با سلام
من دختری 28 ساله با تحصیلات فوق لیسانس از یکی از بهترین دانشگاه های کشور هستم که متاسفانه نتوانستم شغل مناسبی برای خودم پیدا کنم، بابای من از دوران کودکی من اعتیاد به مواد مخدر داشت که 6 ماه پیش ترک کرد، من دو خواهر و یک برادر هم دارم متاسفانه خانواده من بسیار غیر منطقی هستند.
برای مثال پدر من با این که معلم بازنشسته است بسیار خسیس است و به من میگوید که تو با پول من فوق لیسانس گرفتی و طوری رفتار میکند که گویا در کل ایران تنها من بودم که فوق لیسانس گرفتم و هیچکس دخترش را دانشگاه نمی فرستد، شرایط زندگی من حاد بود، من در روستا به دنیا آمدم و بزرگ شدم خیلی حسرت کشیدم، خانه ما همیشه پاتوق معتادها بود، اما من همیشه دوست داشتم به جایی برسم .
همیشه درس خواندم تا روزانه قبول شوم، چون پدرم حاضر نبود شهریه دانشگاه های دیگر را متقبل شود با همه این اوصاف با اینکه من فوق لیسانسم را از دانشگاه دولتی گرفتم همیشه به من تیکه میاندازد که تو با پول من ارشد گرفتی در صورتی که خدای من شاهد است که پول تو جیبی من ناچیز بود.
من یک مانتو یا کفش را چند سال میپوشیدم و کفش هایم را بعد از پاره شدن میدوختم و دوباره میپوشیدم، گذشته از این که رتبه دکترای خوبی هم آوردم اما چون حمایت مالی خانواده را نداشتم از ادامه تحصیل منصرف شدم، جاهای زیادی برای کار رفتم اما حقوق ها یا پایین بود یا محیط مناسبی نداشتند، از استخدامی هم خبری نبود با همه اینها پدرم حتی سر پولی که خرج من میکرد منت می گذاشت و من از بخت بد خودم شاکی بودم.
این همه سال در بهترین دانشگاه های کشور درس خواندم و شاگرد ممتاز بودم آخرش مجبور شدم برگردم به خانه ای که هنوز محل رفت و آمد افراد معتاد بود، خدا کمک کرد و 8 ماه پیش پسری بسیار خوب به خواستگاریم آمد و عقد کردیم، بگذریم که بعد از عقد پدرم یک ریال هم به من پول نداد، حتی میگفت باید برای خودت میوه جدا بخری چون خرج تو دیگه با من نیست.
حتی در خرید جهیزیه هم کوتاهی میکرد و چیزهایی که از عرف طایفه ما هم معمول بود را نمی خرید بهانه اش هم این بود که تو ارشدت را خانه پدری گرفتی این وسط من بودم و فشاری که از دو طرف به من وارد میشد، خانواده شوهرم میگفتند عروس اول مان فلان وسایل را در جهازش داشته و تو هم باید داشته باشی، در اصل حق با خانواده شوهرم بود چون رسم و رسوم شهر ما اینگونه حکم میکند که عروس مبل و سرویس خواب و یخچال و گاز را بخرد، اما خانواده من اصلا منطقی نبودند و قبول نمی کنند .
من در اماج بدبختی هایم به دنبال یک خیر میگشتم تا به من کمک کند همان موقع وام ازدواج گرفتیم و من که میخواستم وام را خودم بردارم تحت فشار پدرم قرار گرفتم پدرم کتکم زد تهدیدم کرد که وامم را به او بدهم او هم وامم را صرف کارهای دیگری جز خرید جهیزیه کرد، بعد یک روز دیگر من را مجبور کرد که با او به موسسه خیریه بروم و و چند امضا بزنم بعد هم یخچال و گازی که خیریه به من داده بود را فروخت و پولش را در جیب خودش گذاشت در این شرایط حتی یک گرم طلا هم خانه پدرم نداشتم.
تازگی ها مادرم میگویند کادوی حنابندان متعلق به خانواده مادر عروس است یعنی رسما دارند من را تحقیر میکنند و نه تنها سر سفره عقد هیچ کادویی به من ندادند و اتمام حجت کردند که در عروسی هم نخواهند داد، بلکه به کادوهای شب حنابندان من هم نظر دارند.
چه خاکی به سرم بریزم با این خانواده بی فرهنگم ؟
لطفا نگید وضع مالی شون خوب نیست که هست، پدرم معلم هست و ماشین سنگین هم داره اما سر سوزنی برای دخترش ارزش قایل نیست.
بیشتر بخوانید ...
مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم
پدرم کلا هیچ ارزشی برا ما قائل نیست
شوخی های پدرم عین مته رو روانمه
با پدرم هر روز دعوا دارم، دعوای خیلی بد
علت بسیاری از بیماری های روحی من پدرمه
به خاطر اعتیاد پدرم هر جا رفتم خواستگاری، نه شنیدم
میخوام ازدواج کنم ولی پدرم خرج جهیزیه م رو نمیده
از پدرم که خرجی نمیده شکایت کردیم
دختری هستم که پدرم منو شیطان بزرگ میدونه
برای پدرم مهم نیست که من تو چه شرایط بحرانی قرار دارم
پدرم مگه پادشاهه که سفره براش پهن کنن و جمع کنن ؟
خواستگارام به خاطر پدرم منصرف میشن
دختر 16 ساله ای هستم که پدرم حالش ازم بهم میخوره
من فقط آرامش میخوام، چیزی که تو خونه ی پدرم ندارم
دخترانی که پدرشون معتاد هستند چه حسی نسبت به اونا دارن ؟
حالم از رفتارای مضخرف پدرم بهم میخوره
الان که از مادرم بدم میاد راحت ترم
دیگه تحمل زندگی با پدر و مادرم رو ندارم
← تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)
- ۲۳۴۴ بازدید توسط ۱۵۸۸ نفر
- شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸ - ۲۰:۳۸