خانواده برتر

ببین برادر من

اولا اگر دختر اصل و نسب داشته باشه و خانواده دار باشه و پسر هم اهل و همدم خانومش باشه.هیچ وقت اون دختر مهریه(کم یا زیادش) که حقش هم هست رو مطالبه نمیکنه.دختر هم ازدواج میکنه که به آرامش برسه و یه زندگی خوب و خوش کنار همسرش داشته باشه نه جنگ و دعوا.

پس اگه معیار اصلی در انتخابت  همسر  ایمان و اخلاق و طبیعتا به دل نشینی دختر باشه .خودتونم پسر خوب و مهربون و کاری باشی.وقدر همسر آیندتو بدونی و به نیازهاش توجه کنی و پشت و پناهش باشی.انوقت اون دختر همه زندگیشو به پات میریزه و بهت افتخار میکنه.

(اکثر دختر خانوم ها همین هستند حالا استثناهایی هم ممکنه باشه)

تو اقوام کم نداریم دختر خانم هایی با مهر های بالا اما انقدر خانم هستند که هر جا صحبت از مهر و مهریه هاشون بشه خود مادرشوهراشون میگن خیلیم کم مهرشون کردیم.این هم بخاطر انتخاب های درستی هست که کردند هم اینکه پسرانشون همسرای خوبی بودند برای خانومشون و باهاشون بد تا نکردند.

انتخاب گزینه همسری خیلی مهمه ... و معیارهاتون

ازدواج های زیادی در اقوام ما تازگیا اتفاق افتاده که اتفاقا هیچ کدوم از پسرها نه خانه و نه ماشین داشتند و فقط شاغل هستند با درآمد های خیلی معمولی و حتی کم.(حتی پس اندازی هم ندارند در حد خیلی کم)

میخوای به لحاظ مالی خیلی تحت فشار قرار نگیری میتونی از خانواده ای دختر به همسری انتخاب کنید که سطح مالی خانواده اون ها یک یا دو درجه از شما پایین تر باشند.خب چه اشکالی داره.

این شرایط اقتصادی بدی که باهاش مواجه هستیم که تقصیر اون ها نیست ...

ناراحتیتو درک میکنم .ناراحتی ما هم هست. ولی خب ...

به امید خوشبختی همه دوستان خانواده برتری دختر و پسر.

 قبول ندارم پستت رو.

اکثریت دختر خانوم های خوب اینطور نیستند.

حامد دوقلبه چته می پری به ملت؟ پاییز راست می گه خوب بنده خدا.

مریم جون دوستت داریم. عالی گفتی

سلام ..من خیلی وقت فقط ازدوراکثرپست های عزیزان رومیخونم بنظرم همه عزیزان مجردنگرانی خاصی ازمقوله ازدواج دارن ومیشه گفت یه ترس که مانع بزرگ ازدواج...به عنوان یه خانم متاهل که ده سال ازدواج کردم بایدبگم ازدواج بینهایت عالی امابرای کسانی که روح شون روبه هم امیختن ازدواجی زیباست که دادن جون برای هم کمترین هدیه است..روی حرفم ابتداباگل دخترهای سرزمینم..مهریه بالایاشرط وشروط برای اقایون به هیچ عنوان ضامن خوشبختی نیست...اگراجازه بدیدمن تجربه خودم رومیگم..من الان۳۰ساله شدم وقتی ازدواج کردم۱۹سالم بودودانشجوتک دختریه خانواده خوب ازهرنظرخوب مالی و...پدرم جزونفرات خاص جامعه بودن ولی الان دیگه کنارم نیستن..همه فکرمیکردن شرایط ازدواج بادخترحاجی سخته مخصوصاکه من ازنظرظاهری واندامی خیلی حرف هابرای گفتن داشتم..پس هرکس که قدم برمیداشت معمولاخیلی سنش بیشترازمن بودچون هم خونه داشتن هم ماشین وهمه امکانات یه زندگی راحت..اماطبیعتاوقتی پیشنهادمیدادن چون پدرم بامعیارهای من آشنابودن ردمیشدن خیلی محترمانه چون پدرم اعتقادداشتن غرورمردنبایدشکسته بشه وخط قرمز...خواستگارزیادبودامامن فقط بامادروخواهرآقایون دیدارداشتم که معمولابخاطراختلاف سنی زیادآقازاده شون بامن اونام ردمیشدن تااینکه کسی اومدکه نه خونه داشت نه ماشین درس خونده بودوکارداشت استخدام بودن یادم نمیره مادرشون گفتن پسرم ازماپول وماشین قبول نمیکنه میگه خودم بخرم باورتون نمیشه حس کردم خودش همون ادم مستقل خدایاپیداش کردم۲۵سالش بودشغلش یه شهردیگه بودیعنی منتقلی داشتن منم تک دخترولی آشناشدیم عکس واینهاومشخصات محل کارودانشگاه وتحقیقات پدرم.بعدهم قرارشدخودآقاپسرتشریف بیارن ولی قبلش پدرم گفتن من باهاشون یه دیداری داشته باشم بعداجازه دارن باتوحرف بزنن البته درحدخوش وبش نه حرفی ازمیزان حقوق بودوپس اندازالبته الان هم که ده سال همسرم هستن من بازم صحبتی ازمیزان دریافتی شون نمیکنم خودشون اصراردارن فیش حقوقی شون ونشون بدن وتوضیحات وبدن ولی من درمیرم...خوب بلاخره خودشون تشریف اوردن اینجابرای خانم هایی که میپرسن چطورلباس بپوشیم جلوی اقایون توبرخورداول..من یه کت وشلوارسفیدتقریباتنگ پوشیدم بنابه دستورات مادرجان یقه کتم بازبودزیرش یه تاپ قرمزداشتم باکفش قرمزموهامومادرگفتن نبندم بالاچون توقدوقیافه اثرداره گفتن انگارازحموم دراومدی فقط موهاتوشونه کن اقاپسربایدهمونطوری ببینن،روسری بستم کل گردنم بیرون بودگفتم مامانم بیخیال این چه وضعشه این همه مدت چادرسرکن مواظبت کن الان یهوبریزبیرون اخه!!!مامانم گفتن شمااتیشت ازدینت تندترنباشه پس رنگ پوستت وازکجاببینه..واااامیخوام نبینه!!خلاصه یه چادرم دادن دستم حریرکلفت تربودخدایی این وکجای دلم بذارم اعتراضم کردم بازم مامان بادرایت گفتن اون چادربرای اعتمادبه نفس تووگرنه بایدهمونطوری بیای که اندامت قابل دیدن باشه..خلاصه استرس بودازیه طرفم این لباس هاخدایا!!!زنگ دراومدوداخل شدن مهمونهااخرین نفرخودش بودشیرینی وگل روی جعبه یه نظرکوچولودیدم باکت وشلوارمشکی بعدم که سرم پایین بودقلبمم تودهنم میزددستامم یخخخخ شدید..باهمه احوال پرسی کردم جلوی دروگل وشیرینی روتحویلم دادمنم تشکرکردم بعدهاشیطون خان گفت دستم بهت خوردموقع گرفتن شیرینی خیلی یخ بودی هاوسط تابستون اوونم..گل وگذاشتم داخل گلدون پرآب که بازم بعداشنیدم دلشون رفته ازکارمن که ارزش دادم به دسته گلشون!!!عجب هاامان ازدست این گل پسرها!!خلاصه اوکی دادن همون لحظه اول که بریم بحرفیم.حالادادابذاریه ذره بشین عجله نکن حرفم میزنیم فداش بشم همون اول دلش رفته بودمن امااصلانمیتونستم حتی نگاش کنم...اخه کلامجردهم بودم نمیتونستم زل بزنم توچشم وقیافه آقایون حتی تودانشگاه هم کنفرانسی اگربودمعمولابرای حفظ قضیه تقسیم دیدورعایت اصول کنفرانس به پیشونی همکلاسی های اقانگاه میکردم بعدشم بگم هامن شاگردالف بودم وبشدت درسخون وباهوش یه ذره ام تعریف کنم ازخودم والله...خوب برگردیم سراصل مطلب وسط جلسه خواستگاری بودیم هامثلا...هیچی دیگه رفتیم حرفیدیم امانه حرفی ازمادیات شدونه شرط وشروط خاص من ازخودم گفتم همه چی رم گفتم حتی دوتادندونم وپرکرده بودم اونارم گفتم اندام ومووبقیه مخلفات هم که طبق تدابیرمادرجانم قابل رویت وآنالیزبااشعه مادون قرمزتوسط آقاپسربودمن فقط دوتاشرط داشتم گفتم طلاروبرای اقایون خوب نمیدونم فارغ ازحرف دین ودیانت ازنظرم زیبانیست واینکه زیادموافق سه تیغ شدن نیستم که فرمودن من طلانمیندازم به تیغ هم کلاحساسیت دارم همین ولی ایشون ازسختی کارشون گفتن ازمنتقلی ازغربت وهرچی اماهرچی میگفت ازنظرمن خوب بودحتی من بهشون گفتم اگرخودشون مایل باشن من بازندگی درکناروالدینشون هم موافقم تایه مدتی که بتونیم مستقل بشیم که فرمودن مااصلاتوشهرخودمون نمیمونیم غربت هستاااا...استرس لحظه اولم دیگه نبودنشستن درکنارش یه حس امنیت وآرامش خاصی داشت تن صداشون وشمرده حرف زدنشون باعث میشدحس کنم خیلی سال که میشناسمشون ولی من نمیدونم چم بودنمیتونستم اصلانگاشون کنم اهااان یادم رفت بگم بوی عطرش واااااوبودخیلی خووووب بعدازده سال هنوزم زیردماغمه انگار..موقع رفتن انگارخداشاهده دقیقامثل اینکه دریچه هاقلبم وروحم وبازکنن وهرچی عشق ومحبت بودریخته شدتووجودم حسی که تجربه اش نکرده بودم بنظرم همون مهرش به دلم نشست بودلامصب بدجورم نشست عاشق شدم میخواستم بگم اقانروبمون دیگه حالاکه اومدی ولی خوب رفت وفرداش تماس گرفتن برای مهریه واینادقیقابه همین سرعت سرمهریه که اختلاف نظربودبین علماپدربنده میگفتن۱۴تاپدرشوهرم ۱۰۰۰سکه اصلاهم هیچکدوم کوتاه نمیومدن بعدش یکی ازدامادهاهمسرم ایناکه میشدمعرف ماگفتن به حرمت نزول قران تواین ماه بشه۱۱۰تاآخه ماه رمضون بودالبته بعدافطارخداروشکربه خیرگذشت ولی من مهریه موبعدعقدبارضایت کامل بخشیدم به همسرم وگفتم منتی سرشمانیست من میخوام اون دنیاجزوخانم هایی باشم که حضرت زهرابهشون نظرخاص دارن تشکرهم کردم که باعث شدن چنین موفقیتی روکسب کنم بنده خداتوشک بودوالله تاالانم طلاقم نداده پس مهریه شرطش نیستادخترها!!!!جریانات خیلی مفصله هی میام خلاصه کنم بازم طولانی میشه...درموردترسی که آقایون دارن ازخریدواینامن کلااهل طلاواینانیستم به زورمامانم برای هدیه تولدم یه سرویس طلاخریداری شده بودکه تودوران مجردی شایدفقط یه بارانداختم زیاددوس نداشتم آویزهای ساده نقره روبیشتردوس داشتم طلارونه پس سخت گیری نداشتم حتی به همسرمم گفتم نخرین بینهایت شادمان میشوم که گفتن نه خودم دوس دارم الانم همونطوری ام بعدازدواج کسی نتونسته عقایدم وعوض کنه یادرس یادم بده مامانمم ابدااهل طرفداری ازمن نیستن دامادشون وبیشتردوس دارن...توبازارهم که من مطلقاهیچ نظری ندادم همسرم انتخاب میکردن هی میپرسیدن آخه خوب وفلان من میگفتم واقعانیازنیست بعدکلی اصرارمنم نهایتش میگفتم هرچی خودتون صلاح بدونین کلادخترخوبی بودم بعدشم آقای پدرسپرده بودن که مبادابشنوم غرورآقادامادموقع کارت کشیدن واینهاشکسته بشه مبادااذیتش کنی گفتن میشناسمت ولی وظیفه دارم بگم هرچی خریدن تشکرنخریدن بازم تشکرهی توبازارهم پیام میدادن گفتم الان آقادامادمیگه این کی هی پیام میده گوشی مونشونشون دادم که اقای پدرمیگن اذیت نکنی هاوفلان که خندیدن وبهم گفتن بگومن اصلابلدم اذیت کنم چون صیغه محرمیت هم داشتیم آقامون راحت تربودن یعنی تلفنی که حرفیده بودیم ایشون خجالتش ازمن کمتربودخوبم بودهاآقایون شیطون ترباشن اولش خوب بلاخره این یخ بایداب بشه دیگه آقایون ماشاالله بلدن غریزی انگار..پس بعضاازروی چادرشونموفشارمیدادن یه حالت صمیمی خدایامن داشتم اونموقع میمردم ازیه طرف خوب همسرته دوسش داری ازیه طرفم سرخ وسفیدمیشی قلبتم که همش تودهنت میزنه هوااام به شدت ازداخل گرمه اصلایه اوضاعی میشه تازه لالم میشی همون مر30رم به زورمیگی..البته چون ماه رمضون بودوهواگرم ماهمون خریدهای اساسی روانجام دادیم لباس عقدم قرارشدکرایه کنیم هزینه اضافی نکنیم خیلی خریدهارم نکردیم گفتیم بعداخودمون دوتاانجام میدیم چون خیلی تفاهم داشتیم سرهمه چی صیغه محرمیت هم داشتیم که بعدازمایش ایناانجام شدومایه مدت تلفنی حرفیدیم حدودچندهفته چون همسرم بعدآزمایش بایدمیرفتن شهردیگه برای کارشون درمورداشتراکات جنسی هم همسرم توهمون دوران صیغه محرمیت یه سری سوال پرسیدن من گفتم حقیقتامواردی که میفرمایین من زیادنمیدونم البته من تمام کتاب های روانشناسی رفتاراقایون وخونده بودم اماجنسی رونه زیادانگارهیچ تصوری به اون صورت نداشتم کتاب های خارجی هم خونده بودم هاولی خوب بیشترحول محورارتباط سازنده باهمسرواردبحث جنسی نشده بودم اخه همش۱۹,سالم بودمثلاتمام تلاشم این بودکه تاموقع ازدواج یه راه خوب اپیلاسیون پیداکنم وتروتمیزباشم همیشه این جزوحساسیت های خودم بودعاشق آرایش بودم توخونه ولی نمیزدم مامانمومانکن میکردم روش تمرین میکردم هرروزیه رنگ خیلی مواردهمسرداری روبلدبودم اشپزی میکردم یعنی مامانم بهم مسئولیت میدادن اهل تنبلی نبودم کارهای هنری روکم وبیش ازمامانم یادگرفته بودم بافتنی وگلدوزی وایناازهمشون یه کوچولوچون فرصت نمیشدبادرس ودانشگاه منم رشته ام ریاضی بودنمیشدخیلی کارهاروکردورزش میکردم پیاده روی حتمابودحتی شده مسیردانشگاه تاخونه روهفته ای باپدرم کوه میرفتیم وشنارومیرفتم قبلاهافوتبال وتکواندوواینارم میرفتم بعددیگه زیاددخترونه نبودنرفتم.خلاصه قضیه جنسی رودوس داشتم بدونم اماخوب نمیدونستم همون اطلاعات بدن خودمومیدونستم اونم نه درموردبکارت باجزییات واین هافقط پریودواحکامش وکامل بلدبودم..درموردبکارت هم که دخترهااکثرادعوادارن سرش نمیدونم چرامامان بنده بامادرهمسرجان حرفیدن که بعدارایشگاه وابروبرداشتن بریم دوتامامان هابودن ومن وآقای دامادچون همسرم اونموقع ماشین نداشتن مامان من اجازه خواستن مابریم دنبالشون من وهمسرم صندلی عقب بودیم مامانم رانندگی میکردن مادرشوهرمم جلونشسته بودن قرارشدبین خودشون یه دکترتومسیرپیداکنن شانسی بریم خوب من استرس داشتم که همسرم متوجه شدن آروم درگوشم میگفتن من بخداراضی نیستم آخه چکاری من شمارومیشناسم تحقیق کردم ازدانشگاه ازهمه جا(البته اداره همسرم هم مشخصات گرفته بودن برای تحقیق وحتی پاسپورت منم باطل کردن حفاظت اداره..ازمهدکودک تادانشگاه همه رونوشته بودم)خلاصه که گفتم نه این برای اشنایی خودم ازبدنم فقط ازیه چیزی میترسم که همسرم بامهربونی میگفتن چی ازدردش منم گفتم نه دردم باشه تحمل میکنم خیلی باخجالت گفتم میشه تونیای گفتن یعنی الان پیاده شم؟؟!!!گفتم نه که میگن بعضی وقتاخوددامادم صدامیکنن لحظه معاینه میشه که نیاین همسرم گفتن چرانشه خوب من نمیام ولی اگه گفتن بیام چی؟؟,گفتم خوب شمانیایامثلابیاسقف ونگاه کن که آروم خندیدگفت باشه ولی من محرمم هاقرارم هست۲روزدیگه اسمت بره توشناسنامم بشی همه وجودم بلاخره که میبینمت نه یابازم میخوای پیادم کنی؟؟بگی نیا...گفتم خوب من روم نمیشه دیگه خدایااااآخه چطوری بگم من حتی نمیتونم درس نگات کنم اخه سخته خیللللی سخته..خلاصه رفتیم نوبتمون شدگفتن مادرهاوعروس خانم بیادآقادامادبیرون باشن که یه چشمک زدکه نترس یعنی برومن هستم..خیالم راحت شدولی حالامعاینه که همش چنددقیقه است یه چراغ خاصی بادستکش اصلاهم به بدنت زیاددست نمیزنه تازه مقعدروهم یه نظرمعاینه میکنن بعدشم توکاغذنوشتن نوع هایمن وتحویل خودم دادن بیرون منشی اثرانگشت وامضای اقای دامادومیگیره اینم تموم شدخلاص همسرم کلی معذرت خواستن که ببخشیداذیت شدی واین حرف هابعدم گفتن حالانشونم میدی کاغذوببینم نوعش کدوم من گفتم مگه نوووع داره همسرم گفتن یه چیزهایی ازتونت برات میزنم توفلش تاعروسی مون بخونی منم ازخجالت همون مرسی خیلی ممنون دیگه..توروزعقدهم که همش میگن من محجبه ام نمیشه اجازه بدم به من دست بزنه واین حرف ها...دخترهای گل اول اینکه دنیای جنسی آقایون برای ماناشناخته است وکلی بامافرق دارن طبیعت افرینش لطفانگیم آقایون هیزوفلان اصلااینطورنیست آقایون جامعه ماخیلی ازنظرجنسی مظلومن ودرک نشدن شماهمسرباشین ودرک کنین منم اوایل نمیدونستم فشارجنسی روی یه پسرپاک یعنی چی بعداززندگی مشترک فهمیدم چی میکشن ولی من سرناسازگاری نداشتم میخواستم خوب باشم هرچی دوس داره باشم شمادل بده به همسرت ببین آقایون چقدرپاکن چقدردرحین قدرتمندبودن مهربونن چقدربه فکرتن به فکرپوششت خوردوخوراکت راحتیت لذتت ازخودش میزنه که گل زندگیش وراضی نگه داره لطفاببینیدش که داره برای شمابال بال میزنه خانم هام یه سننگ برمیدارن بال بنده خدارومیشکنن هیچ سرشم منت میذارن اجازه بدین خودش یادبده چی میخوادحس امنیت بدین بهش بگین من همه وجودم متعلق به شماست ولی بلدنیستم همسرم یادم بده یعنی چی که بعدعقدفقط بوس وبالاتنه خوب بله دخول بهتره بعدعروسی باشه ولی آیاراههای دیگه ای نیست رابطه دهنی وهزارتاراه دیگه بعضی هامیگن آقایون تمیزنیستن!!!!چرانیستن اتفاقاخیلی هم تمیزن بنده خداهاچیزی ندارن نه پریودهست نه چیزخاصی بعدارضاهرچی هست یه دونه است فقط.حرف هیچکس وگوش ندیدجزخودخودش..وقتی عاشق بشین دلتون بره حتی بوی عرقش تحریک کننده است حتی بوی جورابش دلتنگتون میکنه فقط عاشق بشیدباتمام دل بهش اعتمادکنین مقایسه نکنین روح عریانشوببینین نه ظاهرمادی روآقایون هم ناراحت وضع اقتصادی ان شغل دلخواهشون وندارن پس شماحامی دلشون باشین نه سنک جلوپاشون همبازی بشین وقت بچگی کردن همدرددردهاش باشین همفکرکارهاش باشین..رفیق باشین نه زن وشوهرماده ساله رفیقیم تاحالادعوانکردیم بحث نکردیم هردوازنظرجنسی بشدت گرمیم من تاحالانمیدونستم یه همچین موجودی ام خودش یادم دادمنم شاگردخوبی بودم بادگرفت.همیشه صادق بودیم باهم همیشه دروغ اصلاخداروشکرالاندوتاخونه داریم دوتاماشین داریم مادیات خودش اومدسختی کشیدیم ولی جانزدیم پس آسونی هم اومداین معجزه خداست سخت نگیریدچیزی قشنگ ترازیکی شدن دونفرنیست ببخشیدخیلی سانسورکردم ولی زیادشدحس کردم بایدبگم هستن دخترهایی که توخونه پدرهمه چی دارن ولی موقع ازدواج ازهمه چی میگذرن وهستن پسرهایی که میتونه تومجردی هرکاری بکنه ولی پاک میمونه وباتمام سختی هایه زندگی روبه جون میخره کمترهمدیگروتخریب کنین تفاوت های جنس مخالف روباتمام دل درک کنین ممنون خوشبخت باشیدهمه جوون های سرزمینم.