سلام 

من یه خانم حدودا 26 سال هستم. مدت کوتاهیه که عروسی کردم، اومدم سر خونه زندگیم. خانواده من شهر دیگه ای هستن، 3 ساعتی باهاشون فاصله دارم. ... تا خواهریم . خواهر ...ـم ناتنی هست و از ازدواج اول مادرم. نزدیک ... سالشه و چون از بچگی محبت درست و حسابی از مادر و پدر ندیده و شوهر اول مادرم خیلی تو گوشش خونده که از مادرم فاصله بگیره کلا خیلی عصبی، بدبین، خشن  و همیشه ناراحته.

همه جوره احترامش رو داریم، اصلا اون رو ناتنی نمیدونیم، مادرم و ما همیشه محبت و عاطفه نثارش میکنیم اما در بهترین و خالصانه ترین حالت بازم با یه بدبینی و بی اعتمادی باهامون رفتار میکنه. انگار ما دشمنش هستیم. علت جدایی مادرم هم فساد اخلاقی جنسی همسر اولش بوده.

در مورد خواهر کوچیکم توضیح مختصر بدم. یه دختر خیلی شاد و پر انرژی، خوش قلب، اما خودخواه، لوس، پولکی، بی قید و بند، پر رو، تنوع طلب و روابط زیاد داره، به معنای واقعی آهن پرست... و بی اخلاق.

ما پدرمون فوت کردن و برادر هم نداریم. هر جوری تونستیم جلوی خواهر کوچیکم رو گرفتیم اما دست بردار نبوده و بدتر هم شده. خدا شاهده هیچ مشکل مالی نداریم که خواهرم بخواد برای پول آوار بشه  رو زندگی دیگران. پدرم ارثیه زیادی برامون گذاشته و هیچ نیازی حتی به کار کردن نداریم.

با اجاره ای که از مستاجرهامون میگیریم کلی بریز بپاش و سفر و تفریحات داریم. خلاصه خواهر بزرگم با خواهر کوچیکم تقریبا قطع رابطه کرد سر این رفتاراش. و غیر مستقیم گفت نمیخواد خیلی اون رو ببینه. حالا مشکل  من اینه؛

من ماه رمضون رفتم به مادرم سر بزنم، خواهر بزرگم فهمید من اومدم زنگ زد گفت افطار با مادرم بیاید خونه م. سر راهم چند تا مخلفات سفارش داد براش بخرم .اون شب شوهرش خونه نبودن. ما هم رفتیم اما خواهر کوچیکم بیرون بود. منم روزه بودم. نزدیک افطار مادرم جلو خواهرم زنگ زد به خواهر کوچیکم گفت همه دور همیم تو هم بیا تا اذان خودت رو برسون، اونم ذوق زده شد گفت باشه. ولی یهو خواهر بزرگم خیلی ناراحت شد گفت من نمیخوام ببینمش چرا گفتین بیاد!؟ 

زنگ بزنید بگین نیاد و فلان، ازش خوشم نمیاد، ما هم شوکه شدیم، آخه هر چی باشه به هر حال دم افطاره، مهمونه، خواهرمونه ... دیگه نمیشد بگیم نیا. مادرم همین جوری ناراحت یه چند لحظه نشست با خواهرم حرف میزدن. منم سفره رو انداختم چای و مخلفات آوردم چون خواهرم شاغله و خیلی خسته بود شام و سالاد این ها رو تنهایی درس کرده بودم . 

دیگه تا اذان گفت بحث رو تموم کردن اومدن سر سفره، دو دقیقه بعد خواهر کوچیکم رسید، بچه خواهرم ایفون رو زد، تا اومد احوالپرسی کنه خواهر بزرگم رفت اتاق دیگه در رو محکم کوبید، خواهر کوچیکم از همه چی بی خبر جلو جا کفشی من و مادرمم چای تو دستمون خشک مون زد سر سفره ...، مادرم خیلی بغض کرد و هیچی نتونست بگه. 

آروم چایش رو گذاشت و هیچی نگفت، مثلا منم بعد ماهها خونه خواهرم مهمون  بودم !!!، من پا شدم رفتم اتاق دنبال خواهرم، بهش با لحن ملایم گفتم حالا هر چیه فعلا فراموش کن، موقتا بیا افطار کنیم دور هم خودت رو ناراحت نکن. گناهان خواهرم رو که پای ما نمینویسن. با لحن توهین امیز بلند گفت این دختر رو بردارید از اینجا برید، افطارتون رو هم ببرید خونه تون بخورید، زود برید، ماشین آوردین یا تاکسی بگیرم براتون؟!

منم دیگه هیچی نتونستم بگم، شوکه شدم، مادرم هم صداش رو شنیده بود اما خواهرم نه. اومدم بیرون بی سر و صدا کیف و شال مون رو برداشتیم زدیم  بیرون ... تو راه و کلا تا چند روز هیچ حرفی از اون شب تو خونه نبود، منم اومدم خونه خودم . مادرم فقط تو خلوتش گریه میکرد. هیچ وقت کسی بهمون انقدر توهین نکرده بود. بیشتر به خاطر من ناراحت بود، میگفت اصلا فکرش رو هم نمیکردم این رفتار رو بکنه، جلو تو که تازه عروسی مثلا دلتنگ مون شدی اومدی سر بزنی ...

بعد 3 روز  خواهر زاده 11 ساله م که فضوله زنگ زده باباش گفته مامان، مادربزرگ و خاله رو از خونه انداخت بیرون، اما خواهرم مجبور شده ماجرا رو برای دامادمون یه جور دیگه  تعریف کنه که جلو شوهرش خجالت زده نشه از رفتار خودش، چون دامادمون هیچ بدی از ما ندیده و خیلی احترام مون رو داره. (گفته ما دو تا یعنی من و خواهر بزرگم سر حرفی سیاسی مذهبی بحث مون شده بعد  من عین بچه ها قهر کردم اومدم بیرون !!!!!!!

اینم تا مانتو بپوشه بیاد دنبالم من ماشین رو روشن کردم  دیونه شدم گذاشتم رفتم !!!!، دامادمون از همه جا بی خبر اومده بود ما دو تا رو آشتی بده مثلا ...، منم باز آبرو داری کردم جلوی شوهرش نگفتم  جریان چیه.

الان از این موضوع دو هفته میگذره، خواهرم یه زنگ نزده معذرت خواهی یا هر چی، فقط دیشب زنگ زد منم جواب ندادم. ازش دلخورم. تنها فراموشی این موضوع، و وانمود به اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده منو آروم میکنه. اما نمیتونم. هر بار خودم رو سرزنش کردم که چرا رفتم خونه ش که اونم بیرونم کنه؟ هر بار  مادرم رو مقصر دونستم که سر خود چرا خواهرم رو دعوت کرد که این جریان ها پیش بیاد؟

هر بار به خودم حق دادم چون مهمونم احترامم باید حفظ میشد، هر بار خواهر کوچیکم رو مقصر دونستم که باعث فروپاشی روابط خانوادگی مونه،  هر بار کلی خودم رو سرزنش کردم اما دلم آروم نیست. هیچ وقت نه بیرون نه دانشگاه طوری رفتار نکردم که کسی بهم توهین کنه. این رفتار توهین آمیز و تحقیر شدن اذیتم میکنه. به نظرتون مقصر کیه؟ من حق دارم با خواهرم قطع رابطه کنم با نه؟ به نظرتون مهمون بیرون کردن با این توضیحاتی که دادم قابل توجیحه؟ آیا مادرم مقصره که ذوق زده شد زنگ زد خواهر کوچیکم که بعد مدتها  همه با هم باشیم خوب و بد هر جوری که هستیم؟ 

آیا خواهرم حق داشت واسه دلخوری که از رفتارهای اون یکی خواهرم داره منو بیرون کنه در حالی که همیشه حتی وقتی حق با اون نبود کنارش ایستادم، احترامش رو داشتم، حتی وقتی باهامون عصبی و بد دهن میشد ازش دوری نکردم؟ کنار سفارش هاش،  کلی خرید کردم براش، با دهن روزه خسته (خستگی برای اینکه ورزشکارم و حتی تو بدترین شرایط باید رو فرم باشم، ورزش کنم عرق بریزم) تازه رسیدم خونه ش دیدم تازه از سر کار اومده خسته س وزنش هم زیاده، خیلی نفس نفس میزنه ، نذاشتم پاشه ،شام و همه چی رو تنهایی آماده کردم، اما جوابم این شد که سر سفره بیرون مون کرد ؟آیا خدای نکرده تجربه مشابه منو دارین؟


مرتبط با نوع رفتار با خواهر:

خدا کنه زودتر ازدواج کنم تا بی ادبی های خواهرم رو نبینم

از ترس خواهر بزرگترم که مجرد هست، جرات نداریم بگیم خواستگار داریم

می خوام کاری کنم که خواهرم دیگه سمت دوست پسر نره

قطع ارتباط خواهرانم با ما، تاثیر روی ازدواجم داره ؟

دیگه از دست مامانم و خواهرم خسته شدم!

چه کار کنم خواهرم حرف گوش کن بشه

چطور روابط پدر و خواهر 11 ساله م رو اصلاح کنم؟

خواهرم آرزوی بدبختی منو داره

چطور خواهرم رو قانع کنم که سمت دوستی نره ؟

از دست خواهر 16 ساله ام کلافه شدیم ؟

احساس می کنم خواهرم دوباره ارتباط تلفنی مخفیانه داره

از دیدن خواهرم حالم بد میشه

متاسفانه خواهرم الگو های خوبی رو انتخاب نکرده

خواهرم فکر میکنه بجز خودش بقیه هیچ چیز نمیفهمن

خواهرم اونقدر آرایش میکنه که اصلا شناخته نمیشه

من یه خواهر دارم که ١٤ سالشه و خیلى پرخاشگره

منو خواهر مطلقه ام میونه خوبی نداریم

متوجه شدم که خواهرم دوست پسر داره

پسران، اگه بفهمید خواهرتون دوست پسر داره چکار می کنید ؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)