سلام

نمی دونم از کجا شروع کنم 
بچه آخر خانواده م بودم ناخواسته بدنیا اومدم خواستن سقطم کنن ولی نکردن، کاش می‌کردن
دنیای جالبی برای من نبود، نیم عمرم تو سختی بیماری و تنهایی گذشت بدون حمایت کسی ازم، آدم بدی نبودم یعنی نتونستم بد بشم.
حالا هم تبدیل به بی تفاوت و بی احساس ترین شدم، خانواده م رو دوست ندارم،‌ازدواج هم نمی خوام بکنم،‌چون احساسم رو نابود کردن،‌ آزارم به کسی نرسید،‌قلب ساده م رو شکستن. 
الآنم جای خوابی دارم و خوراکی، و کاری که دارم براش زحمت می کشم،‌چه کار کنم احساسم خوب بشه و از رفتار دیگران عذاب نکشم کجا رو دارم برم 

خانواده‌هایی که دختر دارید دختر بعد از خدا جز شما کسی رو نداره رهاش نکنید،‌ هیچ چیز اندازه تنهایی حالم رو خوب نمی کنه،‌گله از کسی نمی‌کنم فقط من دیگه احساس ندارم،‌یخ شدم دلم برا خودم هم تنگ شده،‌نه برادری دارم نه خواهر و نه پدر نه مادر،‌ خدای شما چه کسیه؟،‌ آیا منو نجات میده؟ مگه جز اون کی منو درست کرد؟ 
شاید اگر منو به خانواده‌هایی می‌داد که عاشق بچه هستند وضع من این نبود،‌ فقط تاوان کدام گناه رو من دارم می دم؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)