سلام

دخترم شونزده سالمه ،پدرم یه آدمه فوق العاده خشنه که واقعا حالش از من بهم میخوره نمیدونم چرا شاید کلا از دختر بدش میاد چون نصف این رفتارا رو با برادرم نداره . از بچگی فقط ازش کتک میخوردم یه بار یه روی خوش از ندیدم .
از وقتی نه سالم بود واقعا حرفای بدی ازش میشنویدم  مثه این که تو تا آخر عمرت مثه یه مایه ننگ رو دستم میمونی روزگار تو  روزگار اخر یزیده تا اخر عمرت مثه یه سگ زندگی میکنی قیافت از ریخت آدمیزاد برگشته شبیه یه حیوونی که اگه بهت بگم خودتو سقت میکنی و همه این ها رو تو نه سالگی به خاطر ننوشتن مشقام یا دعوا وشیطنت های بچگی با برادرم میشنیدیم .
اعتماد نفسم داغون بود تو مدرسه با هیچ کس حرف نمیزدم  همیشه احساس حقارت باهام بود شده بودم یه دانش آموز مزوی عصبی همه راجبم پچ پچ میکردن هیچ وقت براش مهم نبوده با حرفاش چه جوری خوردم میکنه شخصیتمو میشکنه .
هیچ وقت بد نبودم تو مدرسه ممتاز بودم  مثه بقیه دخترا مدرسمون دنبال دوستی با پسرا نبودم
اولین باری که غذا درست کردمو خوب یادمه که سر کم نمکی غذا چقدر کتک خوردم هر خطایی ازم سر بزنه در حد مرگ کتک میخورم با تسبیح با شلنگ . 

هر دفعه با هم میشینیم سر سفره میگه محض رضای خدا دارم نونت میدم یا نگاش کن مثه شغالا غذا میخوره.
کاراش واقعا دست خودش نیست وقتی عصبانی میشه همه چیو بدون توجه به ارزش مالیش خورد میکنه تلوزیون لپ تاپ کامپیوتر میگه شما لیاقت هیچیو ندارید همش تهدیدم میکنه یه روز زیر دستام ناقصت میکنم .
به خدا من هیچ کاری باهاش ندارم اصلا باهاش حرف نمیزنم از سرکار که میاد میرم تو یه اتاق دیگه که اصلا منو نبینه ولی بازم میاد به من گیر میده کتکم میزنه حتی یه بار سراینکه چرا همش نشستی این گوشه هیچ کاری نمیکنی هم کتک خوردم .

با هر کی صحبت میکنم با مامانم با عمم میگن چکار کنیم فشار زندگی روشه دست خودش نیست . حتی با خودشم صحبت کردم و جوابی که ازش شنیدم خفه شو شماها همین لیاقت تون بوده .
 خیلی شب ها حتی آرزوی مرگشو میکنم خیلی اذیتم میکنه حاضرم حتی یتیم خونه زندگی کنم خیلی به خاطر حرفاش گریه میکنم  نمیدونم چرا خدا دلش برام نمیسوزه .


بیشتر بخوانید ...

مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم

پدرم کلا هیچ ارزشی برا ما قائل نیست

از پدرم دیگه رسما بدم میاد

شوخی های پدرم عین مته رو روانمه

با پدرم هر روز دعوا دارم، دعوای خیلی بد

علت بسیاری از بیماری های روحی من پدرمه

حرفها و حرکات پدرم آزارم میده

به خاطر اعتیاد پدرم هر جا رفتم خواستگاری، نه شنیدم

از دست پدرم شدم یه آدم عصبی

میخوام ازدواج کنم ولی پدرم خرج جهیزیه م رو نمیده

از پدرم که خرجی نمیده شکایت کردیم

دختری هستم که پدرم منو شیطان بزرگ میدونه

برای پدرم مهم نیست که من تو چه شرایط بحرانی قرار دارم

پدرم مگه پادشاهه که سفره براش پهن کنن و جمع کنن ؟

خواستگارام به خاطر پدرم منصرف میشن

من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم

پدر و مادرم منو بدبخت کردن

دخترانی که پدرشون معتاد هستند چه حسی نسبت به اونا دارن ؟

حالم از رفتارای مضخرف پدرم بهم میخوره

الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم

دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه) جهت اطلاع پدران و مادران (۱۵۸ مطلب مشابه)