خانواده برتر

من دوس ندارم حالو از دست بدم !!!!

تو حال همیشه امید رسیدن به اًرزوهام هست !! وای ب روزی که پیر میشیم!!!!

گذشته هم که گذشت دوست داشتم برمیگشت تا بهتر میگذشت!!!! ولی بهرحال گذشت !!!

ییهو دلمو گرفتوندی!!!

به تورو خدا جواب بدید:

اتفاقن هفته نه ولی فک کنم ماهی یکبار خوبه ، برای بدن هم لازمه !! الکی نمیگم منابع مختلف دیدم !!! بلاخره اینم یک نیازه نبین اینجارو ، میخان این نیازو سرکوب کنن تا ازدواج !!! شاید بشه ولی صددرصد اون مضرتره!!!!

مثل این میمونه که مثلن چن وقت غذا نخوری چون قراره یک روز غذای عالی میخوری !!! پرخوری هم کنی نمیتونی غذا عالیه رو بخوری!!! پس حداقل هرازگاهی یه چیزی بخوری تا ته دلت خالی نشه!! 

یادش بخیر

وقتی برمیگردم به اون روزا بغض میکنم واشک میریزم

روزایی که با بچه همسایمون میرفتیم توصف شیر تا چهارتا شیشه شیر بگیریم وبعدش باید  میرفتیم شیشه هارو پس میدادم .همیشه دلم میخواست مامانم ته شیشه کمی شیر بذاره تا منم مثل بچه همسایه  همون طوری سربکشم ولی هیچ وقت نذاشت.

یادش بخیر کارتونای بچگی  حنا.آن شرلی.فوتبالیست ها. مجید دلبندم .زی زی گولو وبابالنگ دراز

سه چرخه آبی .زیر زمین خونمون که واسه من توخاله بازیهام خونه بود

عروسکی که پدرومادرم توسه سالگیم واسم از کیش خریده بودن  اسمشو گذاشته بودم عروسک کیشی ومادرم قایم کرده بود تا من اونومثل دو تاگونی اسباب بازی دیگم خراب نکنم.بعدش که بهم داد یه دستش کنده شد حالا از بین اون دوتاگونی اسباب بازی فقط اون مونده که هروقت میبینمش اشک توچشمام جمع میشه ویاد بچگیم می افتم

یادش بخیر سریال خط قرمز که هرشب بعدتموم شدنش با خواننده آهنگشو میخوندمو وکلی ذوق میکردم

مدرسه که خودش کلی خاطرست...........

مادربزرگم با اون چشمهای سبز وقشنگش یادش بخیر

یادش بخیر

وقتی برمیگردم به اون روزا بغض میکنم واشک میریزم

روزایی که با بچه همسایمون میرفتیم توصف شیر تا چهارتا شیشه شیر بگیریم وبعدش باید  میرفتیم شیشه هارو پس میدادم .همیشه دلم میخواست مامانم ته شیشه کمی شیر بذاره تا منم مثل بچه همسایه  همون طوری سربکشم ولی هیچ وقت نذاشت.

یادش بخیر کارتونای بچگی  حنا.آن شرلی.فوتبالیست ها. مجید دلبندم .زی زی گولو وبابالنگ دراز

سه چرخه آبی .زیر زمین خونمون که واسه من توخاله بازیهام خونه بود

عروسکی که پدرومادرم توسه سالگیم واسم از کیش خریده بودن  اسمشو گذاشته بودم عروسک کیشی ومادرم قایم کرده بود تا من اونومثل دو تاگونی اسباب بازی دیگم خراب نکنم.بعدش که بهم داد یه دستش کنده شد حالا از بین اون دوتاگونی اسباب بازی فقط اون مونده که هروقت میبینمش اشک توچشمام جمع میشه ویاد بچگیم می افتم

یادش بخیر سریال خط قرمز که هرشب بعدتموم شدنش با خواننده آهنگشو میخوندمو وکلی ذوق میکردم

مدرسه که خودش کلی خاطرست...........

مادربزرگم با اون چشمهای سبز وقشنگش یادش بخیر

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

درسته که اون دوران رو خیلی دوست داشتم و الانم که یادم میاد دوستش دارم ولی دوست ندارم برگردم به عقب

وقتی به گذشته ها فکر میکنم میبینم من خیلی خیلی شیطون بودم توی دوران مدرسه و بیچاره معلمها.

چه پست جالبی

ممنونم ازتون*خانومیه آقاش*

من یکی از خواننده های خاموش وبلاگم و از وقتی که نظرتونو که درمورد آشناشدنتون با شوهرتون  بود  رو ، توی یکی از پست ها خوندم ، خیلی علاقه مند شدم  تا از خاطراتتون بیشتر بدونم.

حتما به نوشتنش  و انتشارش فکر کنین تا منم از این کنجکاوی خلاص شم :)

انشااله خداوند به مراد دل شما و شوهرتونم برسه و چندتا نی نیه خوشگل بهتون بده.

من که هر وقت نظراتتونو اینجا می بینم یه دعا  از ته دلم واستون می کنم  اما خدا  که هنوز جواب نداده و امیدوارم که زود تر جواب میده.

مرسی. شما خیلی خانوم مهربون و با محبتی هستین.

من مجردم و هنوز اول راهم.خیلی مونده تا  به زندگی مشترک و ازدواج برسم . ممنون از لطفتون

امیدوارم که درمان هاتون ، خیلی زود جواب بده و  مثل الان تا اخر عمرتون،  اروم و صبور و مهربون بمونین و زندگیه شادی با شوهرتون داشته باشین.