در ابتدای این مطلب خدمت تان عرض کنم مطلبی میخواندم با نام اینکه آیا میتوان خدا رو از دین جدا کرد؟
پاسخ به این سوال من را بر آن داشت با پرداختن به بعضی ایدههای روان شناسی فهم خودم را از رابطه دین و خدا با شما به اشتراک بگذارم.
در مقدمات اندیشه فروید شما با سه مفهوم به نام اید، ایگو و سوپر ایگو بر میخورید. توضیح مختصر این مفاهیم خالی از لطف نیست.
اید به مجموعه نیازهای انسان گفته میشود که خواستگاه آن فطری و درونی میباشد. مثلث مزلو بهترین فهرست از این نیازها را ارائه داده است. امّا قبل از تعریف ایگو بهتر است مفهوم سوپرایگو را شرح دهم.
سوپر ایگو به باورهای بیرونی و اجتماعی افراد اطلاق میشود. فرهنگ و زیر مجموعه آن هم میتواند تبیین خوبی برای فهم سوپر ایگو باشد.
امّا مهمترین قسمت ایگو میباشد که به دنبال ایجاد تعامل بین اید و سوپر ایگو میباشد. یک مثال بزنم فرض کنید شما فقط اید دارید.
گرسنگی از اولین نیازهای گفته شده در فهرست مزلو است. شما گرسنه هستید و بویی مطبوع از یک رستوران میآید. شما بلافاصله به آشپزخانه آنجا می روید و دستتان را در قابلمه فرو میکنید و با ولع شروع به رفع گرسنگی میکنید. (یک رفتار همچون حیوانات)
امّا سوپر ایگو باعث میشود که شما ابتدا در صندلی بنشینید، سفارش غذا دهید، با قاشق و به آهستگی غذا را میل کنید و در آخر پول آن را بپردازید.
میبینید در این حالت هم گرسنگی (اید) رفع شد و هم آداب فرهنگ (سوپر ایگو) مراعات شد. یعنی ایگو به راحتی توانست بین دنیای درونی و بیرونی فرد تعامل ایجاد کند.
باور به وجود خدا از دیرباز با اشکال مختلف در تمدنهای بشری وجود داشته. پاسخی که روانشناسان درباره رفع یک نیاز به واسطه باور به خدا می دهند. یکی دیگر از موارد لیست مزلو یعنی امنیت است. واژه ایمان هم از ریشه امن میآید. بهترین امنیتی که خدا میتوانست برای انسان ایجاد کند دادن پاسخ به سوالات بی شمار انسان به خصوص درباره مرگ بود. ندانستن پاسخ این سوالات امنیت انسان را خدشه دار میکند.
امّا دین خود زیر مجموعه فرهنگ میباشد. پس یک دین خوب در واقع یک سوپر ایگویی هست که ایگو میتواند به راحتی یک تعامل سازنده بین آن و آید برقرار کند.
خلاصه خدا پاسخ به نیازهای درونی ما میدهد و دین زندگی اجتماعی ما را تبیین میکند. یعنی پاسخ به نیازهای بیرونی. اگر ایگو نتواند بین این دو تعامل ایجاد کند فرد دچار رنج روانی میشود. به طور مثال: در فرهنگ کاتولیکها ازدواج کشیشها ممنوع است. سرکوب غریزه جنسی توسط یک باور مذهبی، ایگو را با چالش روبه رو میکند. حال چه مشکلاتی ایجاد میکند از حوصله این متن خارج است.
فروید خود تحت تاثیر نیچه بود و نیچه دل در گرو اگزیستانسیالیسم داشت. پس برای فهم بهتر مفاهیم روان شناسی باید این اندیشه را نیز شناخت.
اصولاً این اندیشه دو نوع الحادی و غیر الحادی دارد و گاهاً نوع الحادی آن با نیهیلیسم خلط میشود.
اگزیستانسیالیسم میگوید این دنیا و پدیدهها هیچ معنایی ندارد و تنها چیزی که معنا دارد وجود انسان است. درسته این مکتب توسط یک کشیش پایه گذاری شد ولی امروزه علاوه بر تاثیر این مکتب بر روانشناسی بر فلاسفه مسلمان هم تاثیر گذار بوده است.
حال با استفاده از بعضی متون مذهبی این اندیشه از اسلام هم تعبیر شده است. که دغدغه آنها به جای اثبات وجود خدا و تاثیر مثبت دین کم کردن رنج انسانها شده است. استاد ملکیان مثال خوبی از این افراد می باشد.
اگر برگردیم سر بحث خودمان باید ذکر کنیم که اید قابل تغییر و تبدیل و سرکوب نیست امّا سوپر ایگو یا فرهنگ با سیر تاریخ حرکت میکند پس دین هم تغییر میکند. و این تغییر زمانی حاصل میشود که نتواند با اید تعامل کند.
مثلاً در کشورهای غربی میبینید که کلیساهایی وجود دارد ازدواج همجنسگرایان را به رسمیت میشناسد. این یک تغییر بنیادین در راستای امیال و گرایشهای جنسی انسان است.
شاید الآن بهتر متوجه شوید مفهوم فرویدیسم در غرب چیست. یا انقلاب جنسی چرا شکل گرفت.
شایان ذکر است رشد پست مدرن در غرب به نام نسبی گرایی هم وارد اندیشه های دینی شد و با این تعبیر که حقیقت دین ثابت است. نسبی گرایان سعی کردند یک تفکیک بین دین و معرفت دینی به وجود بیاورند. یعنی نه من می توانم ادعا کنم که برداشت من از دین صحیح است و نه ادعا کنم برداشت کس دیگر از دین غلط است. بلکه حقیقت بین ما تقسیم شده است. مثل دکتر سروش.
اگزیستانسیالیستهای مسلمان با مبهم کردن مفهوم خدا بحث انسان را برجسته کرده اند و نسبی گرایان مسلمان هم با غیر قابل دسترس کردن حقیقت دین با معرفت محدود بحث ایجاد جامعه دینی به وسیله عقل خودبنیاد، تکثرگرایی و دموکراسی را برجسته کرده اند.
همین مسئله بین روانشناسان و جامعه شناسان هست. یکی انسان را برجسته میکند و دیگری جامعه و فرهنگ را.
امّا دغدغه من بحث روانشناسی است. به نظرم جدا کردن خدا از دین توسط روانشناسان مساوی است با تبدیل کردن خدا به یک روش روان درمانی در کنار سایر روشها مثل دارونما، گفتار درمانی، هیپنوتیزم، قانون جذب، عرفانهای جدید و.....
روانشناسان به محض اینکه میبینند باورهای بیرونی شما با نیازهای فطری شما در تناقض است دست به جداسازی خدا و دین می زنند.
شاید این سوال پیش بیاید که با توجه به ابتدای متن پست این جدا سازی محال است. ولی روان شناس به راحتی یک سوپر ایگوی دیگر که بتواند با اید تعامل سازنده داشته باشد را به ذهن درمان جو وارد میکند. (فلسفه خودت را زندگی کن). این جمله را به کرات از زبان روانشناسان شنیده اید.
امّا سوال
ما یک معرفتی داریم که حاصل تجربه هست. بر اساس تجربه، به نظر شما همانطور که مقایسه خروجی یک جامعه دینی با خروجیهای یک جامعه غیر دینی میتواند لوازم دین گریزی را به وجود آورد. مقایسه خروجی روش روان درمانی مبتنی بر خدا با سایر روشهای روان درمانی میتواند لوازم الحاد را به وجود آورد؟
در مورد ارتباط با خدا:
احساس میکنم سیم ارتباطیم با خدا قطع شده
نا امیدی نتیجه امیدوار بودن به غیر خداست
این جور قرار گذاشتن ها با خدا خوبه ؟
تجربیات شما از امدادهای خدا در موقعیت های سخت
وضعیت خوبی ندارم ولی امیدم خداست
کافیه همه چیز رو بسپاریم به خدا
چطوری خدا رو تو زندگی اصل قرار بدیم ؟
چه جوری دلم و متصل کنم به خدا ؟
بیاید یه خورده بنده با معرفتی برای خدا باشیم
باید چیکار کنم تا خدا تو زندگیم پر رنگ تر شه؟
دقیقا نمیدونم چی شد که مشتاق خدا شدم
قدر سلامتی تون و بدونید خدا رو هم شکر کنید
← مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه)
- ۴۵۸۲ بازدید توسط ۳۰۴۲ نفر
- پنجشنبه ۲۰ شهریور ۹۹ - ۱۸:۱۹