سلام دوستای گلم

نمیدونم از کجا شروع کنم ولی قصد ندارم قصه زندگیم رو تعریف کنم و سرتون رو درد بیارم ، فقط همین قدر میدونم که دلم خیلی گرفته، انقدر زیاد که قابل وصف نیست.

همیشه تو زندگیم مشکل داشتم مثل بقیه ، ولی بیدی نبودم که به این باد ها بلرزم، تو شرایط خیلی سخت همیشه خدا رو شکر میکردم و امید داشتم به رحمتش، سوره عصر میخوندم و میگفتم حتما با سختی ها آسونی هم میاد، ولی ... انگار تمومی نداره .

من مشکلات سخت تر از اینو با امید پشت سر گذاشتم ولی الان واقعا بریدم، همه وجودم یخ بسته، سرد و بی روح ... از خدا دلگیرم هر چند میدونم در مقابلش هیچی نیستم، اما همیشه امیدم به رحمتش بود، الانم هنوز نمازام رو میخونم و به اصول پایبندم اما نه با عشق و علاقه، از روی اجبار و البته ترس! میترسم اگه بیشتر گناه کنم خدا بلاهای بدتری سرم بیاره و یا اینکه در همین حال از دنیا برم و خدا منو به خاطر گناهانم مجازات کنه! 

شاید ناشکری باشه ولی دست خودم نیست کار دله، دیگه مهر و محبتی توش نیست، احساس میکنم خدا فقط دنبال مجازات کردن منه، البته من آزارم به هیچکس نرسیده ولی معصومم نبودم، من دختر خیلی زیبایی بودم شاید هنوزم باشم ولی تو آینه که به خودم نگاه میکنم حالم از خودم به هم میخوره! 

احساس بی ارزش بودن میکنم، از پوچی و ناامیدی خودم بیزارم، از این دیوار بزرگی که بین من و خدا به وجود اومده حالم به هم میخوره، ولی نمیدونم چیکار کنم، بارها به خدا میگم، فقط یه نشونه، یه اتفاق خوب برام بفرست تا شاید دلم آروم بگیره ولی ... واقعا خستم .

اگه شما هم شرایط مثل منو داشتین خوشحال میشم راهنماییم کنید دلم برای زمانی که با وجود مشکلات با عشق با خدا حرف میزدم تنگ شده، همه میگفتن به مرور زمان حالت بهتر میشه، خودمم همین انتظار رو داشتم ولی الان چند ماهه که درگیرم، اگه امتحان خداونده ،شکست رو با همه وجودم حس میکنم!


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)