیده و میگه بذار کامل از من ناامید شه و فکر کنه من سنگدلم ازم بدش بیاد راحت تر فراموش کنه، اما الان چند ماهه هنوز فراموش نکرده و ناامید نشده، این وضعیت رو میبینم خیلی ناراحت میشم چون نمیخوام دلش بشکنه،

یه دختر 31 ساله که هیچی کم نداره، شغل مناسب داره، قیافشم خوبه، اهل دوست پسر بازی هم نیس و همه اونو یه دختر متین و باشخصیت میدونن الان چقدر تو خودش شکسته و غرورش رو زیر پا گذاشته که داره اینجوری به همسرم اصرار میکنه .

از طرفی من نمیخوام زندگیم از دست بره، من نسبت به همسرم بیخیال نیستم، اگه یه روز بخواد ازم جدا شه مطمئنم میمیرم، ولی از اون طرف نمیتونم تحمل کنم یک انسان فقط بخاطر تنهایی و علاقه به همسرم داره زجر میکشه و غصه میخوره و همش منتظر یه اسمس هس تا دلش خوش باشه ( البته من میدونم اون لیاقتش خیلی بیشتر از این حرفاس ولی احتمالا بخاطر تنهایی و مشکلات ازدواج که الان دامن گیر خیلی از جوونا شده به این روز افتاده) البته همسرم میگه هیچ علاقه ای بهش ندارم و اگه میدونستم اینجوری میخواد پاپیچم بشه اصلا هیچوقت بهش راهنمایی نمیکردم .

به همسرم میگم خب اجازه میدی خودم باهاش حرف بزنم ؟ میگه نه خیلی بچه ای و با این کارا قضیه کش دار میشه و جواب ندادن بهترین راهه .

بهش میگم جواب ندادن و بی محلی کردن کار درستی نیست چون دلش میشکنه برو منطقی باهاش صحبت کن و بگو از فکرت بیاد بیرون، اما همونطور که توضیح دادم همسرم بخاطر شرایط کاری سختش خیلی تحت فشاره، شب خسته و کوفته برمیگرده خونه، استرس اجاره خونه قسط وام کارای شرکت و همه چی رو دوششه، الانم 4 ماهه حقوق ندادن میگن پول نداریم و صبر کنید، حتی ما شب عید مجبور شدیم از برادر شوهرم قرض بگیریم که باید به زودی پس بدیم.

اینارو گفتم که بدونید بنده خدا تو چه شرایطی هست و من نمیتونم سر این قضیه باهاش کل کل کنم، از اون طرف هم عذاب وجدان اینکه کسی عمیقاً ناراحته و دلش شکسته داره منو اذیت میکه، خب شوهرم یه مرده نمیدونه دخترا چقدر ممکنه دلشون بشکنه . میخواستم نظر شما رو بدونم؟ آیا واقعا جواب ندادن بهترین راهه ؟

میدونم الان اون دختر چشمش دنبال زندگی منه و لابد پیش خودش فکر میکنه من چقدر خوشبختم و داره حسرت میخوره و شایدم فکر کنه من خیلی سرخوش و بی درد و غمم و خودش خیلی تنها و بدبخته، نمیخوام نگاه سنگین کسی رو زندگیم باشه، همیشه براش دعا میکنم و امیدوارم خوشبخت بشه اما راستش خیلی ناراحتم، چیکار کنم؟

از طرفی اگرم بخوام خودم باهاش حرف بزنم اصلا نمیدونم چی بگم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)