سلام

من 29 سالمه . حدودی 5 6 ماهی هست قصد دارم برم خواستگاری دختر مورد علاقم . مشکل من اینجاست هر دفعه موضوع رو باهاش در میون میزارم به اصطلاح منو میپیچونه .

یا میگه الان وقتش نیست یا میگه فلان فامیلمون مرده (میفهمم الکی میگه ) یا شوخی برگزار میکنه میگه بابا ما بچه ایم هنوز یا بحثو عوض میکنه میگه بابام مسافرته و مادرم مریضه الان و ... . هر دفعه با مخ میکوبتم تو دیوار . نمیدونم چیکار کنم؟ اصلا حالتی بین حیرت و تعجب و عصبانیت موندم .

وضعشون خوبه پس مشکل جهیزیه و این حرفا نداره. منم اصلا در بند این حرفا نیستم بهش گفتم فقط خودت و لباسات رو بیار بسته . نمیدونم . بعضی وقتا فکر میکنم شاید بیماری چیزی داره پنهان میکنه ازم و نمیخواد ازدواج کنیم. بهش گفتم ناراحت شد 1 هفته ای قهر کرد
به فکرم میاد شاید میخواد بره خارج از ایران که اینم فکر نمیکنم. هزار تا فکر به سرم زده . 1  فکرایی که اصلا عجیب و غریب .

این اخرین بار بهش گفتم گفت بابا اصلا من ازدواجی نیستم چی میخوای از جونم ولم کن بسته دیگه . تا 2 روز زبونم بند اومده بود .

احساس میکنم داره ازم سوءاستفاده میکنه و میچرخونتم. اخه یعنی چی؟ شاید کسی دیگه ای رو دوست داره. خدا نکنه البته بیچاره میشم. نمیدونم .

دوستان من دیگه سنم داره میره بالا. از طرف خانواده هم تحت فشارم. حجم کارم هم بالاست. نمیدونم چیکار کنم .

به نظرتون برم ناغافل با پدرش صحبت کنم خوبه ؟ میترسم بفهمه عصبی بشه

کسی میتونه کمکی بکنه


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)