سلام به دوستان خانواده برتری

داستان از اون جایی شروع میشه که از چندین سال پیش به تدریج و کم کم نسبت به یه دختر خانمی شناخت پیدا کردم، این شناخت خیلی زیاد نبود و همچنین ایشون هم نسبت به من خیلی شناخت پیدا نکردند و سعی کردیم خیلی نزدیک بهم نشیم.

من و ایشون از لحاظ سنی آماده ازدواجیم. منطقی رفتار کردیم تا به حال و خیلی درگیری عاطفی نداریم. شناخت بیشتری نسبت بهم نداریم و در حد یکی دو تماس و شناخت اینستاگرامی و دانشگاهی و خانوادگی خیلی کم از هم داریم. خانواده هامون در جریانند.

من اخیرا ازشون خواستم که در مورد ازدواج و برنامه های آینده شون فکر کنن. ایشون اولین چیزی که گفتن این بود که آیا من فکر میکنم بهم میخوریم؟، و منم گفتم باید بررسی کنیم.

ایشون چند روزی فکر کردند و گفتن که بهم نمیخوریم و پاسخ ها و جواب های بی پایه و اساس دادند و هیچ گونه استدلالی نیاوردند. شروع کردند که بگن که دنبال گزینه دیگه ای باشم و نمیخوان وقت و فرصت منو بگیرین و شناخت شون از من اینو بهشون رسونده که به درد هم نمیخوریم و اینکه من به جواب شون اعتماد کنم و بی خیال شون بشم و مدعی شدن ایشون تجربه شون بالاست و [ضمنی] من تجربه ام کمه و ...


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
رد کردن خواستگار (۱۴۳ مطلب مشابه)