سلام
نمی دونم از چی و از کجا بگم ولی الآن هم به درد دل نیاز دارم هم به راهنمایی؛
راستش مشکلم اینه که بیش از حد به عقلم متکی هستم، بیش از حد به منطق بها میدم و بیش از حد تلاش میکنم انسان درستی باشم، تا قبل از این مدت راضی بودم امّا الآن به جایی رسیدم که دیگه مطمئن نیستم، من همیشه برعکس همه بودم (از الآن بگم مذهبی نیستم و نبودم)، امّا همیشه سعی میکردم کاری که درست و انسانی و منطقی هست رو انجام بدم همین باعث شد تنها تر از همیشه بشم.
زمانی که دبیرستان میرفتم هیچ وقت به هیچ پسری اجازه ندادم بهم نزدیک بشه چون رنج سنی اون پسرها هم ۱۷ تا ۲۰ سال بود دلیل اجازه ندادنم این بود که درک نمیکردم پسری که پول تو جیبش رو از پدرش می گیره که اون پدر با هزار زحمت بدست آورده چرا باید حاصل اون زحمت رو این جوری بده به یک نفر دیگه، من رد می کردم و با خودم حس میکردم به نوبه خودم کار درستی در حق اون پدر و یا حتی اون پسرکردم که شاید باعث بشه اون پسر به جای این کارها بره دنبال زندگیش و سعی کنه برای آینده ش سرمایه جمع کنه.
من نرفتم سر کار با اینکه خیلی علاقه داشتم ولی وقتی وضعیت رکود و اقتصاد رو میدیدم و میدیدم برخی پدرها برای بدست آوردن یه لقمه نون برای خانواده چقدر اذیت میشن با خودم گفتم رفتن من دردی رو دوا نمی کنه من که نیازی ندارم فوقش بخوام برم و پول در بیارم خرج قاب گوشی و مانتو و...، پس بهتره جام رو بدم به کسی که حداقل با رفتنش آینده ای می سازه یا خانواده ای رو سیر می کنه.
وقتی اومدم دانشگاه بازم هیچ پسری رو قبول نکردم چون به واسطه مطالعه و چیزهایی که دیده بودم و پدرم راهنمایی کرده بود ترجیح میدادم فقط یه نفر بیاد تو زندگیم که بمونه... یک زمانی پدرم میگفت هر چیزی زیادیش بده، قوانین زیاد محدودیت زیاد، بی قانونی زیاد، آزادی زیاد و یا حتی روابط زیاد، میگفت هر چیزی زیادیش دل آدم رو می زنه، اینجوری می بشه که دیگه نمی تونی با اون چیزی که داری خوشحال باشی و چون دیگه اشباع شدی دنبال یک چیز بهتری و روحت همیشه دنبال اون حس خوب اولی هست و نا آرومه.... من زندگیم رو بر این اساس بنا کردم، حتی روشی که پیش گرفتم برای زندگیم و نوع زندگی کردنم بر اساس تربیت پدرم بود برای همین همیشه به خوبی شناخته میشدم.
امّا فقط شناخته میشدم همین.... کم تفاوتم با آدمهای اطرافم باعث میشد گوشه گیر بشم دخانیات مصرف نمی کردم، مهمانی هایی که اون ها میرفتن برای من کسر شان بود که مثلاً عین معذرت می خوام بدبختها خانواده م رو بپیجونم که بخوام برم بین چند تا پسر برقصم.
امّا هیچ کس از هیچ کاری دریغ نکرد از زیر آب زنیها تا دروغها تا ... این رو هم بگم هم خیلی ساده ام هم بیش از حد احساساتی طوری که یکی از اساتید دانشگاه همیشه برای من میترسید منو میکشید کنار میگفت اجازه ندی اینها سرت رو کلاه بذارن تو ساده ای....امّا من معنی بدی برداشت نمیکردم از حرف هاش مگه ساده بودن چه عیبی داشت؟
امّا الآن به جایی رسیدم که حس میکنم راهم رو اشتباه رفتم، شاید اگه مثل بقیه بودم تنها نبودم یا اینکه گاهی خودم رو سرزنش میکنم که چرا دل می سوزونم یا که چرا همه ش به فکر بقیه هستم.
می بشه خواهش کنم با توجه به چیزهایی که گفتم راهنماییم کنین آیا من واقعاً راه اشتباهی رفتم؟ کارهایی که کردم اشتباه بوده؟
مرتبط:
بلند خندیدن باعث خراب شدن وجهه ی دختر میشه؟
نظر شما در مورد دخترهای فعال اجتماعی که در شهر معروف شدند
اشتباه می کنم که می خوام ۳ یا ۴ سال بزرگ تر از سنم به نظر برسم؟
مشکل اصلی من اینه که یه دختر اجتماعی نیستم
تعریف شما از دختر سرسنگین، اجتماعی و خوش اخلاق چیه ؟
حدود رفتار اجتماعی یک دختر در دانشگاه و محیط کاری
مشکل من اینه که یه دختر غیر اجتماعیم
دختری درونگرا هستم ولی مادرم به زور میخواد منو یه آدم اجتماعی کنه
چطوری میشه یه دختر هم با حیا باشه و هم اجتماعی ؟
تعریف شما از دختر اجتماعی چیه ؟
با شوخی کردن های جلف با پسران، تبدیل به دختر اجتماعی نمیشید
خنده ها و شوخی های زیاد دختر مورد علاقم نگرانم کرده
دلیل خنده های دختران به من چیه ؟
دید آقایون نسبت به دختری که همیشه میگه و میخنده چطوره ؟
یه دختر همیشه خنده رو باشه اشکالی داره؟
دید آقایون نسبت به دختری که همیشه میگه و میخنده چطوره؟
نگاه آقایون اطرافم خیلی برام مهم شده
در رابطه با کسانی که حتی یه ذره غریبه هستند مجسمه میشم
خنده ها و شوخی های زیاد دختر مورد علاقم نگرانم کرده
چرا بعضی از آقایون توهم میزنن که من ازشون خوشم میاد؟
← مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) ← روابط اجتماعی دختران (۲۶۴ مطلب مشابه) ← تقویت روابط اجتماعی (۸۶ مطلب مشابه)
- ۲۳۴۰ بازدید توسط ۱۸۲۵ نفر
- يكشنبه ۲ شهریور ۹۹ - ۰۸:۳۸