خانواده برتر

یه پسر هیچ وقت عشقشو فراموش نمیکنه حتی تا اخر عمرش.البته اگه عشق واقعی باشه.شما اینکارو نکنید اگه خودش بخواد حتما پیتو میاد.

من که دیگه عشق هیچ پسری رو باور نمیکنم....اومدن خواستگاری کاملا رسمی. 7ماه باهم بودیم , میمرد برام بعد یه دفعه سر  مسئله  بیخود مهریه زد زیر همه چیز. تازه بعدشم کلی تلاش کرد آبرومو ببره....پسرا همچین موجوداتین

ولی من با اینکه هیچوقت بهش ابراز علاقه نکرده بودم بعد از تموم شدن همه چیز داغون شدم,شکستم, فقط به حال خودم اشک می ریختم که چطور خام حرفای یه پسر شدم.به خاطر این انتخابم تا آخر عمر خودمو نمی بخشم .

با  :(((((((( موافقم صد البته که زود فراموش میکنن چونکه قبلش با تریلی از روی دختر مردم رد شدند فقط جنازه ای مونده

به او مای کامپیوتر 

به خاطره نظرتون ممنونم ولی رابطه ی ما دوستی نبود یک رابطه ی کاملا رسمی بدونه هیچ بی حرمتی نسبت به دیگری . من دختری نبودم که رام پسری بشوم و خیلی هم تو دار بودم منظورم اینه که هیچکس نمی تونه من را تا خودم نخواهم بشناسه . بین من و او بحث های شدیدی شده و او جلوی جمع هر چیزی را که دوست می داشت را بهم گفت و کلا خیلی اذیتم کرد که بعد از 2 الی 3 ماه روابط ما بهتر شد و او از من سوالاتی راجع به این که دوست داری چگونه یک نفر ازت خواستگاری کنند و اینا از من می پرسید منم فقط گفتم از طریق خانواده و این که چون من خیلی در مورد ارتباطم با پسر ها محتاطم ایشون جرات گرفتن شماره تلفن من را نداشت و از راه های غیر مستقیم که خود تون بهش اگاهید من را عاشق خودش کرد و بهم فهماند که او نیز عاشق من است ولی روز های اخر ارطباتان سر موضوعات پیش پا افتاده دوباره بحثمان شد و من دیگر به طرف ایشان نرفتم و دیگه بهش فرصت ندادم و دیگه ندیدمش 

حالا با توجه به گفته های من من به طرفش برم یا نرم؟؟؟

سلام

به خاطره جوابتون ممنون . ایشون من را برای ازدواج در نظر گرفته بودند ولی الان که فکر می کنم می بینم در امر ازدواج باید توکل بر خدا کرد و از اون همسرس شایسته خواست و البته باید بدانیم که چه همسری می خواهیم و به خدا توکل کنیم.

ایشون به قولشما از این اقا پسر لاشی ها بودند واصلا با من متناسب نبودند هر چند که تلاش کرد به من نزدیک بشه و تا حدودی هم تونسته بود که به قول معروف من را خر کنه ولی الان که فکر می کنم اون بحث و جدل اخری از طرف خدا بوده تا من از او دور بشوم 

من در اون موقع چشمم را روی تمام عیب ها بسته بودم ایشون از اون دختر باز های قدر بود و شراب خور و بی نماز و روزه بود و چون که می دید من این جور نیستم می خواست من را به راه بیاره و چون به این راحتی ها رام نشدم از طریق عاشقی می خواست من را مثل خودش کنه حالا هم خدا را به خاطره بزرگیش شکر می کنم و ازش به خاطره شکایت هایم معئرت می خواهم

عاشقی خیلی سخته، توی که نتوانی باهم باشی و فراموشش نتوانی و میدانی نمیشه بدون اون زنده گی ادامه بده.

میگم: اگه عاشق واقعی هستین پس باید انتظار باشید درغیر انتطاری مفهومی نداره بدانی.