سلام

والا من و نامزدم سه ماه قبل عقدمون با هم در رابطه بودیم که یه شناختی از اخلاق و رفتارهای هم داشته باشیم ولی بعد عقد دیدم واقعا رفتاراش خیلی فرق کرده.

با اینکه سه ماه اشنایی قبل ازدواج و دو ماه عقد با هم هستیم ولی انگار که چند سالی میشه ازدواج کردیم والا من که دو رو بری هامو میبینم که با داشتن ی بچه هم اینقد بهم گرم و احساسی هستن دیونه میشم.

همون خواهر شوهرام یا خواهر خودم که همشون بعد چن سال زندگی مشترک وقتی واسه با هم بودن میذارن اونوق شوهر من تو این دو ماه که عقد کردیم یه بار منو صدا نکرده که بیا بریم گردش پارک یا بازار یا....یا .

میگه وقت ندارم یا میگه خواهرام تابستون فقط اینجان نمیتونم تنهاشون بذارم یا میگه با اونا بریم تنهاییی نریم به نظر خودش که اینا مشکلات نیستن ولی وقتی ی روز جمعه من از صبح تا شب تنها میمونم و نامزدم با خونواده خودش خوش میگذرونه چی؟

من هر چی میگم میگه تو زیادی حساسی مدام منو علیه خواهراش تحریک میکنه بخدا اینقد میگه که خود به خود حساس شدم در حالیکه ما با خونواده ایشون از قدیم فامیل هستیم و همسایه و در ارتباط بودیم...

نمیدونم ولی دوس داره حسادت منو نسبت به خواهراش تحریک کنه من از اول آشناییمون بهش گفته بودم که دوس دارم مستقل  شیم خودمون زندگیمون بسازیم مشکلاتمون حل کنیم اونم قبول کرده بود ولی حالا همه چی عوض شده...

باید بهش اصرار کنم که منو ببره گردش یا یه شارژ بخره یا پول بده اصلا تو این دو ماه یه بار هم ازم نپرسید که پول داری یا نه چیزی احتیاج داری یا نه....

من خودم فوق لیسانس فقه و حقوقم والا خیلی متواضع تر از هم سن های خودمم . دختر خواهر شوهرم که نامزده دست به سیاه و سفید نمیزنه ولی من همیشه سعی میکنم کاری باشه انجام بدم .

بعضی وقتها هم قیاس نابجا میکنه منو با جاریم مقایسه میکنه که بیسواده و از یه روستای دور اومده عروسشون شده .... درسته ارزش انسان به سواد و تحصیل و روستایی شهری بودن نیس ولی هم خدا رو میخواد هم خرما رو...

واقعیتش خیلی خسته شدم کارم شده غر زدن اصلا حرف گوش نمیکنه میگه قربون آبجیام برم منم میگم باشه برو ولی واسه منم یه جایی باز کن تو دلت یه کم چرب زبون هست الکی قربون صدقه میره ولی من از ظاهر سازی اصلا خوشم نمیاد .

از اول دوستیمون اینجوری اومدم بدون هیچ تغییری ولی نامزدم تابستون ها که خونشون شولوغه جیم میشه از پاییز پیداش میشه :(( ی بار رفت پارک منم باهاش قهر بودم اومد دنبالم که بیا بریم منم گفتم نمیرم اونم اخرش با ابجیاش رفت پارک من موندم و گریه....

اصلا سعی نمیکنه از دلم در بیاره که از دستش دلخورم یا نارحتم... ولی صد بار بهم میگه این کارو بکن اون آبجیم دوس داره و این کارو نکن اون یکی آبجیم ناراحت میشه . یا یه چیزی بپز بیار ابجی بزرگم دوس داره ولی ی بار هم نمیگه که خانومم ی چیزیو دوس داره یا بدش میاد....


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)