سلام
من یه پسرم که آدم خیلی موفقی تو زندگیم هستم در هر زمینهای، بیش از حد تصور، شاید دلیلش اینه که خودم رو شناختم و دنبال چیزهایی رفتم که عاشق شون بودم، تمام زندگی من صرف فعالیتهای مفید می شه، مثلاً کتاب خوندن برای من خیلی لذت بخش تر از دیدن یک فیلم بوده، یا ورزش کردن خیلی لذت بالاتری نسبت به کشیدن سیگار داره، در کل این هارو گفتم که بدونید درسته که زندگی من همواره هیچ خلاف یا هیچ فعالیت مضر یا حتی کم فایده ای توش نبوده اما کسل کننده و سخت نبوده بلکه بسیار هم لذت بخش بوده و هست.
اما از طرفی احساس حقارت و پست بودن میکنم، احساس میکنم پست ترین و به درد نخور ترین آدم روی زمین هستم، احساس میکنم لایق بدترین توهینها و تحقیرها هستم و هر ظلمی هم که در حق من بشه حقمه، احساس میکنم من از سایر انسانها و موجودات ارزش به مراتب کمتری دارم، من از حیوانات و گیاهان و حتی اشیاء هم پست تر هستم، اگه همه بهم توهین کنن ناراحت نمی بشم چون احساس میکنم خیلی بیشتر از اینها حقمه اما اگه یک نفر فقط با یک کلمه از من تشکر کنه تا چند ماه هروقت یادش بیفتم از شدت خوش حالی بالا و پایین میپرم چون احساس میکنم این خیلی بیشتر حق طبیعی منه، یا اگه هربلایی سرم بیاد ناراحت نمی بشم چون احساس میکنم من لایق بیشتر از این همه بلا و سختی هستم.
این ویژگی خوبیها و بدیهای زیادی داره، مثل همین که با تشکر دیگران خیلی انرژی میگیرم اما با تحقیرشون ناراحت نمی بشم، یا تحمل کردن مشکلات خیلی زیاد زندگیم به راحتی، اما خب بدیهایی هم داره مثل اینکه حاضر نیستم از این همه پولی که دارم حتی یک درصدش رو برای خودم خرج کنم اما به راحتی حاضرم به دیگران ببخشم.
از تولدم تا این لحظه احساس میکنم برای هیچکس اهمیتی نداشته و ندارم، همیشه در تمام طول زندگیم توسط خانواده ام تحقیر شدم، هیچ وقت به خاطر هیچ کار خوبی که کردم تشویق نشدم، همیشه هیچ حقی توی هیچ چیزی نداشتم تمام انتخاب های زندگی من رو تا یه سنی منحصراً والدینم انتخاب کردند، حتی هیچ وقت هیچ غذایی که دوست داشتم نخوردم، هیچ وقت لباسی که دوست داشتم رو نپوشیدم، هیچ وقت کتابی که دوست داشتم رو نخوندم، هیچ وقت هیچ جایی که دوست داشتم نرفتم و...
و علاوه بر این همیشه تحقیر شدم، به خاطر اینکه پدرم هزینه زندگی من رو داده (مثل همه ی خانوادهها) همیشه سر من منت گذاشته و من رو با لغتهای خیلی بدی یه موجود بی مصرف خطاب کرده، یا مادرم به خاطر اینکه من رو به دنیا آورده بارها من رو یه موجود بی ارزش خطاب کرده که اگه تصمیم اون ها نبوده من حتی به وجود هم نمی اومدم، همیشه با دیگران مقایسه شدم و اگر فقط یک خوبی داشتند که من نداشتم همیشه من رو با اون ها مقایسه میکردن و در مقایسه با اون ها منو یه موجود بی مصرف میدونستن.
کم بزرگ شدم و همه ی این حرف هارو باور کردم و با همه ی این باورها زندگی کردم، من تو همه ی زمینهها از بقیه بهتر شدم، از همه بهتر شدم، فقط برای اینکه دیگه کسی نتونه ایرادی از من بگیره و تمام تلاشم رو کردم که فقط بتونم در نگاه تمام افرادی که تحقیرم میکردن یه آدم معمولی باشم، الان بعد از اینکه تمام عمرم رو تلاش کردم تا فقط به اندازهی یک حیوان برای دیگران ارزش داشته باشم، حالا اون ها من رو یه آدم خیلی موفق می دونن اما...
من هنوز این باور رو دارم که یه موجود بی مصرف و پست و حقیر هستم.
شاید مسخره باشه ولی همین که شما دارید این پست رو می خونید خیلی خوش حالم می کنه چون اصلاً خودم رو در حدی ارزشمند نمی دونم که دیگران بخوان وقت با ارزش شون رو صرف شنیدن صحبتهای موجود بی اهمیتی مثل من بکنن.
امیدوارم به درستی حالم رو منتقل کرده باشم، واقعاً ممنونم ازتون
پیشنهاد:
پیشرفت نکردن به خاطر از این شاخه به اون شاخه پریدن
چطوری احساس نیاز به موفقیت رو در خودم تقویت کنم؟
چرا با اینکه میدونیم یه سری کارها برامون خوبه ولی انجام شون نمیدیم؟
میتونم با تلاش کردن گذشته رو جبران کنم؟
خانواده چقدر در موفقیت افراد تاثیر داره؟
چه رابطه اى بین زیبایى و موفقیت فرد در اجتماع وجود دارد؟
در عدم موفقیت ما چه کسانی مقصرند، والدین، جامعه یا خودمان؟
چند نکته ی ساده برای موفقیت در زندگی
کتاب موفقیت نامحدود در بیست و یک روز آنتونی رابیز
معرفی کتاب های روانشناسی و موفقیت
چطور می تونم همیشه سر حال باشم و با انگیزه، اهدافم رو دنبال کنم؟
← خودسازی در پسران (۲۳۱ مطلب مشابه) ← درد دل های پسران (۹۷ مطلب مشابه)
- ۳۱۹۴ بازدید توسط ۲۴۴۴ نفر
- دوشنبه ۳۰ تیر ۹۹ - ۱۲:۳۴