من در بست در اختیار شوهرم بودم... یعنی تو بدترین حال و اوضاعم برای شوهرم بهترین بودم... ، کارهایی که من واسش کردم تو این دوره زمونه هیچ کسی نمیکنه ... ، اما خوب محبت های من بی دریغ که نبود. بی انتظار که نبود ...
خودم دوستش داشتم، بهش نیاز داشتم برای همین بهش محبت میکردم تا بهم محبت کنه ... ، من هر روز گریه میکردم و و مدت ها از ازدواجم به شدت پشیمون بودم، چون همسرم دیوار بود، یعنی هیچ حرفی نمیزد ، روزی که صداش و میشنیدی اون صدا صدای اعتراض بود، اونم به شکلی که میکوبوندتاااا ، براشم فرق نمیکرد که جلو کی باشه ... ، بیشترین تعریفش از ظاهرت این بود که بهت میاد ، شوخی ؟ خنده؟ هههه... اصلااااا
شوهرم تو خیابون حتی کنارم راه نمیرفت ... جلوی مهمون ها با فاصله ازم می نشست...منم می نشستم کنارش صاف صاف نگام میکرد میگفت برو اونور زشته ... یا صداتو بیار پایین ... ، تو حسرت این بودم بریم مهمونی برای من یه قاشق بذاره جلوی من... میدیدم شوهران دیگران سالاد و ماست و برنج و .....
در مسائل زناشویی هم در 70 درصد مواقع من پیش قدم بودم... اما بارها هم از این ناحیه کوبونده شدم و میگفت نه امشب نه ... هر وقت هم می اومد تو اتاق یه بهونه هایی می آورد که من ازش رابطه نخوام... مثلا در رو باز میذاشت ... یا میگفت سرم درده، کمرم درده ... یا خسته م .
البته خوبی هاش خیلی بود ... مثلا یه مرد به تمام معنا بود. هیچ وقت نشده با دوستاش بره بیرون واسه تفریح... یا تنهایی بره مسافرت... یه خونواده دوسته به تمام معنا بود ... حواسش به کم و کسریه من و خونه بود. سالم بود ... تمیز بود ... عاقل بود ... شخصیت اجتماعیش بالا بود ... همه به گزیده گویی و نجابت می شناختنش ... ظاهرش خوب و برازنده بود ... و توی مردان اطرافش یه سر و گردن تو خیلی چیزها بالا بود .
این مرد الان یه فرشته ست تو خیلی از زمینه ها ...
بهم زنگ میزنه... اس میده... ابراز دلتنگی و دوست داشتن میکنه... همه ش میگه بیا بشین پیشم ... ازم تعریف میکنه تو خیلی چیزها ... این اواخر ازم میپرسه دوسم داری؟ زندگی با من برات دلچسبه؟ (فکر کن اون از من میپرسه یه زمانی من اینا رو بهش با گریه میگفتم) ... پیش خونواده ش طرف منو میگیره ... توی یه دفتری که مال ثبت کارهاشه یه جا خوندم که نوشته بود خدایا شکرت واسه اینکه زن خوبی دارم ... همسرم 180 درجه نسبت به قبلش عوض شده... بهم تکیه میکنه ، بهم اعتماد داره، رو من حساب میکنه ... قبولم داره ...
تغییرات مثبت این اواخر هم اینه ... باهام درد و دل میکنه ... از اتفاقات روزمره ش باهام حرف میزنه ... منو به حرف زدن وادار میکنه ... شوخی میکنه باهام بیا و ببین ... کشتی میگیره ... دلقک بازی در میاره تا بخندم ...هههه .
دستمو تو خیابون محکم میگیره، حتی بعضی وقت ها دستش رو میندازه دور و کمرم و باهام تو خیابون شوخی میکنه ... همین الانم که دارم پست میذارم پای لب تاپ خودشه و هی میگه رویا این برنامه رو بیا ببین این بازی رو نظرت چیه؟ یا از پیام هایی که تو بازی بین بچه ها رد و بدل میشه با صدای بلند برام میخونه و میخنده ... تازه داشت میومد خونه زنگ زده میگه خانومم کجاست که سه ساعته از من خبری نمیگیره ...
این چیزهایی که دارم مینویسم حاصله 2 سال و نیم زحمته بی وقفه ی منه... دو سال تلاش بدون نا امیدی ...
در مرحله ی اول
تو زندگی، روی از خودم پایین تر زوم شدم و خدا رو هزار بار شکر میکردم به خاطر اینکه همسرم یه سری خوبی هایی داره که اگر نداشت معضل لاینحل بود واسم ... ، همیشه میگفتم اگر عاشق نیست اما مرد زندگیه ... حالا تو مثال های بالا به خوبی هاش اشاره کردم... خدایی بهش نگاه میکردم و خوبی هاش رو از خاطرم میگذروندم ...
مرحله ی دوم
زوم شدن تو حرف هاش بود ... خیلی از مشکلات با گوش دادن به انتقادات شوهر حل میشه... یعنی یه زن عاقل این انتقادات میشه براش فرصت ...
خوب اونم از من نارضایتی هایی داشت ... مثلا من اصلا خونه داری بلد نبودم ... شلخته بودم ... من بلد بودم فقط غذا درست کنم ... دیگه هیچی ... این عیبم رو تا درصد بالایی رفع کردم... واقعا الان جلو همه میگه فلان غذای یا فلان کار رویا تو خونه داری نظیر نداره ...
دیگه اینکه وقتی از یه زنی تعریف میکرد از اون زن ایده میگرفتم. طوری که دیگه اون زن دیگه براش بت نبود ... میگفت زن من ... زن من ... زن من
یه بار فقط یه بار بهم گفت زن که غر میزنه از چشم می افته ... دیگه غز نزدم ... ، خلاصه به انتقاداش گوش کردم و رفع شون کردم ... .
مرحله ی سوم
من شوهرم رو با سکوت روانی کردم ... ، خسته شدم ار بس بهش گفتم بهم محبت کن بهم خوبی کن برام کم نذار ... ، بابا شخصیتم له شد ... برای همین دیگه وقتی ازش بدی میدیدم فقط سکوت ... البته نه اینکه شورش در بیاد تا اخلاقش رو اصلاح میکرد زود به عنوان پاداش مهربون و شاد میشدم ...
زن خوب و دانا همیشه خوبی میکنه تا وقتی محبتش رو از شوهرش دریغ کرد شوهره جای خالیش رو بفهمه و اون شروع کنه پارو زدن ...
با سکوت خیلی به شخصیتم جلا دادم ...
یه وقت هایی خوب حرکتش توهین بود ... یعنی اصلا بحث حیثیتی بود ... اونو قهر میکردم اساسی... حتی تو چش ماش نگاه نمیکردم ... وااای اون داد میزد به من نگاه کن به من نگاه کن ... اما راز کارم این بود که وقتی اون لحظه معذرت میخواست و کوتاه می اومد من همه ی خواسته های مربوط به اون موضوع رو میگفتم و دلایلم رو می آوردم و اونم می پذیرفت ... و در جا آشتی میکردم... یعیی اون توهین اولیه رو از ذهنم پاک میکردم ...
نشده تا حالا بگم آهااااا یادته اون روز هم به من این حرف رو زدی؟
بزرگترین دلیل موفقیتم خونسردیم بود ... ادامه ندادن بحث تو زمان عصبانیت اون ... هیچ وقت باهاش دهن به دهن نشدم، اما تا شرایطش میشد و میدیدم پذیرای حرفامه، انتقادات سازنده و بزرگی ازش میکردم... یه انتقاداتی که در زمان های دیگه شاید محکم میزد تو دهنم ... هههه
اینم بگم هیچ وقت از خونواده ش بدی نگفتم، حتی با اینکه برادر شوهرم اسیرم کرده بوده و ... باز تو شرایطش که میشد حرفام رو میزدم و نارضایتیم رو میرسوندم ...
زبون درازی ممنوع ... اشک و گریه سر هر چیزی ممنوع ... طوری که الان وقتی گریه میکنم التماسم میکنه گریه نکنم ... چون نذاشتم لوث بشه ...
دیگه اینکه وقتی دیدم همش سرش تو بازیه منم هم پاش شدم ... تفریحاتش رو منم زوری خودم و وارد شون کردم... مثل های قشنگ براش خوندم ... از رابطه ی بابام اینا یراش گفتم... چون مردان اصلا دوست ندارن با کسی مقایسه شن اما من با تعریفاتم از خونواده ی خودم هم اون رو تشویق کردم هم مقایسه ش کردم این جوری بهش بر نمیخورد ...
همه ی اون موارد بالا یه طرف این حرفای بعدیم یه طرف ؛
من دست از آویزون بودن و گدایی محبت و وابستگی برداشتم ...
شاید 6 ماهه نگفتم که دوستم داری؟ ازش انتقادات احساسی نکردم ... نگفتم چرا بهم بها نمیدی ... در عوض خودم به خودم بها میدادم جلوش ...
باور کنید عین یه پرنسس هوای خودم رو داشتم... چه ظاهر چه غذا چه ... ، منی که همش بغلش میکردم، همه ش لمسش میکردم، همه ش بوسش میکردم ...، همه ش میگفتم پس تو چرا این کار ها رو نمیکنی ... ؟ ، دست برداشتم ... الان اون این کار ها رو میکنه و البته جواب خوبی میگیره از جانب من ...
اون همه ش بهم مبگه چقدر عوض شدی رویا ... چقدر شخصیتت ثبات داره ... چقدر آرامش داری ... چون دیگه برای تامین التماسش نمیکنم... اجازه میدم اون تمایل به تامین پیدا کنه ...
اون عوض شد ... قبل از اون من عوض شدم ... ، هنوز خیلی با ایده آل هام فاصله داره ... ، منم با ایده ال های اون فاصله دارم ...
هنوزم وقتی یکی از بچه ها یه سیاستی رو رو میکنه من سرم سوت میکشه واااای رویا حواست نبود به این بُعد از زندگی ...
اما خوبیه کارم اینه که شش دانگ حواسم رو جمع کردم ... تیزه تیز ببینم که چی ممکنه زندگیم رو له کنه یا ببره تو اوج ...
هر حرکت اشتباهی تو زندگی اگر فقط یه بار انجام شه و ازش درس گرفته شه موفق میشیم
با تشکر از ثنا خانم بابت معرفی این ترفندها
منبع : نی نی سایت http://www.ninisite.com
بیشتر بخوانید ... :
چیکار کنم شوهرم بهم وابسته بشه ؟
چطور شوهرمون رو وابسته و عاشق خودمون کنیم
شوهر بد اخلاقم رو عاشق خودم کردم
چکار کنم شوهرم عاشقانه تر باهام رفتار کنه ؟
در شرف عقد هستم، چه کار کنم شوهرم عاشقم بشه ؟
چون شوهرم بهم وابسته است خانواده ش داغونم کردن
تسخیر قلب احساسی شوهر به منظور عاشق کردن اون
روش گرفتن پول از همسر - تسخیر قلب احساسی شوهر (8)
الفاظ عاشقانه برای شوهر - تسخیر قلب احساسی شوهر (9)
← راهنمای زوج های جوان (۷۴ مطلب مشابه) ← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← تجربیات زوج های موفق (۳۲ مطلب مشابه) ← روابط عاطفی در دوران عقد (۷۴ مطلب مشابه) ← وابسته کردن شوهر (۱۶ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه) ← روابط عاطفی زن و شوهرها (۸۱ مطلب مشابه)
- ۲۱۲۹۴۹ بازدید توسط ۱۶۳۳۷۹ نفر
- يكشنبه ۱۲ آذر ۰۲ - ۰۷:۳۴