سلام

لطفا خواهش میکنم اگر تجربه ای دارید و میتونید راهنماییم کنید.

من در دوران عقدم ، من زیر 20 سالمه شوهر زیر 25 ما از دو استان مختلف و دوریم. من دولتی و برا ورودی بهمن ماه قبول شدم و کارای ثبت ناممو کم کم دارم انجام میدم. شوهرم کارای کنکورمو انجام داد دروغکی به من گفت که اولویت اولتو میزنم استان خودتون اولویت آخرو میزنم استان ما.

بعدش فهمیدم اولویت اولمو استان خودش زده و من اونجا قبول شدم. اولش گفتم که حتما منو خیلی دوستم داره. اما وقتی بهش گفتم میخوام خوابگاه بگیرم خیلی عصبانی شد و باهام دعوا کرد که من غیرتمو اجازه نمیده زنم بیاد استان ما اما بره تو خوابگاه اجاره کنه. بازم فکر کردم خیلی دوستم داره لابد.

اما قضیه اینه که همه کاراش از اول نقشه بود که منو فقط با یه چمدون لباس بکشونه تو استان خودشون و بدون اینکه برام مراسم بگیره برم خونشون و روابط زناشویی داشته باشیم. بهم گفت الان عروسی نمیگیریم اما بیا خونه ما زندگی کن و بعد از چند سال برات عروسی میگیرم و خونه مستقلم میگیرم.

یعنی به راحتی تمام داره همه چیز رو به نفع خودش تموم میکنه. من اصلا راضی نیستم و از وقتی که حقیقت رو بهم گفته خیلی حالم بده. من نمیتونم همینطوری با یه چمدون لباس برم خونشون و زندگیمو توی یه اتاق 12 متری شروع کنم.

همسرم پدرش فوت شده و مرد خونشون اونه یه خواهر 13 و برادر 16-17 ساله داره و با پدربزرگشون زندگی میکنن و جالبه تمامی اعضای خانوادش از من بدشون میاد و میگن مگه دختر قحط بوده رفتی از یه استان دیگه و خلاصه غریبه گرفتی.

از پدربزرگش تا برادر و مامان و خواهرش منو دوس ندارن. الان من موندم چیکار کنم. من تصورم این بود یکی دو سال تو استان خودم درسمو میخونم انتقالیمو میگیرم و ازدواج میکنم.

کارم شده گریه و خیلی استرس دارم . جدیدا میگه تو فقط به دلیل رابطه زناشویی نمیای باهام زندگی کنی . تو بیا تا آرامش داشته باشم و خیالم راحت باشه منم انگیزه میگیرم . میگه نیازش باعث شده جلوی پیشرفتشو بگیره  میگه زودی خونه و عروسی میگیرم میریم.

میگه چه اشکال داره یکم زودتر زندگیمونو شروع کنیم ؟ من واقعا تب و لرز دارم برم تو اون خونه. هنوز به خانوادم چیزی نگفتم اما خیلی میترسم.

و چون دیده حالم خیلی بده و پریشون احوال شدم میگه خب تو اگه از رابطه زناشویی میترسی من قول میدم بیای کنارم زندگی کنی تا خودت نخوای بهت دست نزنم.

از حرف فامیل میترسم خودمم احساس سرافکندگی میکنم اینجوری با یه مقدار لباس شخصی و انقدر مسخره برم زندگیمو شروع کنم.

نکته: شوهرم یه پسر خاله داره که اینطوری ازدواج کرده و بعد از چند سال تازه دارن عقد میکنن خلاصه شوهره منم پسرخالشو الگوی زندگیش قرار داده. اما من نمیتونم وقتی فکرشو میکنم مریض میشم. لطفا بهم مشورت بدید چیکار کنم ؟

من خواهر و برادر بزرگی ندارم که راهنماییم کنن پدرمادرمم که فقط منتظر بهونن باهام دعوا کنن.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)