سلام.

چند روزی هست کتاب هایی در مورد شهدا به روایت همسر می خونم. یه جورایی شبیه خوردن هست تا خوندن.

تمام سکانس ها رو موبه مو تو ذهنم تجسم می کنم. سعیم رو می کنم که حالات همسران شهدا رو درک کنم که آیا من می تونم روزی دل بکنم یا نه؟می تونم نبودن ها رو تحمل کنم یا نه؟

قبلا فکر می کردم بتونم ولی با خوندن این کتاب ها که پابه پای راوی گریه می کنم و می ترسم از جدایی، یه کم مردد شدم.

ولی باید مشخص کنم که کدوم طرفی هستم. احساس می کنم دلیل اینکه جوون های مذهبی و ولایی ما سر راه هم قرار نمیگیرند، یکیش این هست که مشخص نکردند دقیقا کدوم طرفی هستند.

در روز شهادت بانو قول دادم که ترمز و مانع نباشم و صبر و استقامت هم از ایشون طلبیدم.

به این نتیجه رسیدم  کسی که واقعاً عاشق اهل بیت باشه و تو محرم حسابی سنگ تموم بذاره،قطعاً غیرت مسلمانیش اجازه نمی ده تاریخ بار دیگر تکرار بشه و به حریم حضرت زینب(س) تعدی و تجاوز بشه

کربلا نبود درست الآن که هست؟

اون وقت چطور آدم روش میشه تو مجلس امام حسین(ع) برای ۱۴۰۰ سال پیش خون گریه کنه ولی الآن حریم خواهرش به مدافع نیاز داره و نره؟و یا اجازه نده همسر و فرزندش بره؟

در کرببلا بی طرفان بی شرفانند

تاریخ همان هست حسینی و یزیدی

اری باید مشخص کنم کدوم طرفی هستم.

اگه با اهل بیت هستم ،فقط گریه و زاری کافی نیست و تو عرصه عمل هم باید باشم، اگر هم توان دل کندن و جدایی رو ندارم،حق ندارم تو محرم برای امام حسین (ع) و خانواده اش گریه کنم .

برادرانی که شهادت طلب هستید، نمی دونم مجرد هستید یا متاهل، فقط می تونم بگم خوش به حال شما. با شهادت به آرزوی خودتون می رسید و به مقام احیاء عند ربهم می رسید.

ولی بعد از شما همسر، مادر و دختر و غیره میماند با کوله باری از غصه، درد،غم جدایی و تنهایی و ...

شما نمی دونید چقدر روح خانم ها لطیف و عاطفی و به همون مراتب شکننده هست.

فقط می تونم بگم از جان گذشتن در حال شهادت خیلی راحت تر از این هست که زنده باشی ولی تعلقاتت رو ازت بگیرن .

به نظر من شهادت با همسر خیلی بهتر از موندن هست، افرادی که می مونند، غم فراق و جدایی حسابی پیرشون می کنه.

درسته شهدا حواس شون به همسر و خانواده شون حتی بیشتر از قبل هم هست، ولی گاهی اوقات آدم دلش می خواد با چشم سر معشوقش رو ببینه، نه تو خیالات و وهم و گمان

بعد خودم رو دلداری میدم که مگر حضرت زینب (س) وابسته نفس به نفس برادر نبود؟

مگر رقیه سه ساله دلش آغوش گرم همیشگی پدر نمی خواست؟

و مگر های دیگر

یه بیت شعر هم خوندم خیلی جالب بود:

این تناقض همیشه شیرین ترین مرثیه هست

سر ترین آقای دنیا رو خدا ، بی سرگذاشت

دارم خودم رو از الآن برای آینده ای نامعلوم ولی محقق شدنی آماده می کنم.

فقط برای من دعا کنید .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)