سلام

من یه دختر ۱۸ سالم که امسال کنکور دارم. یه مشکل خیلی خیلی بزرگ افتاده تو زندگیم که نمی دونم چطور حلش کنم و اگه حل نشه زندگی و آینده م عملا نابود میشه.

به طور اتفاقی این سایت رو پیدا کردم. گفتم شماها از من بزرگترین. شابد تجربه ای داشته باشین یا ایده ای که کمکم کنه.چون چیزی که می خوام تعریف کنم اصلاً چیزی نیست که بتونم به کسی بگمش.

اول یه بیو در مورد خودم بدم. من از بچگی کلا درس خوان بودم و خیلی خیلی مثبت. از راهنمایی سمپاد قبول شدم و اونجام همیشه جز بهترین ها بودم.پدر و مادرم همیشه یه عالمه برام خرج کردن و بهترین کلاس ها و مدرسه ها فرستادن و مثل همه پدر مادران دوست دارن که پزشک بشم. خواهرمم پزشکه (این رو گفتم که جو حاکم بر خونه مون رو بدونین و لا غیر.) و کلا توقعی که از من میره اینکه پزشکی تهران بیارم. چه خانواده.چه مدرسه .چه دوست و آشنا و ... . همه (فامیل و خانواده و مخصوصاً دبیرانم) میگن که من نسبت به خواهرم با استعداد ترم و حتما رتبه م هم بهتر میشه.حتی خواهرمم این رو بهم گفته.خودم هم نمی دونم بقیه چی توم می بینن که خودم نمی بینم.

خلاصه!

 بگذریم.

 مشکلی که برام پیش اومده دقیق نمی دونم از سال چندمه ولی فکر کنم حدودا شاید ۲ ۳ ساله.تقریبا سال نهم دهم بودم.(عملا از موقعی که کرونا اومد و من می خواستم برای کنکور شروع به خوندن کنم).

من تا قبل از اون هیچی در مورد نحوه بچه دار شدن نمی دونستم. می دونستم یه چیزی هست که نمی دونم.ولی هیچ وقت پی شو  نگرفتم که ببینم که چیه.که به طور اتفاقی متوجه شدم. و قضیه اصلی عملا چند ماه بعدش شروع شد. من یه عکسی دیدم و از یکی از همکلاسی های دانشگاه دوست خواهرم خوشم اومد. یعنی صرفا خوش امدن نبود هااا. تو کل عمرم از یه پسر این قدر خوشم نیومده بود. (از پسرها کلا زیاد خوشم نمیاد.(با عذرخواهی از تمام آقایون اینجا).

بعد به خودم گفتم بی خیال من ۱۶ ۱۷ ساله هستم و گرمم و این ها مال دوران بلوغه و از سرم میپره و یادم میره قضیه  و بعدنا به خودم می خندم که چقدر تباهم که بدون اینکه کسی رو از نزدیک دیده باشم روش کراش زدم و خیلی ازش خوشم اومده.

امّا یادم نرفت و فکر اون پسر تا خود الآن الآن باهامه و ولم نمی کنه.

اون همه برنامه ای که همه برام داشتن رو هیچ کردم. اتفاقات بد اخلاقی برام افتاد (که خدار رو شکر الآن اکثرشون رفع شدن). 

سال دهم و یازدهمم رو عملا به عنوان یه کنکوری به فنا دادم و الآن اواسط دوازدهم. (درسم خوبه.تو مدرسه عالیم. ولی می دونم که کنکور رو قراره گند بزنم. عمرا حتی اگه زیر بیست هزار بیارم.)

دائم بهش فکر می کنم.هزار تا سناریو میچینم و بهش فکر می کنم.یه حالتی دیونه شدم دیگه.خودم هم حالم از خودم و این همه فکر باطل و چرت بهم می خوره.ولی فکرش از سرم بیرون نمی ره. هزار تا کار کردم.خیلی از خدا خواستم که از یادم ببردش.به هر امام و پیغمری که قبول داشتمش و نداشتمش متوسل شدم.ولی هیچ که هیییچ!

و اینکه 

اون پسر پزشکی دانشگاه تهران می خونه و پدر و مادر و خاهر و خاله و دایی و ... متخصصن.(عملا نصفی از جد و آبادش). ویدیوها و کلیپ هایی که ازش دیدم کاملاً مشخصه که چقدر آدم حسابیه. پدرشم که اصلاً معرکه اس رفتارش. کلا خودم هم بیشتر شیفته اخلاق و رفتارش شدم و تقصیر خودم هم بود. که پی شو گرفتم و رفتم تو نت یه کلی ازش بیو فهمیدم.ولی دیگه چه کنم! خریتی بود که انجامش دادم.

می دونم چیزی که دارم میگم برای سنین شما خیلی خیلی مسخره اس و دغدغه هاتون خیلی خیلی بزرگتر این حرف هاست.

ولی واقعاً اگه ایده ای دارید که بتونم این قضیه رو تموم کنم و بتونم برم دنبال زندگی رو آینده م ، خوشحال میشم به عنوان یه خواهر کوچک تر تون بهم کمک کنید.

ممنون که خوندین و به حرف هام گوش دادین



برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
پشت کنکوری ها (۱۳۳ مطلب مشابه)