سلام 
من دختری ۲۵ ساله هستم مدت تقریباً ۳ ماه با آقای بسیار خوش اخلاق و فهمیده و معتقد و خاکی برای ازدواج با اطلاع خانواده‌ها در رفت و امد بودم... وجه اشتراکات مون زیاد بود تفاهم بالایی داشتیم...این تفاهم باعث شد کم کم بهم علاقمند بشیم...در هفته اوقاتی طولانی با هم می گذروندیم و روابط مون گل و بلبل بود...
من کیست تخمدان داشتم و همون جلسات اول باهاشون عنوان کردم...
ایشون هم مشکل هورمونی داشتن  با من در میان گذاشتن و ما به خاطر این مسئله دو تایی رفتیم دکتر در مورد مسئله‌ی من دکتر گفت با شرایط بدنی که خانوم دارن مشکل خاصی نیست و زودتر ازدواج کنید و بچه دار بشین...برای مسئله‌ی ایشون هم رفتیم دکتر...دکتر گفت باید برای بچه دار شدن یه مدتی را آمپول بزنن اگه اثر بخش نبود میریم سراغ یه روش دیگه...

خلاصه گذشت و گذشت و ما در آخرین نشست هم  شاد و خرم با هم بودیم تا اینکه ایشون یه هفته رفتن سفر... تو این مدت همو ندیدیم...یه روز همین جور که داشتیم با هم چت می‌گردیم گفت مسئله‌ی منو به خانواده ت گفتی گفتم خانواده که تخصص ندارن،،بگیم تازه نگران میشن..گفت به نظر من باید می‌گفتی...منم گفتم من به خاطر شما نگفتم و اگه فکر می‌کنید باید بگم...می گم
 
از اون به بعد رابطه ما کم رنگ و کم رنگ تر شد تا جایی که بعد از اینکه از سفر اومدن حدود ده روز از آخرین قرار....مادرشون تماس گرفتن و بدون گفتن علت رابطه را پایان دادن....
و من مات و مبهوت...نمی دونم چرا یک دفعه این طوری شد ما در یک قدمی عقد بودیم که یک دفعه ورق برگشت....
 ۴ ماه تمام زجرر کشیدم ضربه‌ی مهلکی خوردم...
حالا اینکه آبرو حیثیتم پیش دوستانم رفت بماند...
اوایلِ ختم رابطه بیشتر تحت تاثیر احساسات بودم و می‌گفتم کاش برگرده ومن دوستش دارم....
اما الآن که از این فاز و جو‌ی مقداری دور شدم باز با عقلم که میسنجم می بینم ایشون بهترین گزینه (به خاطر تفاهمم و وجه اشتراکات مون و دلبستگی که داشتیم) بودن و احتمالاً منم برای ایشون بهترین گزینه برای ایشون...
 
از طرفی من چندین ساله که خواستگار دارم با هیچ کدوم شون به اندازه‌ی ایشون تفاهم نداشتم...انگار واقعاً مکمل من بودن من آدم سستی نیستم که هر روز عاشق یکی بشم واین اولین تجربه‌ی من از دوست داشتن جنس مخالف بود....برای منی که تاکنون تجربه دوستی (با پسر)  نداشتم خیلی سخت بود
 
 
الآن هم که چند ماه از پایان این رابطه می گذره و من چند خواستگار داشتم باهاشون که صحبت می‌کنم وجه اشتراکات خیلی کمه..
من به ایشون خیلی علاقمندم ولی نمی گم حتماً باید با من ازدواج کنه...اگر مورد دیگه ای بود که باهاش تفاهم داشتم به ایشون اصلاً فکر نمیکردم....
 
الآن با این تفاسیر اگر من دوباره با واسطه یا مستقیماً به ایشون رجوع کنم آیا پسم می زنه؟؟ چطوری برم سمت شون؟؟؟ 
آیا امکان برگشت شون هست؟؟؟ 
آیا رفتن دختر به سمت پسر درسته
اگر شما جای ایشون بودین چه کار می کردید (مخصوصا پسرای مذهبی جواب بدن) 


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
برگرداندن خواستگار (۴۴ مطلب مشابه)