خانواده برتر

قطع ارتباط کن.مامانش بیمارستان نیست بچه گیر آورده.حتی اگه یک درصد راست میگه صبر کنه مامانش از بیمارستان مرخص بشن بعد اقدام کنه.

اگه واقعا خاستگارت بعدا بهت آزادی عمل می‌ده ازدواج کن چون زندگی با این پدر و مادرا ادمو پیر می‌کنه.ولی مراقب باش از چاله میوفتی تو چاه.

شونزده سالگی سن گیر دادنه. باورت می شه وقتی بزرگ تر بشی دلیل این گیر دادنا رو می فهمی و کاملا درکشون می کنی؟ الان برات سخته. الان فکر می کنی زندگی رو برات مثل زندان کردن.

تا شرایط ازدواج پیدا نکردی ازدواج نکن به نظرم...باید به خاطر خوبی ازدواج ازدواج کنی نه اینکه به خاطر گیردادن...

من نمیدونم چرا توی دوستییا مخصوصا پسرا موقعی ک میخان طرفشونو بپیچونن ی دور همه فک و فامیلشون میرن بیمارستان و حالشون بد میشه و الی اخر.البته قاطعانه نمیگم این پسرم همینطوره شاید واقن حال مامانشون بد شده ایشالا ک خوب بشن در کل سنت کمه و اولیم هست واسه همین این احساسو داری جدیش نگیر بکش بیرون از این روابط قبل این ک ضربه بخوری 

سلام آبجی .

اگر نظر منو می خواید مثل یه داداش. من میگم که به حرف مامانتون گوش کنید. با اون پسر ارتباط نداشته باشید. این سنی که شما دارید زوده می دونید چرا؟! چون یکم که بزرگتر بشید ، هم شما هم اون پسر به این نتیجه می رسید که اون موقه که 16 سالتون بوده بچگانه تصمیم گرفتید! و آبروتون یکم میره و ممکنه بعدا برا ازدواج واقعی مشکل ایجاد کنه براتون!

شماهنوزسردوگرم دنیارونچشیدیدوازچم خم کارازیادسردرنمیارید،همه مادرسن شماکه بودیم همین مراحل روگذروندیم،باتوجه به سن حساستون که دراون قراردارید،پدرومادرهم نگرانی خاص خودشون رودارند.بهتره به حرف مادرتون خوب گوش بدین،وبااون آقاقطع رابطه کنید،هرکی یکی رومیخواداگه ریگی به کفشش نباشه بزرگترشومیفرسته خونه دختر،نه اینکه تلفنی بخوادبامادروخوددخترحرف بزنه،پس زیادعشق این آقارودست بالانگیرید.

ببخشید اما واسم یه سوالی پیش اومده
.
.
.
آخه اون پسره شماره تورو از کدوم......پیدا کرده.نکنه واسش نازل شده.همین طوری یهویی یه پسره شماره یه دختره مثلا باحجاب واسش نازل شده تا از دختره خواستگاری کنه
.
.
پدر مادرت حق دارن
خودت سرو گوشت میجنبه دختر
الکی مظلوم نمایی نکن
.......خودتی

این گیر دادنا تا حدودی توی هر خونه ای که براشون زندگیدخترشون مهمه،وجود داره.

جسارتا ...وهی که من خوردم،تو نخور

سلام

گیریم که مامانش بیمارستان بستری چند کلمه نمی تونه جواب تو رو بده؟!خودش بستریه یا مامانش؟ببین اقتضای سن نوجونی اینکه آدم تو ذهنش یه زندگی رویایی میسازه و احساس میکنه همه دارن بهش ظلم میکنن..و اینکه تمایل به جنس مخالف یهو زیاد میشه که اگه خانواده جلوی آدمو نگیرن خدای نکرده خیلی ها ممکنه زندگی خودشونو خراب کنن و ابروشون بره...پس واقع بین باش ...به درس ات فک کن و به آینده ای که از همین الان باید شروع کنی به ساختنش...

فک کردی ازدواج کنی محدودیتات کمتر میشه ؟؟؟ نه خواهرم خیلی بیشتر میشه بشین درستو بخون دیگه هم جواب اون پسره رو نده

همه اما نها خوبی بچه شون را میخاهند

خانوادتون صلاح شما رو میخوان، قبول دارم یکم زیادی محدودت کردن اما الان وقت ازدواج شما نیست و یه پسر ادم حسابی که شرایط ازدواج داره هم مثل آدم با خانواده زنگ میزنن میان خواستگاری، نه اینکه چند ماه به یه دختر 16 ساله پیام بده و ابراز علاقه کنه و مخش رو بزنه...

عزیزم از این شکلی تصمیم به ازدواج کردن پشیمون میشی، بدم پشیمون میشی. دارم جای خواهرت که پیشت نیست بهت میگم. بذار به سن بلوغ عقلی برسی و حداقل 19-20 ساله بشی، سلایقت زمین تا اسمون با الان فرق کرده و ممکنه دیگه اصلا این آقا افشین رو نپسندی. کلی موقعیت بهتر، پسرای بهتر، شرایط بهتر پیش روت قرار میگیره که خانوادتم قبولشون داشته باشن و خودتم بیشتر خوشبختی رو حس کنی. ازدواج کلی مسئولیت داره، فقط آزادی از شر مادر و پدر نیست....

گیر دادنای الان مادرت از سر نگرانیه و حقم داره. من بچه ندارم اما از الان نگرانم که بچه دار شدم تو این جامعه چطور حفظش کنم که اسیب نخوره. میدونم شما الان داری اذیت میشی، اما چند سال دیگه بهتر مادرت رو درک میکنی. الانم که با این ارتباطی که با این آقاپسر گرفتی حقم داره که بهت بی اعتمادتر باشه. خودت ثابت کن عاقل و قابل اعتمادی تا مادرت مجبور نشه واسه مراقبت از دختر ساده ش محدودش کنه....

خواهرم خواهشا به درس و مشقت برس

سلام دوست عزیز 

کاملا درکت میکنم مامان بابای خودمم همینجوری بودن و هستن هنوووز

ببین خواهرگلم منم همسن توهم،گیردادنای مادرتوقبول ندارم امابالاخره شایدمادرت یچیزی میدونه یاوضعیت شهرشمایطوریه ک مادرت نگرانه،ببین راجع اون پسرکه بهت قول میدم یاقصدسواستفاده داره یااون خودشم هنوزخاموبچس،ادامه دادن رابطت بااون فقط موجب میشه گیردادنای مامانت بیشترشه همین اعتمادی ک بهت دارن ازبین بره وچیزهای بدتر،فکرم نکن که حالاچون پسره زنگ زده ب مامانت حتماقصدش ازدواجه نخیرهمین داداش خوده من کارش همینه ملتوسرکارمیزاره،بچسببه درست یجاخوب ک قبول شدی وبزرگترشدی هم خ چیزارودرک میکنیوهم تاحدی ب ازادی هایی ک میخای میرسی کیسای بهتریوتودانشگاه میبینی

ببین خواهرگلم منم همسن توهم،گیردادنای مادرتوقبول ندارم امابالاخره شایدمادرت یچیزی میدونه یاوضعیت شهرشمایطوریه ک مادرت نگرانه،ببین راجع اون پسرکه بهت قول میدم یاقصدسواستفاده داره یااون خودشم هنوزخاموبچس،ادامه دادن رابطت بااون فقط موجب میشه گیردادنای مامانت بیشترشه همین اعتمادی ک بهت دارن ازبین بره وچیزهای بدتر،فکرم نکن که حالاچون پسره زنگ زده ب مامانت حتماقصدش ازدواجه نخیرهمین داداش خوده من کارش همینه ملتوسرکارمیزاره،بچسببه درست یجاخوب ک قبول شدی وبزرگترشدی هم خ چیزارودرک میکنیوهم تاحدی ب ازادی هایی ک میخای میرسی کیسای بهتریوتودانشگاه میبینی

اینایی که میان میگن الان ازدواج نکنی بعدا برات خاستگارای بهتر و فراوانی میاد خودشون تو این وبلاگ دارن از بی خاستگاری مینالن😁😁😁😁😁😁😁😁😁ببین اگه واقعا پسره سرکارت نداشته و جدیه زودتر از اون خونه بیا بیرون.الان ازدواج کنی شوهرت صبح تا شب سرکاره یعنی تو صبح تا شب یه آدم مستقلی که میتونی درس بخونی تفریح کنی و هرکار دیگه ای که دلت میخواد بکنی بدون فضولی و دخالت های بی جای مادرت.مسئولیت خاصیم نداری فوقش یه شام میخوای درست کنی دیگه!!!!! بعد از اطمینان کامل از با شعور بودن طرفت باهاش ازدواج کن و بشین با آرامش خیال درستم بخون ده سال دیگه هم که درسات تموم شد بچه بیار.الان که شونزده سالته ازدواج کنی ده سال بعدم بخوای بچه بیاری تازه میشه بیست و هفت سالت در واقع ده سال وقت داری تفریح و عشق و حال و پیشرفت کنی نه مثل بعضیا که بیست هفت هشت ازدواج میکنن و هنوز لذتی نبردن و تفریحی نکردن باید دنبال بچه اوردن باشن چون سنشون داره وارد بحران میشه واسه بچه اوردن.ببین بذار روشنت کنم الان تو این خونه بمونی میدونی چی میشه؟مادرت تا کنکور خونتو تو شیشه می‌کنه واسه کنکورم یه هزینه ی هنگفتی میریزی تو جیب کلاسهای کنکور و میشینی آرزوهای دور و دراز پدر و مادر و فامیلو که رتبه ی یک کنکور میخوان گوش میدی افسرده میشی و میبینی درست اونقدر خوب نیست شهر دیگه هم قبول شی نمیتونی بری آخرش میلیون ها تومنو هدر میدی دانشگاه آزاد قبول میشی اونوقت باید بشینی غرغر مادرتو تحمل کنی و با بقیه که رتبه ی بهتری آوردن ولی شرایط زندگی و هوش و استعداد شون با تو یکی نیست مقایسه شی تازه این اول بدبختیاته میری دانشگاه آزاد میبینی یه مشت بچه پولدار ریختن توش که با فراغ بال تفریحات و عشق و حال هایی رو می‌کنن که تو خیلی هاشو پول نداری که انجام بدی خیلی هاشم ازادیشو نداری انجام بدی مثلا تصور کن پول داری بری کافه و گردش و سینما ولی مشکل اینجاست که هیجده سالته هنوز باید به اسم نگرانی به مادرت جواب پس بدی میبینی هیجده سالته بی دست پا و بی عرضه بار اومدی به خاطر تجربه نداشتن و تو اجتماع نبودن و مورد تمسخر هم سنات به خاطر سادگی بیش از حدت قرار بگیری میبینی هیجده سالت شده هیچ جا رو بلد نیستی بری چون نداشتن هیچ جا بری میری می‌بینی دوستات همه جوره تیپ میزنن همه جوره تفریح میکنن تو هنوز داری واسه مامانت ساعت ورود و خروج میزنی و واسه تیپات به بابات جواب پس میدی و اندازه گذاشتن یه عکس رو پروفایلت آزادی عمل نداری اونوقت با یه دنیا حسرت میشینی تفریحات و آزادی های بچه پولداران دانشگاه آزادی رو میبینی و مثل بچه ها هم چنان به اسم نگرانی به مامانت جواب پس میدی.در اخر یه مدرک اشغالی میگیری و میبینی ای بابا پارتیم که نداری میری با اون مدرک میشینی تو خونه به امید خاستگار میبینی ای بابا خاستگارم خبری نیست!!!!!!!! 😁😁😁😁😁😁زرنگ باش دو تا آقا بالا سر و نگهبانو  بکن یه دونه آدم با یکی راحت تر کنار میاد تازه شوهرت مثل مامانت صبح تا شب ور دلت نیست شب میاد اونم خستس یه شام بهش بدی مثل بچه ی خوب می‌خوره و می‌ره می‌خوابه البته به شرطی که خنگ نباشی زودی بچه پس بندازی و خودتو بدبخت کنی.تازه بعد از ازدواجت کسی توقع کنکور سراسری و رتبه ی یک و دختر خالت پزشکی می‌خونه تو باید پوزشو بزنی رو نداره راحت میری از آقای شوهر پول میگیری دانشگاه ثبت نام میکنی و درستو میخونی.اصلا شاید پدر و مادری نباشن که زیر ذره بین بگیرنت و توقعات ماورایی داشته باشن و هر چی خودشون نشدن و نتونستن بشن بخوان  به زور تو بشی آرامشت واسه کنکور دادنم بیشتر شه و واقعا بهتر قبول شی!!!!!!!! اصلا میزان استقلالی که آدم بعد از ازدواج بدست میاره (اگه با آدم دگم و شکاک ازدواج نکنه)قابل مقایسه با خونه ی پدری نیست!!!!!! یادت نره یه بار به دنیا میای بخوای  به اسم نگرانی بذاری مادرت همه ی تفریحاتی که حق مسلمته ازت بگیره آخرش میشی عقده ای و حسرت زده.زندگی خیلی خیلی کوتاست و جوونی و نشاط و سرزندگی از اونم کوتاهتره.الان خود من شد بیست و دو سالم بدون اینکه اونقدر لذت برده باشم اونقدر پیشرفت کرده باشم و نهایت چند سال دیگه مگه میتونم زیبا و جوون و سرزنده باشم؟نهایتش ده سال دیگه!!!!!!!اگه موقعیت داشتم تو شونزده سالگی منم ازدواج میکردم و نمی‌رسیدم به الان که بخوام به بابام جواب پس بدم که چرا رژ قرمز زدم رفتم دانشگاه.البته اگه واقعا پسره سر کارت نذاشته باشه اومدیم کلا پسره اسکلت کرده بود اونوقت الکی من نشستم اینجا طومار نوشتم😁😁😁😁😁😁😂در صورتیکه پسره جدی نبود و اسکولت کرده بود تا دانشگاه صبر کن بعد از دانشگاه خود به خود خانواده ها آزادی بیشتری میدن اگه دیدی آزادی دادن بهت و فرصت تفریح پیدا کردی که چه بهتر اگه دیدی هنوز آزادی نداری اونوقت بپیچونشون ساعت هایی که کلاس داری یه جلسه نرو با دوستات برو هر جا عشقت می‌کشه!!!!!!! فقط خواهشاً خنگ نباش به حرف اینایی که میگن سنگین و رنگین باش توجه نکن عضو اکیپا شو معاشرت کن تفریح کن مخ یکیم بزن و باهاش ازدواج کن  مثل از ادم بیزارا نرو بشین سر کلاسا و بیا!!!!!!!!! مثل من فاز غرور و چس دماغی برندار. بخوای رفتی دانشگاه فاز سنگین برداری تنهایی و نداشتن آشنا اولین پیامدهاته بدترینش کسالت آور بودن زندگیته.😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘تلخ گفتم ولی حقیقت گفتم.

دختر تو هنوز خیلی کوچکی خیلی وقت داری بهترین روزای زندگیته اوج جوانی،، از الان وارد این چیزا نشو با پدر و مادرت زندگی کل ، ما که 28 سالمونه اینجور نمیگیم والا ، به حرفای این پسره هم خیلی اعتماد نکن تا وقتی مطمئن نشدی ، پسرای که قصد بازی با احساس دختری دارن یا میگن مامانمون مریضه یا بابامون یا اینکه عژاداریم ، گول نخور که نابود میشی ، اگه واقعا راست بگه درست و رسمی با خانواده میاد جلو ،،، حواست خیلی باشه

به نظر من که شما توی این سن بیشتر باید به مساله درس و یادگیری توی زمینه های مختلف بپردازین تا ازدواج.شما تا به یک خودشناسی نمیگم مطلق بلکه نسبی از خودتون زندگی و برنامه ها و خواسته های شخصی خود و خانوادتون نرسید نمیتونید انتخاب درستی انجام بدید.برای فرار از مسایلی که بحران این سن و ساله نباید از چاله بیای بیرون و بیفتی تو چاه. این یعنی   یک تصمیم کورکورانه از روی احساس نه ادراک...برای ازدواج فقط آمادگی خود شما کافی نیست باید خانوادتون هم آمادگی پذیرش یک عضو جدید به عنوان داماد و بسیاری مسایل دیگر را داشته باشند برای من سواله اون آقا شمارو تو راه مدرسه دیده پسندیده شمارتون از کجا گیر اورده؟ دوستتون بدون اجازه شما شمارتون داده به این بنده خدا آیا؟ عزیزم اینکه میگی دختر باحجاب و معقول و.... ال و بلی درست. اما یک دختر محجبه حرمت اون چادری که زیرش میپزه تا از آتیش جهنم درامان بمونه نگه میداره و طبق توصیه پیشوا و امام و خلاصه مرجع خودش جلو میره و با پسری که نمیدونه کیه و چیه و یهویی مثل چغندر تو مسیر زندگیش سبز شد اس ام اس بازی نمیکنه که این هم یک نوع گناهه.چرا؟چون قطعا نوع صحبت و مکالمه تلفنی شما به ذکر حدیث و ایات قران محدود نمیشه.دوتا عشوه و دوستت دارم و فدات بشم و عجیجم و عچقمی هم ردوبدل میشه نگو نه که من دوتای سنت دارم و همه مدل دوروبرم دیدم.و خب طبیعی که یه پسر عذب یا حتی خودت نسبت به طرف دلت غنج بره و شاید حتی تو فانتزیهای ذهنیتون به مسایل خاکبرسری باطرف مقابل هم پیش رفتین... .عزیزم به خاطر مردی که دو روز اومده تو زندگیت پنهون کاری کردی خط و گوشی جدید دروغ به مادر و... خب حالا اگر این کشمکش تا دو سال یا کمتروبیشتر طول کشید و رابطه به جاهای باریک کشید چی؟ بازم میگی مامانم گیر میده؟بنظر من اگر مادرت الان حتی دوتا کشیده هم بزنه تو صورتت که دخترم هنوز فلانی و بهمان.شما باید با احترام سرت بندازی پایین دستش رو ببوسی چرا چون مسایلی که هنوز برای شما مبهم و غیر قابل درکه برای مادرتوون واضح و آشکاره.اوون آقا هم اگر واقعاخواستار شما باشن باید مردونگی کنن آقایی شون رو ثابت کنند دست خانواده محترم رو بگیرن بیارن بااجازه پدرت و مادرت شمارو از پدرومادرت خواستگاری کنن.لازم به یاداوری همراه مادر آقا افشین توی بیمارستان به احتمال خیلی قوی یک خانوم هستن خواهر و خاله و ... ونیازی به حضورایشون بالای سر مادرشون نیست.که میگید نمیتونن جوابتون بدن.البته اگر مادرشون بیمارستان بستری باشند.هرچند یک جواب به دادن زمانی رو از ایشون تلف نمیکنه.ودر ضمن بنظر من بهش فرصت بدین بیشتر درمورد خواسته اشون که ازدواج با شماست فکر کنند وبعد بیان جلو نه بااصرار شما و شما هم یه تایمی به ایشون بدید و توی این مدت باهم درتماس نباشید تا تصمیم نهایی از طرف ایشون و بقیه مراحل... .

سلام شما تازه ۱۶ سالتونه سنی ندارین که و دارین بر اساس احساساتتون تصمیم میگیرین پدر و مادرتون حق دارن که خواستگارتونو رد کردن چون نگرانتونن و صلاحتونو میخوان شما هنوز سنی ندارین که وارد زندکی متاهلی شین که زندگی متاهلی سخته باید تا میتونی تو خونه پدر و مادرتون لذت ببرین پس تا این احساسات قوی تر نشد و بهتون لطمه وارد نکرد ازش جداشین این به نفع هردوتونه به خصوص شما موفق باشین 🌹💕

سلام. 

اگه واقعا خواستگاره باید از راه خانوادش وارد میشد

میکم خدا به ما دهه شصتیا جه صبری داده .یعقوب هم دلش به حال ما سوخت.هنوز با مدرک لیسانس و فوق لیسانس ته خونه نشستیم ور دل مادرامون و صد نوع مشکل ورازودغدغه با خودمون حمل میکنیم.دریغ از یک کورسوی امید.دخترخوب بادوتا حرف درشت از مادرو دوتا دوستت دارم از یه غریبه نه خودت رو بباز نه دلت رو بده.ازاین غریبه ها زیاد تومسیر زندکیت عبور میکنن بنددلت رو سریع آب نده که معلوم نیست به کدوم شاخه کنارنهری بست بشه.من که جز خامی و نابختکی ازطرف شما و شوق و اشتیاق زودکذر وشاید هوس از طرف اقا  هیج مورد خوبی تو این رابطه نمبینم

ببین جای خواهر چند سال بزرگ ترت، که همسن تو بودم زمانی و احساسات تو رو تجربه کردم و الان بزرگ تر شدم، بخوام راهنماییت کنم، اول آدم باید کاملا به واقعیت آگاه باشه مخصوصا که خیلی بچه هم نباشه.

پسر مذهبی و با اخلاق خوب یک ماه مزاحم دختر مردم نمی شه و یواشکی اس نمی ده  عین آدم می ره خواستگاریش:/

سلام 

سلام

عزیزم منم همسن تو بودم همین بود از ١٢ سالگی گیر دادن های مامانم سروع سد  حتی تو اون مواقع از مامانم بدم میومد   تازه من بچه اول بودم  و مامانم حتی نمیدونست با ی دختر نوجون چجوری رفتار کنه یا حرف بزنه   ماشاالله مامان تو دوتا بچه بزرگ  کرده  

خدا هدایتش کنه

خدا هدایتش کنه

این که گفتی زندگی من منم هفت هشت سال پیش تو سن شما همچین اتفاقی برام افتاد میدونی چی شد الان چی شدم ایندمو با دستای خودم نابود کردم دارم بهت میگم من اینده توام دروغ نمیگم تو دقیقا تو همون شرایطی همسن تو عاشق ودل بسته کسی شدم اون وابستم کرد حتی با خانوادمم حرف زد راضی نشدن به ازدواج اونم گف بیا خودمون صیغه محرمیت دایم بخونیم وعقد که گناه نکنیم بعدش خانواده هامون راضی میشن منم ساده قبول کردم بعد از سه سال زد زیرش وقتی من وابسته بودم گفت علاقم کم رنگ شده بهت نگو اقا همون موقع با یه دختر دیگه رابطه اشو شروع کرده بوده اینا رو خیلی دیر فهمیدم ،بهانه هاش شروع شد سه سال به تمام اذیت وازار که من تصمیم عوض شده هر کار کردم نشد هرچی خودمو به ابو اتیش زدم نشد تا اینکه یه شب گفتم هفت سال شد یا بیا به خانوادت بگو یا تموم اونم گفت خداحافظ تا همیشه به همین راحتی زندگیم یه هفته نابود شده بود صبر وارامشمو از دست داده بودم چجور تونست بره تا اینکه کاملا اتفاقی فهمیدم سه ساله بایه دختر اشنا شده قول ازدواج هم داده منم خیلی ناراحت شده بودم که اینکار کرده کامل به روش اوردم گفتم که ساده نیستم بفهم که فهمیدم با کسی هستی برگشت گفت من هیچ وقت عاشقت نبودم هرخری هم میفهمید !!!این زندگی من بود بنظرمن رابطت رو قطع کن درستو بخون اگه اومد که اومده خیلی هم عالی اگه نیومد هم لیاقتت نداره 

سلام  من بازپرس دادسرا هستم و پرونده های زیادی به شعبه ی من ارجاع شده با این موضوع که یک پسر با فرستادن پیام های عاشقانه و بیان مطالبی که موجب علاقه مندی دوست دخترش شده بود موجب فریب خوردن دختر و سوءاستفاده جنسی و بعضآ انتشار تصاویر از رابطشون شده بود مواظب این افراد باشید و بهتر است هر نوع رابطه ای با اطلاع خانواده باشه و واقع بین باشیم و بدونیم که ی دختر 16 ساله نمی تونه  انتخاب شایسته ای را بدون در نظر گرفتن نظرات پدر و مادر داشته باشه و شما اصلا به شرایط  اقتصادی و خیلی نکته هایی که باید در نظر گرفته بشه توجه ندارید . سعی کنید با کسانی رفت و آمد د اشته باشید که فقط از درس و کنکور صحبت میکنن و نه از ازدواج و دوست پسر مطمئن باشید که طرز فکر دوستانتون بر شما تاثیر گذاشته . اطمینان داشته باشید که هیچ چیزی بهتر از درس خواندن نیست من هم دوستانی داشتم که در دوران دبیرستان به دنبال دختر بودن و الان حسرت اون روز های طلایی رو میخورن .با رفتن به دانشگاه  دید بازتر و شرایط بهتری برای ازدواج خواهید داشت. خوب الان سخته که بتونید فکر اون پسر را از ذهنتون بیرون کنید ولی با خاموش کردن گوشی تلفن و انتخاب هدف مثلا قبولی در دانشگاه تهران و به خودتون بگین به به عجب زندگی ای من دارم چقد خوبه مجردم  و اینکه چه خانواده ی خوبی دارم و هر چی مادرم میکه از روی خیر خواهی به خودتون کمک کنید که اون آقا را  فراموش کنید بگید مثلا اگه من پزشک بشم چقد خوبه با خودتون این جملاتا تکرار کنید تا به اعتقاداتتون تبدیل بشه و به خودتون بگید که اصلا امکان اینکه من تو این سن ازدواج کنم نیست پس چرا خودمو درگیر این موضوع کنم . با خودتون بگید که پسره زشته  و تو ذهنتون ازش ایراد بگیرید تا از علاقتون کم بشه .   امید وارم خوشبختی در انتظارتون باشه

نکن ابن کارو عزیزم، خیلی سریع و بدون رودروایسی باهاش قطع رابطه کن تا پشیمون نشدی، بخاطر یه حس ،آینده رو تباه و نابود نکن، نشو باعث آبروریزی خونوادت، این احترامی ک الان داری پیش دوست و فامیل هیچ وخت دیگ نخاهی داشت، هوشیار باش، خام حرفای دروغ نشو،باهاش قطع رابطه کن و هیچ وخت دیگ همچین رابطه ای با هیچ پسری نداشته باش، روح و روان خودت رو آزار نده، ته این جور قضیه ها فقط پشیمونی شــدیـــــد هست، گول نخور، پوزشو ب خاک بمال ،نزار بعدا ب ریشت بخنده و با آبرو خودت و خونوادت بازی کنه

اینقدر به این دختر خانوم نگین که سنت کمه ولش کن و اینا

پس  من چی بگم که 30سالمه وهنوزم مادروبرادرم کوچیکم سرچیزای کوچیک وبی ارزش بهم گیرمیدن بخاطر ازدواج نکردنم چه حرایی که بهم نمیزنن,ازدست رفتاراشون شدم یه دختربی اعتمادبنفس وترسو جرات هیچ کاری ندارم,افسردا غمگینم دلم میخوادبمیرم ولی خدانمیزاره مرگم برام زیاد میبینه,دلم میخوادبرم ازین خونه خونه نیست شکنجه گاهه,جالبه برادم هرکاری دلش بخواومیکنه ولی من چون دخترم باید بقیه برام تصمیم بگیرن واونا بگن چی درسته چی غلط,هیچوقت نمیبخشمشون چون بهترین روزای زندگیمو نابود کردن با رفتاراشون

سلام