برخلاف اینکه میگن هر چی سن بیشتر میشه برای ازدواج آدم سختگیرتر میشه من هر چی سنم میره بالاتر دارم به خودم و شخص مورد نظرم که قراره در آینده بیاد آسون گیر تر میشم. گاهی با خودم میگم سی سال از زندگیم رفت من یک پسر هستم.
و وقتی فکر میکنم به این چیزها که عروس باید فلان باشه داماد فلان باشه پسر سی ساله باید این داشته باشه اون داشته باشه دختر باید در فلان سن ازدواج کنه، عروسی باید فلان طور باشه طلا باید این جور باشه زندگی باید این شکلی باشه، و هزار باید و نباید و چیزهایی که دست و پاهای ما رو بستن و گند زدن به زندگی مون.
کلاً من دقت کردم هر چی آدم باید و نباید برای خودش در زندگی داشته باشه و به خودش سخت بگیره نمی تونه از شخص مقابل هم انتظاری غیر این داشته باشه، ولی یه جوره که منم انتظار نداشته باشم شخص مقابل خواهد داشت، کلاً می خوام بگم که یه واقعیتی رو باید بپذیریم و واقعیت اینه که زندگی خیلی سخت شده و با این گرونی ها واقعاً ازدواج کردن کار بسیار دشواریه.
من دست کم به عنوان یک پسر شما رو به خدا خودتون رو جای من بذارید به خودم میگم با چه رویی پاشم برم خواستگاری و انتظار جواب بله داشته باشم؟، مگر اینکه زنمم کار کنه درآمد داشته باشه ولی مشکل اینه که درآمد اونم برای خودش میدونن و باز یک پسر علاوه بر اینها باید توانایی تامین زندگی رو داشته باشه.
من نباید برای زنم لباس بخرم؟، غذا و خونه و ...؟، من دوست دارم دنیا رو فداش کنم. من خیلی پسر خوب و مهربونی ام. قلب پاکی دارم و بی گناهم. ولی ظواهر زندگی مادی باعث میشه که خوبی هام دیده نشه.
ولی میدونم همون طوری که من توی تنهایی خودم منتظر دختر خوبم همین الآن چه بسیارند دخترهای خوبی که نیاز دارن یکی مثل من رو ولی اینکه دو آدم همدیگه رو ببینن خوش شون بیاد و با هم بهتر باشن کار یکی دو روز نیست اگه یه زندگی خوب و متعالی و ناب بخوایم و بخوابم که یک زندگی خوب و خانواده خوب و عاقل و آرام بسازیم.
من بهترین تلاشم رو توی زندگی کردم ولی وقتی خودم رو می بینم که توی این اوضاعم ناراحت میشم، برگردم سر بحث اصلی؛
بحث اصلی این بود که آسون گیر تر میشم، مثلاً یکی از آسون گیری هام حجابه وقتی کوچیکتر بودم حتی تحمل اینکه توی روز عروسی چند نخ از موهای همسرم بیرون باشه کلاً برام موضوع مهمی بود و میگفتم یک روز و دو روز نداره هر چند در حقیقت همینه و اونی که مسلمانه دیگه نمیگه یک شبه و... ولی این رو بذاریم کنار.
ملت الآن همه توی اینستاگرام غر و فر دیدن و توی خیابون به اندازه کافی بی حجاب میبینن دیگه اینکه من به زنم گیر بدم برای یک روز عروسی منطقی نیست، نه اینکه بی غیرت شده باشم ولی دیگه میگم در حد متعارف باشه.
وقتی کوچیکتر بودم از زنم انتظار مادری داشتم ولی الآن میدونم نه من می تونم و می خوام برای اون پدر و همسر باشم نه از اون انتظار دارم. الآن پیش خودم میگم چرا سخت بگیرم سه وعده ازش آشپزی بخوام.
الآن صبحانه رو خودم درست میکنم یه وعده ناهار یا شام رو من درست میکنم یه وعده رو میشورم اونم همین طور اصلاً چیزی نیست سرش بحث کنم، اگه هم کارم بیرونی و سخت بود و اونم خونه دار بود پس همه رو خودش انجام بده چون دیگه وقت و انرژی نمیمونه ولی اگه شاغله پس با هم انجام می دیم تازه اگه خونگی هم بود و بچه داشت و سختش بود باز هروقت بتونم بهش کمک میکنم
من توی رویاهام زن خیالیم رو خیلی دوست خواهم داشت ولی این رؤیا افسوس که واقعی نمی شه با هر کی آشنا شدم سریع ولم کرد و قبولم نکرد انگار هیچ کی عاشقم نمی شه من آدم نچسب و مزخرفی نیستم با ادبم با سوادم و مهربونم ولی شاید خوشگل نیستم معمولی هستم شاید هزار شاید دیگه باعث میشه کسی ازم خوشش نیاد شایدم اشتباه میکنم من که با همه دخترهای دنیا آشنا نشدم یکی باید باشه ولی خب بعضی اوقات خسته میشم و نیاز به جنس مخالف دارم
قدیم اگه زنم میخواست از در خونه بره بیرون حساس بودم ولی الآن میگم اگه روزی ازدواج کنم. بنا رو بر اعتماد می ذارم و اگه بخواد بره خارج با دوستاشم بره بگرده و بعد منو بیشتر دوست خواهد داشت چون بهش آزادی دادم
قدیم میگفتم زنم دانشگاه نره برای ادامه تحصیل الآن میگم اگه زنم لیسانس داشت خودم تشویقش میکنم بره تا دکترا بخونه اگه پول و وقت داشتیم، قدیم مخالف بودم زنم بیرون کار کنه الآن میگم هر چی خودش بخواد.
قدیم میگفتم زنم حتماً چادری باشه الآن میگم مانتویی عادی باشه و سنگین و با شخصیت و با اخلاق و ادب و دیندار باشه مانتویی یا چادری مهم نیست، در هر دو غالب میتونه باشه ولی چادری باشه بهتر نشد مهم نیست.
هیچ جهیزیهای ازش نمیخوام اگه چیزی آورد نیاورد مهم نیست توی بشقاب لاکی قدیمی هم می تونیم غذا بخوریم و خوش باشیم باید زندگی کردن بلد باشیم دو روز دنیاست دیگه شاید ده بیست سال دیگه بیشتر عمر نکنیم.
قدیم میگفتم ده تا بچه می خوام الآن میگم با هم به توافق میرسیم یکی دو تا چهار تا ببینیم چی پیش میاد همین کافیه نهایتاً شاید اصلاً یکی، قدیم میگفتم زنم ده سال کوچیکتر باشه الآن میگم هم سنمم باشه عیبی نداره حتی بزرگتر باشه هم مهم نیست.
خلاصه اینکه من خیلی تغییر کردم و شاید به خاطره مطالعه و شاید به خاطر درک واقعی دنیا و پذیرفتن اینکه زندگی کوتاهه شاید به خاطر این گرونی ها میگم دیگه همه چی سخت هست. بیاید دیگه خودمون به خودمون این قدر سخت نگیریم...
مرتبط با مشکلات روحی و اقتصادی پسران:
به خاطر شرایط اقتصادی در توان خودم نمی بینم بتونم ازدواج کنم
یه حسی بهم میگه امسال سال آخر زندگیمه
تا کی باید دست مون در جیب پدر و مادر باشه؟!
برای اینکه روحم آروم باشه میرم کارگری، تا به خودم بگم رفتم سر کار
برادرم به خاطر بی توجهی های گذشته، عقده ای شده
پسری 26 ساله ام، برام سخته که از خانواده پول بگیرم
بیکاری یا مشکل مالی مرد رو عصبی می کنه ؟
بیایید علل بیکاری رو به چالش بکشیم
در مورد حل مشکل بیکاری چه کارهایی میشه کرد ؟
یه پسر وقتی ناراحته، چطور باید آرومش کرد ؟
شما چه می کنید با این وضع بی پولی ؟
درد شرمندگی مردان در این اوضاع اقتصادی
اشکالی داره پسر و دختر ازدواج کنن ولی هر کدوم سر سفره پدرشون باشن؟
تکلیف پسرانی که به خاطر شرایط اقتصادی نمی تونن ازدواج کنن چیه؟
پول که نداری دیگه کسی سمتت نمیاد
← درد دل های پسران (۹۷ مطلب مشابه)
- ۲۳۳۰ بازدید توسط ۱۸۸۵ نفر
- دوشنبه ۲۱ مهر ۹۹ - ۱۸:۵۰