سلام

دوستان ازتون میخوام در مورد مشکلی که در رابطه با ازدواجم دارم راهنماییم کنید.

پنج سال پیش یکی از همکلاسیام که بهم علاقمند بود به خواستگاریم اومد و به دلیل نداشتن شرایط مناسب ازدواج با مخالفت شدید خانوادم مواجه شدیم،ایشون از من خواست تا مساعد شدن شرایطش صبر کنم و من هم چون بهش علاقمند بودم خواستگارام رو رد کردم اما متاسفانه با توجه به شرایط کنونی پنج سال زمان برد تا شرایط ایشون برای ازدواج قابل قبول باشه.

مجددا با اصرار خانوادشون به تازگی به خواستگاریم اومدن و پدرم با تحقیق و بررسی ایشون رو تائید کرد اما مادرم از اینکه اون زمان به حرفش بها داده نشده و ما همو فراموش نکردیم یه جورایی کینه به دل گرفته و به هیچ عنوان راضی نمیشه و بهانه میاره. حتی از واسطه هم واسه راضی شدنش کمک گرفتم بارها باهاشون صحبت کردم اما نتیجه نداره و هر بار با ناراحتی میگه خدا گفته اجازه پدر دیگه به من چیکار داری.

 خیلی سردرگمم دیگه نمیدونم چیکار کنم از یه طرف می ترسم دعای خیرش پشت سرم نیست خوشبخت نشم و از این همه تاکیدی که خداوند به نشکستن دل پدر و مادر داشته واقعا میترسم و دلم میخواد دلش رو به دست بیارم که نمیشه. از طرفی مامانم مداوم با حرفاش دلم رو خالی میکنه که این پسر هم سنته دو روز دیگه ازت سیر میشه کنارت میذاره یا اینکه شغلش دولتی نیست و درآمدش خیلی بالا نیست نمیتونه زندگی تو اداره کنه و...!

اگرم بخوام این آقا رو فراموش کنم از خودم میترسم از اینکه مثل تمام این پنج سال نتونم به کس دیگه ای دل ببندم و تنها بمونم یا اینکه از سر اجبار و ترس از تنهایی خدای نکرده یه ازدواج ناموفق داشته باشم.واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)