سلام

من به یک پسر علاقه داشتم اون منو دوست نداشت خیلی تلاش کردم تا به من علاقه پیدا کنه تقریبا بعد از یک سال و نیم رابطه اس ام اسی بهم یکم علاقه پیدا کرد البته فامیل بودیم و همو می دیدیم همه چیز تقریبا خوب داشت پیش میرفت تا اینکه از من چیزهای دیگه خواست من اون موقع کم سن بودم 16_17سالم بود و او حدودا  23_ 24 .

من خیلی ترسو بودم و فکر میکردم از دستش میدم تا اینکه چند بار تنها منو دید یه بار دستم و گرفت .... اما خدا رو شکر اتفاقی بینمون نیفتاد من خیلی ترسیدم از خدا توبه کردم و گریه کردم و دیگه از اون به بعد نسبت بهش تنفر کمی داشتم و حتی با هدیه گرفتن و محبت و هیچ چیز پاک نشد .

کم کم دیگه حتی اس ام اس هم بهش نمی دادم اون خیلی نمیدونم به ظاهر یا واقعا التماس کرد چون جواب اس نمی دادم تو مهمونیا از این و اون میخواست بهم بگن . خلاصه من از قلبم بیرونش کرده بودم چون منو یاد گناهم مینداخت و حس فریب و سوء استفاده بهم میداد .

کلا رابطه ما شاید سه سال و نیم طول کشید و من ازدواج کردم با کس دیگر . چون می ترسیدم داشت به خواستگاری من می آمد و جواب رد نمی تونستم بدم چون تقریبا پدر و مادرها هم فهمیده بودن با همیم و اون می دونست بیاد تمومه .

خدا یه پسر مهربون خوب از همه لحاظ خوب برام فرستاد طوری که بابام از خداش بود بهش بله بگم .
موقع مراسم های رسمی هم قبلش شخص قبلی به من گفت که نکنم این کارو ولی من فرار کردم حالا که زندگیمو تشکیل دادم دائما خواب شخص قبلی را میبینم که ناراحته و من رو طلب میکنه انگار نفرینم میکنه نمیدونم چکار کنم حس میکنم بحث هایی که داریم از نفرین اونه . چون آخرین بار بهم گفت میدونستم مال من نمی شی بهت دست نمیزدم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه)