سلام
من یه پسر ١٨ ساله ام، فکر هایی که تو سرمه اولیش قبولی کنکوره، دومی اینه که از الآن باید به فکر شغل باشم، سوم سربازی، و در آینده هر چه خدا خواهد ؟ حالا بین اینا دو تا مسئله رو اعصابه، یکی نیاز جنسی یکی عاطفی .
خب مسلما وقتی شما به یه چیزی نیاز داشته باشید مثلا گشنتون باشه، این که تنها باشید راحت گرسنگی رو تحمل میکنید یا این که یکی بیاد جلوتون، با ولع کباب رو بخوره و .... ، خوشمزه، ایول، بعد وقتی تو بخوای بخوری بهت نده و اجازه هم بهت نده بری برای خودت کباب بخری.
خب حالا علاوه بر تحمل گشنگی، باید ادا های این آدم رو اعصاب رو هم تحمل کنی که خودش تحمل گرسنگی رو چندید برابر سخت تر میکنه.
حالا روی من با دخترایی هست که با وضع بد میان بیرون، ما نیاز جنسی داریم، باید تحمل کنیم قبول. خودمونو کنترل کنیم قبول، ولی تا چه حد؟ این نیاز و شهوت آدم رو داغون میکنه. از طرفی، وقتی میخوای پاک باشی و تقوا پیشه کنی بعد از یه مدت داغون میشی.
روی من با بعضی از دخترا و زن ها هست که با هر وضعی میان بیرون، همه برجستگی های اندامشون پیداست. به خدا خیلی وقت ها دارم تو خیابون راه میرم. میبینم یه دختر شلوار تنگ پوشیده و مانتوش هم کوتاه هست. چند تا پسر دبیرستانی دارن پشتش راه میرن و هی ...  آخه چرا؟

جامعه ای که یه زمانی با زور چماق چادر از سر زن هاش نیفتاد، چرا الآن پیدا بودن خط سینه و فرم باسن یه زن چیز عادی باشه؟
تنها روزای خوش من بیست روز اردو جهادی بود. تو روستا، پیش مردم پاک، هوای تمیز، دوری از هر گونه آلودگی. ولی اومدیم تو شهر، دوباره برگشتیم توی همون هوای بد. یا مثلا یه هفته ای که رفته بودم برای خادم الشهدا خیلی شیرین بود. میخوای درس بخونی نمیشه، خودتو با ورزش چیزای دیگه مشغول کنی بازم خیلی سخته. من یه راهکار خوب برای این کار دارم.
 
چرا دختر و پسرا از دبیرستان ازدواج نکنن؟
مثلا من که کنکوری هستم با یه دختر دو سال کوچکتر از خودم ازدواج کنم و با هم باشیم. تو درس کمک هم کنیم. و پشتیبان هم باشیم. به خدا این طوری هم از گناه جلوگیری میشه هم این که آدم انگیزه بیشتری پیدا میکنه. و هر از گاهی اگه شهوت به آدم فشار آورد، یه معاشقه ساده برای فرونشوندنش کافیه، حداقل بهتر از خود ارضاییه. خیلی خوبه به خدا، بعد از این که پسره کنکور داد و کار گیرش اومد برن تو خونه خودشون.
وقتی تو خیابون دست زن و شوهر های جوون یا دوست دختر پسر های هم سن خودم رو میبینن که با یکی میگردن، شاد هستن ، ولی من تنهام میرم تو اتاق یواشکی اشک میریزم که چرا هیشکی منو دوست نداره؟
چرا یکی نیست با من باشه، درد و دل هامو بشنوه و نوازشم کنه. چرا کسی نیست درکم کنه خدا!
 نظر شما دوستای عزیز چیه؟ به خدا من که خیلی اذیت میشم. همه منو بچه مثبت میدونن و همه بهم میگن خوش به حالت که تو این وادیا نیستی، ولی نمیدونن همین من، چند بار از سر فشار ... ، چند بار نصف شب ها تو خلوت گریه کردم که چرا من باید این طور باشم. نمیدونن که چند بار تو حیاط خونمون میدوم تا انرژیم خالی بشه، ساعت های باشگاه رو به بهانه علاقه به ورزش زیاد کردم، که خدا رو شکر خیلی روی روحیه ام تاثیر گذاشته.
نمیدونن برای فرار از این نیاز، چه قدر رفتم درباره گوشی ها و پردازنده هاشون اطلاعات کسب کردم. دو تا زبون برنامه نویسی یاد گرفتم. ساخت بازی دو بعدی با موتور کانستراکت رو هم جدیدا شروع کردم.  
ولی بازم هر از گاهی به خاطر تنهایی عذاب میکشم. نظر شما درباره ازدواج تو دبیرستان چیه؟
آیا مفیده؟ و میتونه باعث انگیزه بیشتر برای درس خوندن بشه؟

مرتبط:

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)