سلام
موضوع سوالم در مورد بی فکری پدر و مادرم برای خرید جهیزیه و تدارکات عروسی است، البته من این جور فکر میکنم نمیدونم اسمش رو چی بگذارم، اصلاً خود من هم برام که پدر و مادرم اینجوری هستند و فکر میکنم هیچ پدر و مادری در دنیا اینجوری نباشن!
من عقد هستم و در حال خرید جهیزیه، ولی حس میکنم تنهاترین دختری هستم که پدر و مادرش زنده آن ولی اینجوری میرم خرید جهیزیه!
پدرم درآمد آن چنانی ندارد که انتظار داشته باشم، هر چند همین الآن می بینم مثلاً یه تومن برای فلان خرج میده ولی تا حالا هزار تومان برای جهیزیه من خرج نکرده که با این حال با این قضیه کنار میام.
مشکلی که دارم اینه که این چند وقتی که عقد بودم، هیچ وقت نگفتن چه جوری وام می گیری برای جهیزیه یا مثلاً بیا بریم بازار خرید و...، اصلاً انگار نه انگار که یه دختر عقد کرده دارن. حالا توی این اوضاع گرونی های روزانه و کرونا، خسته از سر کار میام و ازشون میخوام بریم بازار، فکر میکنید چی میگن، مامانم بلااستثناء میگه امروز خسته م یه روز دیگه بریم، کلی باید باهاش حرف بزنم که راضیش کنم که من امروز میرسم و توی این هفته دیگه وقت نمیکنم تا راضی بشه. بعد که نوبت بابام میرسه، حاضر نیست ما رو با ماشین ببره، ماشین هم به ما نمی ده، میگه با اتوبوس برین، آخه چه جوری دلش میاد من که از سر کار اومدم و خسته هستم با اتوبوس برم توی بازار؟ خیلی وقتها با اسنپ میریم و میایم ولی خب پولش زیاد می بشه، هر وقت بابام اومده همه ش غر میزده که بسه دیگه چقدر خرید میکنی یا خسته شدیم بریم!!!
خیلی وقت ها شده وسط بازار اشکم رو در آورده، یعنی قشنگ یادم هست که برای خرید مبل ها چی گفت که گریه ام انداخت، یا مثلاً برای خرید لوازم آشپزخانه یه جور دیگه وسط خیابون اشکم رو درآورد یا مثلاً لوازم برقی.....
مثلاً هفتهی پیش میخواستم برم جا کفشی بخرم، مادرم که گفت من حالش رو ندارم بیام، گفتم خب با بابا میرم، اونم گفت خودت برو، یعنی من این قدر بی کس و کارم که هیچ کدوم نمیاید با من بریم، باز گفتم خب ماشین رو بده ببرم که شروع کرد رانندگی من رو مسخره کردن، و در نهایت هم مثل سریهای قبل اشکم رو درآورد تا باهام اومد برم چند تا تیکه از جهیزیه م رو بخرم، به خدا دوست شون ندارم فقط تحمل میکنم تا عروسی کنم!
به خدا خسته شدم، یه سری لوازم رو با شوهرم رفتم خریدم ولی خب همیشه که نمی بشه! اصلاً راهمون دوره، هر روز هم همدیگه رو نمیبینیم چه برسه بشه باهاش برم خرید!، خیلی خسته ام، به نظرتون چه کار کنم با پدر و مادرم؟ همه ش دعا میکنم زود عروسی کنیم تا راحت بشم از دست شون!
مرتبط با ناراحتی از پدر:
مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم
پدرم کلا هیچ ارزشی برا ما قائل نیست
شوخی های پدرم عین مته رو روانمه
با پدرم هر روز دعوا دارم، دعوای خیلی بد
علت بسیاری از بیماری های روحی من پدرمه
به خاطر اعتیاد پدرم هر جا رفتم خواستگاری، نه شنیدم
میخوام ازدواج کنم ولی پدرم خرج جهیزیه م رو نمیده
از پدرم که خرجی نمیده شکایت کردیم
دختری هستم که پدرم منو شیطان بزرگ میدونه
برای پدرم مهم نیست که من تو چه شرایط بحرانی قرار دارم
پدرم مگه پادشاهه که سفره براش پهن کنن و جمع کنن ؟
خواستگارام به خاطر پدرم منصرف میشن
دختر 16 ساله ای هستم که پدرم حالش ازم بهم میخوره
من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم
دخترانی که پدرشون معتاد هستند چه حسی نسبت به اونا دارن ؟
حالم از رفتارای مضخرف پدرم بهم میخوره
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مرتبط با ناراحتی از مادر:
مادرم با به دنیا اومدن برادرم، منو از یاد برد
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
دخترتون باید آبروتون رو ببره تا بفهمین نیاز جنسی فقط مال پسران نیست
اظهار نظرهای خانم ها در مواقع عصبانیت رو جدی نگیرید
چه گناهی کردم که بچه ی یه مادر بی عاطفه شدم؟
نمیتونم حتی یه حرف دخترانه با مادرم بزنم
مادرم با من رفتار سردی داره ، نمی دونم چرا ؟
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
مادرم یه بارم از داشتن من ابراز رضایت نکرده
حرف های پدر و مادرم آزارم میده
کاش مادرم حرف های منو میفهمید و درکم میکرد
بر طرف کردن حس نفرت نسبت به مادر
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۳۲۴۰ بازدید توسط ۲۳۸۹ نفر
- دوشنبه ۳ شهریور ۹۹ - ۱۰:۴۲