سلام
یه سوالی دارم کمی کم آوردم !!!!
من از دختری تو دانشگاه خوشم اومده و این موضوعم بر میگرده تقریبا ۲.۵ سال پیش!!! من ترم یک درگیر خودم بودم ولی ترم ۲ فهمیدم احساسم الکی نیست اما تو این ترم خیلی بقولی بچه بازی در آوردم و از شانس بد من هم ، همیشه خرابکاری میکردم واسه همین تصمیم گرفتم تا شرایطم جور نشه کاری نکنم!!
ولی تو ترم ۴ دیگه واقعیتش خیلی کم آوردم نمیدونم درکم میتونید کنید یا نه!!! تو این ترم بود که از یکی از خانوم های هم گروه صحبت کردم که بعنوان واسطه در مورد بنده با ایشون صحبت کنه که همین کارم انجام شد ولی ایشون جواب درست ندادن و جوابش هم این بود که من چنین شخصی رو نمیشناسم و نمیخوام با پسری هم آشناشم !!

خوب اولش خیلی جا خوردم ولی بعدش که کمی فکر کردم مشتاق تر و در واقع امیدوارتر شدم، که خودم برم جلو و شرایطمم بگم ولی !!!

من از خودم بگم من پسر بسیار مغروریم که اصلا تا حالا با دختری هم حرف نزدم و نه میخوام حرف بزنم حالا چه برسه به کسی ابراز علاقه کنم در واقع با پسرا هم همینطورم و هیچ سلام هم نمیکنم!!! کلا هم بسیار کم حرفم که شده هم تو طول روز صحبتی نکنم !! و طبیعتا دوست صمیمی هم ندارم!!! و با خونوادم هم زیاد صمیمی نیستم!!! بگذریم

من تو این مدت متوجه شدم که ایشون دختر خوبیه ولی چند مشکل داره که ممکنه اذیتم کنه مثلن همیشه آرایش زیاد داره یا با پسرا راحته ، واسه همه چی خیلی بیخیاله ( کلاسارو راحت زمین میزنه درسشم صفره که الان تقریبا درسای ترم ۳ رو میخونه )  !!
من نمیدونم چرا با اینطور بهانه ها یا بهانه های مختلف که ذهنم میاد بهترین وقتهارو از دست دادم !!!!
من آدمی هستم که الان بین عقل و احساسم گیر کردم!!!

عقلم شایدم غرورم میگه تا زمانیکه شرایطی ندارم جلو نرم چون اگه هم جلو برم اصلا قبول هم کنه من شرایط ازدواجی فعلا ندارم
اما احساسم هر روز بدتر از دیروز تمام فکرم شده هر چه زمان میگذره امیدم کمتر اعصابم بدتر و ....  ( جالب اینکه همیشه هر وقت به اواخر ترم میرسیم خیلی داغونتر میشم)

حالا من با خودم تصمیم گرفته بودم تا آخر دانشگام کاری نکنم ولی چن روز پیش اتفاقی تو آمفی تئاتر دانشگاه کنار هم بودیم که شنیدم به دوستش میگفت امروز یه پسر اومد بهم پیشنهاد داد که من جوابشو ندادم !!! دیگه نمیدونم چی شد ولی ازون وقت به بعد حالم خیلی خرابتر از قبلنا شده!!!!

خداییش نمیدونم راجع به من چی فکر میکنید شاید آدم تخس یا بی عرضه ای باشم شاید بگید احساسات زودگذره و .....!!!! ولی همه اینجور جوابا کمکی نمیتونه بهم بکنه!!  هیچ وقت فکر نمیکردم یک دختر بتونه اینطور منو تو آمپاس بذاره!!!

راستی من خیلی تلاش میکنم خودم برم حرف بزنم و تموم علامت سوالامو پاک کنم!!! ولی بخدا نمیشه ، کار خیلی سختیه ، نمیدونم چرا؟ یعنی اصلا فک میکردم اگه بخوام فراموشش کنم ازین که برم جلو کار آسونتر و عاقلانه تری باشه ولی نشد که هیچ ، وضعم بدتر شد!!!!

بنظرتون چکار کنم برم ؟ نرم ؟ اگه بخوام برم چکار کنم استرسو تنشم کمتر شه ( بابا من میبینمش میپرم هوا حالا ...)
اصلا یه وضعیه!!!
راستی فحشم ندید ناراحت میشم!!!
با سپاس ببخشید طولانی شد!!!

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)